اول) اواخر مرداد گذشته بود که با شکایت اداره کل اطلاعات، چهارمین پروندهام در کمتر از دو سال در محاکم قضایی شکل گرفت. پریروز هم با احضار تلفنی، برای اولین بار به اطلاعات سپاه زنجان رفتم؛ دو فشار این طوری در کمتر از یکماهونیم! ... از این وضعیت خسته و کلافهام. بین احضار تا حضور در مقابل مامور امنیتی یا بازپرس، مدام از خودم بازجویی میکنم؛ که کدام نوشته یا عمل من مانع احضار یا شکایت شده و «دفاعم چیست؟»! تجربه بدی است! هیچگاه هم درست حدس نمیزنم مشکل چه بوده! ... به هر حال تصمیم گرفتهام چند مدتی در تلگرام و توییتر هیچ ننویسم و در اینستاگرام فقط از کتاب و عکس و خاطره، و شاید یادداشتی درباره معضلات محل زندگی؛ همین قدر دور از عفونت حضرات آلودهی ِ قدرت! (ستون راست وبلاگ یک بخشی گذاشتهام به اسم "تبعات"!)
دوم) گزینش یادداشتها برای کتاب سوم را شروع کردهام. برای این کتاب - با تجربه «درختان رفته بودند» - نقشههای تازهتری دارم؛ از جمله بخشبندی موضوعی. امیدوارم تابستان سال بعد، منتشر بشود. کتاب اول، برگزیده یادداشتهای 9 سال اول وبلاگنویسی بود؛ آن چه من انتخاب کردم شد حدود 45 هزار کلمه، رفت برای مجوز 10 درصد هم آن جا بر باد فنا رفت؛ در مجموع شد حدود 40هزار کلمه و 156 صفحه. حالا فقط یادداشتهای برگزیده سه سال بعدی (ابتدای 92 تا انتهای 94) شده حدود شصت هزار کلمه! باید سختگیری بیشتری کنم؟ خیلی دوست داشتم در همین جلد کار تبدیل وبلاگ را به کتاب تمام کنم ولی ظاهراً توفیقی نخواهم داشت! یا باید تعداد صفحات را زیادتر در نظر بگیرم، یا یادداشتهای بیشتری را کنار بگذارم تا در حد 250 صفحه کتاب را ببندم و بقیه هر چه ماند بماند برای دفتر سوم. تکلیفم روشن نیست!
سوم) یادداشتهای ده سال پیشم را که میخوانم، گاهی دلم بسیار میگیرد و تنگ میشود، بعضی فقدانها رهایم نمیکند، برخی باختها ... کلمه برای "ننوشتن" چه زیاد، حرف برای "نگفتن" چه فراوان ...
چهارم) بعضی از این عکسها را در اینستاگرام هم منتشر کردهام؛ غیر از یکی همه مربوط به شهریور چابکسر (گیلان). عکسها از من، کار آقای دکتر "محمد دانش" عزیز است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر