‏نمایش پست‌ها با برچسب درخت گلابی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب درخت گلابی. نمایش همه پست‌ها

۱۴۰۴ مرداد ۱, چهارشنبه

«دیر اومدی»

 ...تو حال هذیون و تب
همش می‌گفت زیر لب
اگه دیدین یه روزی
یه پیرمرد قوزی
یه عاشق پشیمون
خسته و پیر و داغون
با چشم تر، هاج و واج
نگا می‌کرد به امواج
بهش بگین: «کاکل زری! دیر اومدی، مُرد پری»


**
این بخش از شعر «دریا پری، کاکل زری»  گلی ترقی را، با تغییراتی در فیلمنامه، «میم» در «درخت گلابی» می‌خواند ... «دیر اومدی» به خصوص اما تغییری نکرده ...

 

 آخ که چقدر دلم گرفته ...





۱۳۹۹ تیر ۲, دوشنبه

دوباره "درخت گلابی"



بعد از 21 سال و 3 ماه، باز دیدم‌اش؛ اسفند 77 بود که اول بار "درخت گلابی" را دیدم؛ در سینمایی در تهران که اسم‌اش را خیلی زود از یاد بردم، شاید همان شب اول. فیلم صد دقیقه بیشتر نیست ولی وقتی تماشایش تمام شد، همین چند شب قبل که دوباره می‌دیدم‌اش، وقت صلاة سحر بود. چند جا فیلم را عقب زده بودم و دوباره تصویرها و کلمات را به جان کشیده و برده بودم؛ با گرهی در گلو و سرشکی بر چشم. قبلا نوشته بودم؛ فیلم را بار اول، اسفند 77، از "نیمه" دیده بودم، از آن سکانسی که "میم" بی‌خداحافظی از "محمود"، داشت از باغ دماوند می‌رفت. تا خود هتل یک طور منگ بودم. خیلی از راه را پیاده رفتم. احساس تنهایی و عجز وسیعی همه هوای دور و برم را تسخیر کرده بود. دو سال (کمتر یا بیشتر) طول کشید تا فیلم به سینمای شهر خودمان برسد. وقتی رسید یک صفحه درباره فیلم در نشریه‌مان نقد و تحلیل و گزارش منتشر کردیم که شاید تعداد بیشتری از مردم بروند و فیلم را ببینند. "درخت گلابی" تجربه تجاری موفقی برای داریوش مهرجویی نبود. خیلی‌ها با من موافق نبودند که "درخت گلابی" فیلم خیلی خوبی است؛ به تعبیر منتقدی حتی در مرز شاهکار. هوشنگ گلمکانی فصل تابستان فیلم را بهترین عاشقانه سینمای ایران خوانده بود. هفت سال قبل کتاب فیلمنامه‌اش را گیر آوردم و تا امروز نمی‌دانم چند ده بار از صفحه اول به آخر و از صفحه آخر به اول ورق زده‌ام، نوشته‌ها را چند باره خوانده‌ام و عکس‌هایش را چندباره دیده‌ام. به علی بزرگیان عزیز سپرده‌ام که دفعه بعد پیش "گلی ترقی" رفتنی مرا هم با خودش ببرد. درخت گلابی را بر اساس "کتاب درخت گلابی" خانم گلی ترقی ساخته‌اند. فیلمنامه را اما داریوش مهرجویی و گلی ترقی با هم نوشته‌اند. همین فیلم بود که مرا به خواندن همه کتاب‌های خانم گلی ترقی واداشت غیر از خود کتاب "درخت گلابی" که نخواسته بودم طعم "فیلم" را تغییر دهد! 21 سال قبل که فیلم را دیدم، تصورم این بود آن درخت‌ها و آن باغ دماوند و آن خانه باید هنوز باشند و من کاش بتوانم از نزدیک‌ ببینم‌شان. چرا دنبال این رویا نرفتم؟ حالا که 23 سال از ساخت فیلم گذشته و باغ‌ها و "قدیم"ها بیشتر از پیش سوخته و ریخته‌اند، رد آن شور غریب "درخت گلابی" هنوز همان‌جا هست؟ (همیشه خیال کرده‌ام گلشیفته (فراهانی) روزی چنان از دنیا خواهد رفت که  در درخت گلابی "میم" (با بازی گلشیفته) از  دنیا رفت؛ در غربت، نابهنگام ... و نمی‌دانم چرا هیچ از این حس خوشم نمی‌آید). درخت گلابی  در مذمت "سیاست" و "فریب" و در نکوهش "فراموشی" بسیار خوش درخشیده ... محمود جایی از فیلم می‌گوید: «پایم که به زمین می‌رسد می‌فهمم که کلاه بزرگی به سرم رفته و این کلاه مثل سایه غمگین سرنوشت از آن پس رد پایم را تعقیب می‌کند.»
.
**
برخی پست‌های وبلاگ با ردی از "درخت گلابی":
یاد گذشته – مهر 85
گلی ترقی – آذر 89
چهارپاره – 57 – بهمن 90
شعر جمعه – 17 – بهمن 91
نامه 38 – آبان 92
نامه 137 – فروردین 93



۱۳۹۴ شهریور ۸, یکشنبه

بیماری علاج‌ناپذیر «کسی بودن»


به هر جا می‌نگرم، درختی رنگین می‌بینم که چون شاهزاده خانمی آینه به دست، محو تماشای خودش ایستاده و آن پرسش اساسی ابدی را تکرار می کند: «آینه! بگو زیباترین زن دنیا کیست؟! بهترین، بزرگ‌ترین، هنرمندترین»باغ انباشته از تپش و نجوا و زمزمه است. لبریز از هیاهوی حیاتی مغرور! همه، جز درخت گلابی، که با بدنی خاموش و دست‌های خالی میان آن همه ولوله و رشد و رویش ایستاده و گوش‌اش، بدهکار ملامت این و آن نیست! انگار شیخ پیری است نشسته در خلوت! متواضع، شکرگزار و شکیبا! این درخت هوشیار است و به تماس انگشتان من پاسخ می‌دهد. این درخت، حرفی پنهانی دارد و با من در نجواست. به شاخه همین درخت بود که مادر بزرگ پشه‌بندش را می‌بست و در کنار همین درخت بود که پدر به نماز می‌ایستاد ... این درخت با من آشناست! کدخدا می‌گفت این درخت دوباره بار خواهد داد، وقت مناسب. فعلا که سکوت کرده و انگار به نظاره‌ی جهان و خودش نشسته است. بوی خودش را می‌دهد. بوی تنه‌ای انباشته از تجربه‌های غنی و دقیقه‌های معطر و عشق‌ها و دردها و بویی دیگر؛ بوی کفش‌ کتانی «میم» ...
کاری که برایم آسان بوده و حالا یک مرتبه بدون دیلی آشکار، دلیلی قابل قبول و توجیه، تبدیل به جان کندنی دردناک شده، به دست و پا زدنی بی‌حاصل، چلپچلوپی ناشایانه در حوضی گود، مثل دویدن در خواب، میخکوب روی نقطه‌ای ثابت. نمی‌توانم بنویسم. اعترافی تلخ. همین است که هست و نمی‌خواهم بنویسم. اعترافی تلخ تر. اگر هم بخواهم بنویسم – اگر – نمی‌دانم درباره چی بنویسم. حرف‌هایم ته کشیده و کفگیرم به ته دیگ خورده است ...
اگر ننویسم به کی بدهکارم؟ اول از همه به خودم، به این «خود ِ متکثر منتشر بزرگ» که نمی‌تواند چشم از تصویر رنگین و پرزرق و برق‌اش بردارد که «معتاد به حضور و شکفتن و گفتن» و «نیازمند به جلوه‌گری و نمایش» است ...
کاش می‌شد از این بیماری علاج‌ناپذیر «کسی بودن» شفا یافت و برای زمانی کوتاه به چشم نیامد. یا نیاز به این رؤیت نداشت، نیاز به انعکاس – به تکثیر – به انتشار – انتشار خود ...
.
.
درخت گلابی / داریوش مهرجویی و گلی ترقی / 1376






۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

فیلم‌های سینمایی دلخواه من - 1


نوشته بودم که افتاده‌ام توی دور فیلم دیدن(+). لیست فیلم‌های دلخواهم کامل و کامل‌تر می‌شود. از همه دوستانی هم که فیلم معرفی کردند واقعا ممنونم.
.
در این مدت البته گاه فیلمهایی دیدم که هر چند تا به آخر و کامل به تماشایشان نشستم، اما خوب نبودند، و گاه وقت تلف کردن صرف، یا اینکه خوشم آمد اما فقط برای یک بار دیدن. فیلمهای دلخواه، به گمانم باید به بیش از یک بار دیدن‌اش بیارزد. لیست این فیلمها، 19 فیلم تا به حالا، اینهایی هست که در ادامه می‌خوانید و البته ترتیب خاصی ندارد. سعی کرده‌ام یکی دو جمله درباره هر کدام‌شان بنویسم. این سلیقه من است و البته هیچ دلیلی ندارد با سلیقه شما و دوستانی دیگر همخوانی داشته باشد!
.
درخت گلابی: اگر خواننده این وبلاگ بوده باشید، از حد ارادت من به این فیلم خبر دارید! اینجا (+) برخی نوشته‌های مرتبط با این فیلم را می‌توانید بخوانید.
.
The Truman Show (+): احتمالا اگر حافظ شیرازی می‌خواست فیلمی برای «از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر ...» بسازد، همین فیلم را می‌ساخت!
.
 Underground(+): حکایت جوامعی که کسانی، کسانی دیگر را توی زیرزمین حبس می‌کنند و با جنگ و ادامه آن، به ارگاسم می‌رسند.
.
The lives of others  (+): وقتی یک بازجوی خشن سازمان اطلاعات آلمان شرقی، انسانیت و اخلاق را برمی‌گزیند. این فیلم را با حسی وصف‌ناپذیر در روزهای سخت سال 88 دیدم.
.
The flowers of war (+): مجال اشک می‌دهد. در دل ویرانه‌های جنگ، گُل نشان می‌دهد. قبل از فیلم، شعری متعالی است.
.
Inception: شاید ناچار شوید به خواب‌های خودتان، به شکل زندگی خودتان، از نو نگاه کنید.
.
Schindler's list: آقای شیندلر، جایی که باید، تصمیم می‌گیرد انسانیت را برگزیند. اگر به تاریخ جنگ جهانی دوم علاقه دارید نیز، باید یکی از انتخاب‌هایتان دیدن این فیلم باشد.
.
In to the wild  (+): بعضی طول عمر ندارند، عرض عمر دارند؛ عرض عمرشان است که ارزشمندشان کرده. تا مدت‌ها بعد از دیدن این فیلم، به یادش که می‌افتادم خیره می‌شدم به یک نقطه غریب.
.
Crash (+): مجال تردید به خودتان بدهید؛ همزمان با این که از یاد نمی‌برید شما همه کاره همه تدبیرها نیستید؛ یک قدرتی همیشه بالای قدرت تدبیر شما هست. این البته پیام امید هم می‌دهد.
.
V for Vendetta: من یکی از رمانتیک‌ترین سکانس‌های سینمایی را در این فیلم دیدم؛ جایی که که زن لب ماسک را بوسه می‌زند. این فیلم البته بیشتر، طغیان بر نظام جابر حاکم را، و باز شاعرانه، به تصویر کشیده
.
Leon (+): آدمکش حرفه‌ای جایی که باید، تصمیمی انسانی می‌گیرد! یک فیلم اکشن دیدنی.
.
Closer (+): مرز عشق و هوس کجاست؟ کی به کی نزدیک‌تر است؟ چرا؟
.
The English Patient (+): کم‌نظیر است. مجال اشک می‌دهد. آن صحنه‌ای که سرباز هندی در پیچ راه، دور و گم می‌شود را نمی‌دانم چند بار، دوباره و دوباره، دیدم. آن غار تنهایی هم که می‌ترکاند بغض را.
.
The Notebook (+): شعار پوسترش فوق‌العاده است و خلاصه‌ترین روایت از فیلم:  With every great love comes a great story
.
Once Upon A time America (+): بعضی رازها بیش از اندازه دورند، بیش از اندازه مهم؛ و سختی همین جاست.
.
Papillon : آزادی چقدر می‌ارزد؟
.
Reader : وقتی گوشه‌ای از دل، برای همیشه خالی است و خالی می‌ماند.
.
Malena: یک فیلم که می‌شود خیلی راجع به آن سکوت کرد به احترام! ... «تنها کسی که هیچ وقت او را فراموش نخواهم کرد، کسی است که هرگز نپرسید که او را فراموش خواهم کرد؟»
.
Don't Move: به  Match point ترجیح‌اش می‌دهم و این نه به خاطر سوگیری متضاد دو داستان است. موسیقی و ترانه‌های دلنشینی دارد. نقش آن کفش پاشنه بلند قرمز در فیلم ستایش برانگیز است. این فیلم آخرین فیلمی است که دیده‌ام؛ دیروز.
.
.
پ.ن: هش‌تگ فیلم_سینمایی را در گوگل‌پلاس که ملاحظه کنید (اینجا +)، پراکنده‌های دیگری را درباره فیلمهایی که دیده‌ام، می‌توانید بخوانید. البته همه نوشته‌ها زیر این هش‌تگ مربوط به من نیست.

۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

شعر جمعه - 17

.
خوابهایم؟
برای تو چه فرقی دارد؟
تو که آوازی بلد نیستی
و به اشکهای من دست نمی‌زنی
می‌ترسی ساختگی باشند؟
می‌ترسی آثار بلند ِ باران باشند؟
با این حال برایت می‌گویم
خوابهایم پر از شکوفه‌های آلبالو
گیلاس،
سیب،
گلابی و آواز قناری ست ...
بعضی وقتها هم ساقه‌های طلایی گندم
که معلوم نیست چطور پر می‌کشند و
از روی رودخانه می گذرند ...
بعد فقط یک کلبه می‌بینم
پر از گرمای فراموشی
پر از درک اکنون.
این همه لحظه‌های رنگارنگ
این همه زمزمه‌های شیرین و مهتابی
من کجا هستم؟
کِی به زندگی بهاری تو می‌رسم؟
وقتی تابستان می‌آید
دست بر پیشانی تب می‌گذارم
و مدام مثل ذکر و دعا زمزمه می‌کنم:
پاییز را دوست ندارم
پاییز را دوست ندارم
و چرا همه اصرار دارند که این فصل ِ باروری شعر است
من گرمای درخت ِ انگور را به برگهای زردِ فرو افتاده نمی‌فروشم
من مال فصل انگورم
و رفته رفته می سوزم
اما شعله‌هایم همه سرد می شوند
و هر سرد یک لبخند ِ طولانی است ...
.
.
.
وحیده محمدی‌فر
.
این شعر را «میم» (با بازی گلشیفته فراهانی) در «درخت گلابی» خوانده
.
.

۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

چهارپاره – 99 / کتابهایی که خریدم



(1)
هفته گذشته و تا همین چند روز قبل، نمایشگاه کتاب بندرعباس دایر بود؛ به نظرم رسید بهتر از نمایشگاه‌های قبلی بود. انتشارات اطلاعات و امیرکبیر کتابهای بهتری آورده بودند؛ از کتابهای نشر ثالث بیشتر خوشم آمد. حیف شد که مجموعه دو جلدی از دکتر ساروخانی را از اطلاعات نگرفتم؛ بعدش هم یادم رفت، یعنی دیر شد. این استاد جامعه‌شناسی از وبلاگ‌نویسی نوشته بود. شاید اگر غرفه‌دار، مهربان‌تر بود، همان اول کار خریده بودم‌اش. یک کتاب درباره انقلاب فرانسه گرفتم که هنوز ورق‌اش نزده‌ام؛ به اعتبار انقلاب و فرانسه و فونت قدیمی نوشته‌هایش خریدم! ... کتابهای کودکان خوبی هم توی نمایشگاه بود؛ و فت و فراوان کتابهای دیگر که البته حتی اسم و طرح جلدشان هم با ذائقه من یکی جور نبود!
.
(2)
جلد دوم نقد مجموعه فیلم‌های داریوش مهرجویی را از هرمس گرفتم؛ و فقط به خاطر نقد «درخت گلابی» که خیلی دوست‌اش دارم. با لذت تمام یک بار دیگر نقد هوشنگ گلمکانی را از این فیلم خواندم. چقدر خوب است که «درخت گلابی» هست و گلمکانی چقدر خوب نوشته از «درخت گلابی».
.
(3)
مجموعه داستان «آدم‌ها» را از نشر ثالث گرفتم، نوشته احمد غلامی که برنده جایزه گلشیری هم هست. خیلی خوشم آمد از داستان‌هایش؛ از بعضی‌هایش خیلی زیاد. از مجموعه کارهای «راویت فتح»، از سری «روزگاران»، کتاب دزفول را گرفتم؛ کم خوشم آمد. یک بار اسفند 75 دزفول رفته‌ام.
.
(4)
«توتالیتاریسم» هانا آرنت را هم از نشر ثالث گرفتم. خیلی خواندنی است؛ بخوانیدش اگر به دانستن تفاوت‌های توتالیتاریسم و دیکتاتوری و یا مثلا مختصات توتالیتاریسم نازی و شوروی کمونیستی علاقه دارید. کلی روایت‌های تاریخی خواندنی هم درش هست.
.
.

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

چهارپاره – 57


(1)
یک بنده خدایی سال ها قبل گفته بود: «من شک می کنم، پس هستم». او منظور بدی نداشت؛ داشت راهی باز می کرد توی دل فلسفه. امروز ما، در پس ِ اعصار، 105 سال بعد از انقلاب مشروطه و 33 سال بعد از انقلاب اسلامی، رسیده ایم به این که «من انتقاد می کنم، پس نیستم».
.
(2)
پول ملی در کمتر از یک ماه تقریبا نیمی از ارزش خود را از دست داده و در حالی که معاون فرهنگی و تبلیغات سپاه در آمل گفته: «در شرایط فعلی جمهوری اسلامی ایران حتی می تواند شرایط اداره اقتصادی دنیا را که اکنون آمریکا و اروپا در آن دست وپا می زنند، در دست بگیرد و آن را مدیریت کند»، سیمای جمهوری اسلامی هم در بخش خبری پربیننده ترین شبکه خود (شبکه سه)، با در صدر قرار دادن خبر پخت آش نذری شش تنی، در اخبار خارجی اش طعنه می زند که از اعتراض های مردمی در سوییس عکس زیادی مخابره نشده
.
(3)
یازده ماه قبل، اوایل اسفند یک اتوبوس دریایی در فاصله کمی بعد از جدا شدن از اسکله شهید حقانی در بندرعباس به لاشه یک قایق (کشتی) خورد و داشت غرق می شد که نجاتش دادند. اسکله را بدون لایرونی افتتاح کرده بودند و خدا به همه آن 110 نفر و خانواده هایشان رحم کرد. ناخدای کشتی وقتی حالش جا آمد به نشریات گفته بود که اگر امکانات نجات داشتند، کار نجات خیلی راحت تر انجام می شد؛ بی خیال لایروبی حتی. و همه چیز فراموش شد ... و حالا، چند هموطن از مشهد ِ سرد کوبیده و آمده اند تا جزایر زیبای هرمزگان ِ گرم را ببینند. یک مایلی جزیره هرمز، و در حالی که بندرعباس را از آن فاصله با عینک آفتابی در شب هم می شود دید، دچار سانحه، و اکثرا غرق و کشته می شوند.  به گفته شاهدان، تمام شدن سوخت قایق در هوای طوفانی، اعزام دیر گروه های امداد و نجات و نبودن جلیقه نجات به اندازه کافی، علت مرگ این معلمان مشهدی بوده. ‏هر چند که در همان دقایق اولیه سانحه تیم و شناور ناجی بنادر و دریانوردی هرمزگان در صحنه حضور پیدا کرد اما ۱۷ نفر از ۲۲ سرنشین در «حضور» این تیم به همراه شناور به زیر آب رفتند ... و  همه چیز فراموش می شود؛ شک نکنید
.
(4)
کاری که گلشیفته کرد، فارغ از این که بد یا خوب بود، «مهم» بود. کاری که گلشیفته کرد، اما جزیی از یک کل بود، در امتداد همان خطی که خیلی ها، به خصوص در این چند سال اخیر و به ویژه بعد از انتخابات خرداد 88، روی آن راه می روند؛ خط «صراحت» و البته «جدایی»؛ جدایی بیشتر هر دو سوی یک مرز از ارزش های مورد حمایت سوی دیگر. اگر که حامیان نظام بی تعارف و با صراحت، تا حد نابودی، به مهم ترین تشکل سینماگران حمله می کنند، از توفیق «جدایی نادر از سیمین» در گلدن گلوب رسما ناراحت می شوند، طعنه و تهمت نثار می شود به مجید مجیدی و ابراهیم حاتمی کیا و رضا میرکریمی، که گل های سر سبد کارگردانان مورد ستایش دیروز ِ نظام بودند، جشنواره فیلم فجرشان را با تقدیر و تشویق ویژه از جمال شورجه ای که بی ادبانه به منتقدان انحلال خانه سینما تاخت، آذین می بندند، ده نمکی و سلحشور را با اهرم رانت قاطی کارگردان ها می کنند و وولوم آزادی بیان این دومی را بالاتر هم  می برند، در سوی دیگر، فیلم ِ دوم ِ کارگردان «پایان نامه»، که زیر ضرب رانت دولتی برای تخریب جنبش سبز  ساخته شد، بی بازیگر می ماند، فرمان آرا سیمرغ های بلورین خود را پس می دهد و رسید می گیرد، پیروزی فیلم اصغر فرهادی در یک جشنواره معتبر تبدیل به بهانه شادی بزرگ اهالی سینما می شود و آن سو تر گلشیفته، به یکی از مهم ترین ارزش های مورد ستایش و عبادت آن ها می تازد. این جدایی ها، با کم و زیادش، فقط در یک فقره مقوله «سینما»ست و چون «سینما» به توده مردم نزدیک تر و خبرهایش پرطرفدار است، این خط «صراحت در جدایی» چنین وسیع رخ می نماید ... این گسل در حال بزرگ و بزرگ تر شدن است؛ با سرعت زیاد، همه جا.
.
پی نوشت برای پاره چهارم که قرار بود همه پاره چهارم باشد!: «میم» عشق ابدی «محمود» بود؛ در «درخت گلابی» ِ داریوش مهرجویی با داستانی از گُلی ترقی. فصل تابستان این فیلم، به گمان برخی، یکی از بهترین عاشقانه های سینمایی ایران است. «میم» می رود و «محمود» می ماند و ... تا آخر. جایی که «محمود» سال ها بعد برگشته به همان باغ روزهای نوجوانی اش، و نمی تواند بنویسد. و درخت گلابی قهر کرده و بار نداده ... فوق العاده است. از یاد نرفتنی. دوست داشتنی. خاطره شدنی. به ذهن سپردنی. گاهی حتی بهانه بغضی شاید ... همان بار اولی که سال 76 یا 77 توی سینما دیدمش، رفت توی صدر فیلم های دوست داشتنی ام! ... «میم» را گلشیفته فراهانی بازی کرده بود؛ در اولین حضور سینمایی اش وقتی هنوز 14 سال بیشتر نداشت ... گلشیفته حالا جای ِ خودش، واقعا رفته ... چند روز قبل که عکس نیمه برهنه اش منتشر شد، خیلی سر و صدا شد: له، علیه ... من به جمع بندی نرسیدم اما! فقط مطمئن شدم اتفاق مهمی افتاده و هنوز «درخت گلابی» را خیلی دوست دارم
.
.
.

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

گلی ترقی


گلی ترقی، حالا در هفتاد و یک سالگی، در فرانسه زندگی می کند. همین دیشب، زیر نور دوست داشتنی شمع، کتاب "دو دنیا"یش را هم تمام کردم. از آن هایی است که نباید در خریدن کتاب هایش تردید کرد! ... گلی ترقی را "از" و "با" درخت گلابی شناخته ام؛ دوست داشتنی ترین فیلمی که دیده ام. داریوش مهرجویی فیلمنامه درخت گلابی را بر اساس داستانی از او نوشته ... گلی ترقی بزرگ شده در یک خانواده "متجدد" و فرهنگی است. پدرش مدیر مجله "ترقی" بوده. رد این نوع بودن در داستان هایی که نوشته هویداست اما آن چه نوشته هایش را دوست داشتنی می کند، چیزی خیلی فراتر از این هاست ... فصل تابستان "درخت گلابی" یادتان هست؟ و بعد نبودن "میم"؟ نبودن اش برای همیشه؟ بی بهانه شدن "محمود" برای نوشتن؟ چقدر تلخ، چقدر سرد! ... گلی ترقی غمناکی "فقدان" و گذر بی رحم زمان را به نحوی عالی تصویر می کند ... دوستش دارم  ... و کاش می شد با صدای خودش، یکی از داستان هایش را برایمان می خواند
*

گلی ترقی یک بار در مصاحبه با بی .بی.سی گفته بود: "بازگشت به دنيای گذشته، از نظر روانی، جنبه درمانی دارد. سفر کشف و شهود است. بايد به انتهایِ مطلق چاه سقوط کرد و از آن جا برخاست و سرشار از نيروی حيات و دست پر بازگشت. اين شرط تولدهای دوباره است... ".