*
میرحسین جان! ما داریم تمرین می کنیم گرفتار کیش شخصیت نشویم و مثلا روز تولدتان را برای خودمان مهم جلوه ندهیم! ... ولی نشد ... گرفتار کیش معرفتیم خب!
*
به شوخی، حُسن ختام تحلیل های سیاسی جدّی، خیلی وقت ها می گویم همه این فتنه (!) وقتی شروع شد، که یک "تُرک" را دست کم گرفتند، یا حالا: یک "آذری" را؛ یعنی تو را. "اولوم وار، دونوم یوخ" گفتن ات یادمان نرفته؛ اینکه "مرگ هست و بازگشت نیست" ... این عکس بالایی را هم در زنجان خودمان از خودتان گرفته اند؛ وقتی شاخه زیتونی در دست داشتید
برای کادوی تولدت، "یادگار دوست" شهرام ناظری را در رویاهایم برایت می فرستم. می خواهم حس ات را تصور کنم وقتی می خواند از مولانا این دعای عجیب و سخت را که "ای دوست قبولم کن و جانم بستان / مستم کن وز هر دو جهانم بستان * با هر چه دلم قرارگیرد بی تو / آتش به من اندر زن و آنم بستان" ... دوست یارت باد عزیز
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
پاسخحذفخیلی قشنگ بود.
نوشته تان خیلی احساساتی ست، جمع شدن کار و تحلیل سیاسی با احساسات در یکجا هیچوقت نتیجه ی خوبی نداده. وقتی بیست ونه ساله ها را در خیابان سر می برند، فانتزی ِ شصت و نه ساله شدن کسی کجای کار ِ زندگی ماست؟
پاسخحذفباید مراقب باشیم که گرفتار "کیش احساسات" نشویم، همانگونه که نسل پیش از ما شدند، "مات" شدند!
ولمان کنند همین "میر" را هم کم کم "امیر" می کنیم، می بریمش بالا، تا جایی که دیگر دست خودمان هم به او نرسد، تا جایی که دیگر پایین را هم حتی نگاه نکند، نتواند نگاه کند و بعد، وقتِ به زیر کشاندنش می رسد و دوباره روز از نو و روزی از نو.
عکس سوم را دوست داشتم.
پاسخحذفیک عکس هم جدیدا از میرحسین منتشر شده که در اتاق کارش مشغول تولید یک اثر هنریست. کتابخانه آشفته پشت سرش (مثل همه ما آدم های معمولی دیگر) و دستان هنرمندش تصویر دلنشینی ساخته است.
عکس را می توانید در صفحه فیس بوک حمزه غالبی ببینید:
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=196738817017807&set=a.117627828262240.14862.100000450704020&ref=nf
برای FASAANEH ی عزیز ... بله ... احساساتی است؛ چون من هم دقیقا همین را از "این" نوشته می خواستم. این نوشته تحلیل سیاسی نیست هر چند من خیلی وقت ها خودآگاه و حتی ناخودآگاه تحلیل های سیاسی را با احساسات مخلوط می کنم که لزوما نقص نیست. معتقدم وجه انسانی سیاست این طوری نمود پیدا می کند. سیاست تدبیر امور است و لاجرم با "عقل". خیلی دوست دارم (این یک رویای شخصی است) که همیشه راهی باشد بین "سیاست" و "عقل" و "احساس انسانی". رفتار سیاسی کسانی چون گاندی و ماندلا و لوترکینگ نشان می دهد که چنین راهی وجود دارد. من نمی دانم کدام بیست و نه ساله را در خیابان "سر بریده اند"، ولی همزمانی که می دانم بسیاری را کشتند و آزار دادند و به بند کشدیند، می دانم که موسوی 69 ساله این امتیاز را دارد تا سکوت و عافیت بیست ساله خود را چنین در کمتر از دو سال حراج کرد تا به ان چه معتقد بود جامه عمل بپوشاند و قبول کنید که زلزله بزرگی راه انداخت که ما فرزندان مات شدگان احساسات دیروز را خیلی خوش آمد. به همین دلیل در روز تولدش می شود چند خط و عکس فانتزی هم منتشر کرد هرچند فانتزی هم نیست این نوشته من وقتی از "اولوم وار، دونوم یوخ" می نویسم. وتازه این خود میرحسین بود که سال قبل همه را از کیش شخصیت برحذر داشت و حواس ما را جمع تر کرد.
پاسخحذفبرای ناشناس ... عکس خیلی خوبی بود ... ممنون که ادرس دادین
پاسخحذفبی شک این "رؤیای شخصی" قشنگی ست، اما به شرط آنکه بگذاریم مثل گاندی و ماندلا و لوترکینگ، چاشنی ِ رفتار سیاسی "سیاستمداران" شود و نه بادی، نه تندبادی که تفکر و رفتار سیاسی "ملت" ها را به این سو و آن سو ببرد.
پاسخحذفبیست و نه ساله ی سر بریده که گفتم، تمثیلی بود از بیست و نه سالگی هایی که در خیابان ها و کوچه ها، حتی در خیال ِ زندگی آدمها، گردن زده می شوند، منظورم تباهی جوانی ِنسل و نسل ِ جوان بود. حالا گیرم که پیری هم عافیت بیست ساله را به زلزله ی دوساله ببخشد، آنها که جوانی ِ بیست ساله را بخشیده اند چه؟
زلزله ی واقعی را اما، مردم به راه انداختند و نه میرحسین. زلزله ی واقعی را حلقوم پاره ی ندا به راه انداخت و برنایی و شادابی تباه شده ی سهراب. "زلزله" از قدم های لرزان مادربزرگ من شروع شد که با واکر رفت تا بعد عمری به میرحسین رای بدهد، به خیابان ها کشید، به کهریزک رفت و بعد دیگر سبز نبود، سرخ بود، سرخی خون بود روی آسفالت سیاه... زلزله حتی تو رختخواب هم با این مردم نفس می کشید...
حالا، همه ی اینها را که کنار هم بگذاریم، باز هم خیال می کنید، تبریک تولدی از این دست و در این زمان، یک فانتزی نیست؟
راستی درست که نوشته ی شما یک تحلیل سیاسی نیست، اما وقتی که در متن یک جریان سیاسی مطلبی مرتبط با آن می نویسیم، چه بخواهیم و چه نه، نوشته مان رنگ جریان را می گیرد و جریان هم رنگ نوشته را.
پاسخحذفانکار احساسات درست نیست و از همه مهمتر داشتن احساس با اجساساتی بودن یکی نیست. ما از ابتدا تباه شده به دنیا آمده بودیم فسانه جان. بالا بردن یک نفر تا آسمان و تبریک تولدش را گفتن دو موضوع جداگانه اند. این روزها شاید به نکاتی شاد و مشترک بسیار محتاحیم
پاسخحذفFASAANEHی عزیز ... این که رفتار سیاسی ملت اسیر احساسات نشود کاملا درست است و این همانی است که من در آن آرزو به آن اشاره کرده ام، اینکه: "همیشه راهی باشد بین "سیاست" و "عقل" و "احساس انسانی"". در ضمن ایجاد یک ارتباط "عقلانی" بین "شور" و "شعور" ، یا همان "مرتبه ای از احساسات" و "عقل" را که منکر نیستید؟ قبول دارید تا شور نباشد، خیلی شعور ها مجال تولد پیدا نمی کنند؟ ... به همین دلیل است که من می ترسم، و این را بی تعارف همه جا می گویم، که اتفاق مهمی بیفتد که احساسات چیره شود بر خرد و آینده نگری و قصه مشروطه و نهضت ملی کردن نفت و انقلاب 57 دوباره تکرار شود. پیوستنم به دوستان در نوشتن نامه به علی مطهری از همین منظر بود؛ فرونگذاشتن "عقل".
پاسخحذفاگر میرحسین هم مثل رفسنجانی که شکایت خود را به خدا برد و ماجرای کیفیت انتخابات سال 84 را تمام شده دانست، یک نامه ای به خدا می نوشت و بی خیال می شد، جنبش سبز متولد می شد؟ ندا و نداها مجال و بهانه عصیان پیدا می کردند؟ نخواهید که نقش رهبری یک حرکت اجتماعی و سیاسی را به کل منکر شوید. من اصلا نمی توانم بهایی برای خون به زمین ریخته ندا و نداها تصور کنم، یا جان ها و آبروهای رفته سر عصیان و پرسشگری ها را زیر سئوال ببرم - ولی در عین حال نقش رهبری و برانگیزاننده یک نفر – و این جا: میرحسین - را هم نمی توانم کم ارزش یا با ارزشی در رتبه دوم بدانم.
FASSANEH ... تصور می کنم کار من – یا کسانی مثل من – که تولد میرحسین را در میانه میدان حبس و اعدام و اشک اور و باتوم برجسته می کنند خیلی شبیه کار کسی است که نقشش را "روبرتو بنینی" در "زندگی زیباست" بر عهده دارد! دیده اید این فیلم را؟ ... اصراری ندارم اسمش "فانتزی" نباشد؛ شاید به معیاری باشد. یک دلگرمی کوچک برای همراهان سبز، یک لبخند ... یک نسیم
از منی که حتی اسم وبلاگم را از "شعر" و "احساس" به عاریه گرفته ام، بیش از این انتظار نداشته باشید ... اما به تلنگری که از لفظ "کیش احساسات" خوردم معترفم! نیازمند نقدهای جدی ام
http://www.imdb.com/title/tt0118799/
خیلی خوب بود دوست هم زبان.
پاسخحذفما دچار رخوتیم هرچند ولی دلمان گرم تولد کسی است که اگر نبود چه زمان کش می آمد دیرتر می شد آنچه شد.
چه خوب گفته ای مهدیه
پاسخحذف