همیشه بعد از حمام، پشت پنجره آفتابگیر اتاق نشیمن، رو به آفتاب، می نشست و با شانه پلاستیکی موهای بلندش را که بعد از فوت دایی رنگ نکرد، شانه می زد و می بافت. عینکش را هم با گوشه چادر تمیز می کرد ... فردای روزی که برای همیشه رفت، چادرش را که تارهای مویش روی آن تنها مانده بودند، فشار داده بودم روی صورتم و داشتم های های گریه می کردم
*
امروز، نه مرداد، پنج سال تمام از روزی که مادر چشم هایش را برای همیشه بست گذشت.
*
امروز، نه مرداد، پنج سال تمام از روزی که مادر چشم هایش را برای همیشه بست گذشت.
آقای معینی برای مادر مرحوم و مهربان شما فاتحه خواندم و برای شما و خوانواده تان آرزوی طول عمر کردم.
پاسخحذفهر سخن کز دل براید
پاسخحذفلاجرم بر دل نشیند
سلام محمدجان
ساده و تاثیر گذار می نویسی، دلم خیلی گرفت، خدا رحمتشون کنه
صمیمانه تسلیت میگم.
تسلیت می گم محمد جان
پاسخحذفاز اون اتفاق هایی است که مطمئنن فراموش کردنش بعد از 50 سال هم ممکن نیست.
امیدوارم سلامت باشی و پایدار
روحش شاد و قرین رحمت اللهی
پاسخحذفروحشون شاد.. امیدوارم سایه شما بالای سر دختر گلتون باشه..
پاسخحذفمن هم 10 سال هست که مادرم را ندیدم. فقط تماس تلفنی با هم داریم. مادرها حق بسیار بزرگی بر گردن فرزندانشون دارن. پس همیشه بایستی زحماتشون را پاس داشت.
پاینده باشید
سلام آقای معینی
پاسخحذفروحشون شاد
و
قرین رحمت خداوند باد
سلام
پاسخحذفروح ایشون شاد و یادشون همیشه زنده.
برای شما و خانواده محترمتان آرزوی طول عمر و سلامتی دارم.
محمد جان تسلیت میگم
پاسخحذفانشاءاله خدا شما را
برای مهشاد جون نگه داره
خدا رحمت کنه مادرتون رو
پاسخحذفروحش قرین رحمت.
اسم مادر منو یاد یاد شعر زیبای شهریار میندازه.
"آهسته باز از بغل پله ها گذشت. . ."
http://polymer86rang.blogfa.com/post-56.aspx