۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

هر چه می نوشمت تشنه ترم



هر چه می نوشمت تشنه ترم ای عطش آورترین آب! ای تلخ ترین شیرینی! ای سبک ترین سنگینی! تو غمناک ترین شادی زندگی ام هستی. تو شادی بخشی ترین اندوه هستی ام هستی. ای اتفاق ساده پیچیده! چرا مرا نمی سوزانی ای سردترین شعله هستی؟! ای پَر سنگین رها شده از گمنام ترین پرنده مهاجر هستی! شهر پرنده ها کجاست؟




روی ماه خداوند را ببوس

زن سیاهپوش



مجله همشهری جوان در شماره اخیرش به مناسبت هزارمین روز درگذشت قیصر امین پور، سوم مرداد، پرونده ای کار کرده به اسم "هزاره قیصر". من از نوشته منصوره مصطفی زاده در این پرونده خیلی خوشم آمد.
*
بچه بودیم. بچه تر از سنمان. معلم انشایمان خانمی بود که معتقد بود به درست نوشتن و ما فکر می کردیم که او خلاقیت سرش نمی شود. هر کار دلمان می خواست با کلمات و جمله هایمان می کردیم و انشایمان را به هر موضوع مزخرفی گره می زدیم و دست آخر وقتی خانم اشراقی (معلم انشایمان) ایرادهایمان را می گفت توی دلمان مسخره اش می کردیم. آن سال یک پایش می لنگید. سال قبلش این طوری نبود. ما هم آن قدرها با معلم نمی پلکیدیم که بپرسیم پایش چه شده. حتی نمی دانسیم چرا این قدر افسرده است. چرا حرف نمی زند و چرا نمی خندد ما فقط می دانستیم او یک معلم انشاست که اصرارش بر درست نوشتن و چیز خوب نوشتن به ما حال نمی دهد.
یک بار سر کلاس، یکی شعری خواند. معلم گفت: "شاعر این شعر اخیرا در مورد این شعرش گفته ..." ناگهان یکی از ماه ته کلاس نشین ها بلند شد و گفت "شاعرش که مرده" رنگ از چهره خانم اشراقی پرید، به تته پته افتاد، نتوانست جلوی خودش را بگیرد. داد زد "کی گفته مرده؟ زنده است! قیصر امین پور زنده است". بعد دیگر نتوانست حرف بزند. رفت بیرون. ما گریه اش را ندیدیم اما حتم دارم گریه کرد. ما میخکوب شده بودیم روی صندلی هایمان. مگر چه گفته بودیم؟ خب باشد، نمرده! این قدرها که مهم نیست ...! بعد از آن ماجرا، در سال هایی که شعرهای قیصر امین پور برایم معنای دیگری داشت، سال هایی که "این روزها که می گذرد ..." شده بود شعر محبویم، فهمیدم خانم اشراقی همسر قیصر امین پور است. پایش در همان حادثه ای مصودم شده بود که قیصر را تا لب خط زنده ها برده بود و همان موقعی که ما آن طور بی ادبانه در موردش حرف زده بودیم روزهایی که قیصر زیر هزار جور درمان و دارو داشت سعی می کرد این ور خط بماند. آن موقع بود که فهمیدم چرا آن جمله کوتاه بچگانه، خانم اشراقی را آن چنان از پا انداخت.
دیگراد دارند یادداشت هایشان را برای قیصر امین پور می نویسند اما پشت سر امین پور زنی ایستاده بود که در تمام روزهای سخت زندگی قیصر با او بوده. زنی سیاهپوش که حالا بی قیصرتر از همه ماست. خانم اشراقی ! برای بچگی مان متاسفم و برای بزرگی تان سپاسگزارم.

آقای متکی! وقت شما تمام شد


همشهری جوان 271 – محمدحسین جعفریان: لابد خبر کنفرانس کابل را هفته گذشته از اخبار بسیار شنیدید. به این بهانه باشد تا کمی از افغانستان برایتان بگویم که حوزه تخصص من است! ... من بخش عمده ای از سخنرانی آقای متکی وزیر امور خارجه را در این کنفرانس دیدم. هر سخنران پنج دقیقه وقت داشت. اساس حرف این بود که خارجی ها باید بروند. اما آقای متکی این قدر بر سمند سخن راند که دو بار به ایشان تذکر کتبی دادند که وقتش تمام شده. اما مگر ایشان کوتاه می آمد! عاقبت مجری جلسه در حضور وزرای خارجه سی کشور جهان، رییس سازمان ملل، رییس جمهور و کابینه افغانستان و ... به ناچار حرفش را قطع کرد و تهدید کرد میکروفن وی را خاموش خواهد کرد! چه افتضاحی! فکرش را بکنید! البته ایشان باز هم ول کن نبود و تند تند از روی کاغذ می خواند و دقایقی پس از آن تهدید سخن را به پایان برد. خواستم بگویم به باور من که اندکی زبان فارسی می فهمم آن متن با تمام مفادش می توانست علاوه بر زیبایی و تحکم، بسیار کوتاه تر هم نوشته شود. فوجی از جملات اضافی بودند و بیجا ...؛ بگذریم. کاش ایشان یک مشاور زبان فهم! داشت ... به خدا خیلی بد است

شعبه هوایی میدان آزادی تهران!



من نمی دانم مالک یک ساختمان باید چی فکر کرده باشد که دستور دهد ماکت سنگی میدان آزادی تهران را بر فراز خانه اش بسازند! ... عکس: خانه ای در محله بی سیم زنجان

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

خدا به موسی گفت


ای پسر عمران! هر گاه بنده ای مرا بخواند، آنچنان به سخن او گوش می سپرم که گویی بنده ای جز او ندارم اما شگفتا که بنده ام همه را چنان می خواند که گویی همه خدای اویند جز من

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

"بی خیال بابا" استعماری ترین شعار است


دو بچه کافی است، شعاری استعماری است ... این را احمدی نژاد گفته ... شنیده اید سال های سال قبل گلادستون سیاستمدار انگلیسی قرآن را به مجلس عوام برد و گفت: "تا این کتاب الهی باشد، سیادت و برتری انگلیستان در ممالک اسلامی محال است". می دانید چرا؟ فکر می کنید گلادستون نگران موالید مسلمانان بود؟ نگران "دو بچه کافیست" بود؟ غصه بیکاری سازمان ثبت احوال را داشت؟ معطل مانده بود با پول یامفت نفت چطوری "گداپروری" کند؟ یا نگران آیه های مکرر در مکرری بود که در آن ها خدا همه را، و مسلمانان را به خصوص، به "فکر" کردن دعوت می کند و به دروغ نگفتن، ستم ستیزی و حق جویی، به "مطالعه" در خلقت "شتر" حتی. خدا کدام قوم را به خاطر داشتن بچه های کم و خانواده های کم جمعیت عذاب داده و نابود کرده؟ کدام قوم را نجات نداد وقتی "حق" را خواستند و ستودند؟ خدا "بی خیال بابا" را مذمت کرده یا "عقل معاش" را؟

*
از دیروز پرداخت یک میلیون تومان به کودکان متولد سال 89 در کشور شروع شده. چند وقت قبل هم دولت ترکیه به هر کودک متولد این کشور یک ایمیل اختصاص داد و ترتیبی داد تا این آدرس در تمام مدارک تازه متولدان درج شود؛ این یعنی برای دولت جمهوری اسلامی ایران توزیع پول مهم است و برای جمهوری سکولار ترکیه گستراندن شبکه های "ارتباط" با شهروندانش؛ در جدیدترین و سریع ترین شکل اش ... حکایت سعدی را یاد دارید: "در قاع بسيط مسافري گم شده بود و قوت و قوتش به آخر آمده و درمي چند بر ميان داشت. بسياري بگرديد و ره به جايي نبرد، پس به سختي هلاک شد. طايفه‌اي برسيدند و درم‌ها ديدند پيش رويش نهاده و بر خاک نبشته: گر همه زر جعفرى دارد / مرد بى‌توشه برنگيرد گام / در بيابان فقير سوخته را / شلغم پخته به كه نقره خام" ... سعدی سال های سال قبل "شاعرانه" به نکته ای مهم پی برده بود؛ این که برای مسافر گمشده، برای فقیر سوخته در بیابان، زرِ خالی جای قوت و قوّت را نمی گیرد

خرمگس مال این روزهاست؛ بخوانیدش

اتل لیلیان وینیچ انگلیسی حدود 120 سال قبل "خرمگس" را نوشت؛ داستان انقلابی ایتالیایی با نام مستعار "خرمگس" با یک پس زمینه "متعادل" و "ستایش برانگیز" عاشقانه. در این رمان فعالیت سازمان "ایتالیای جوان" طی سالیان سی تا چهل قرن نوزدهم ترسیم شده. خسرو همایون فر به خوبی آن را به فارسی ترجمه کرده و شناسنامه کتاب (انتشارات امیرکبیر) نشان می دهد که پیشتر این کتاب در سال 1343 نیز منتشر شده است.
خیلی زود روند معمولا ناهمراه نخستین صفحات هر رمانی، در رمان "خرمگس" تمام می شود و برای خواندن صفحات بعدی و بعدی سُر می خوری. شرایط اجتماعی – سیاسی کنونی کشور هم در انرژی دادن برای خواندن ادامه رمان بسیار موثر است. به همین دلیل "خرمگس" حتما یکی از کتاب هایی که باید این روزها خواندش. چند جمله و پاراگرافش را برایتان انتخاب کرده ام؛ ولی خواهش می کنم با خواندن این چند جمله درباره کل فضای "خرمگس" قضاوت زود هنگامی نکنید
*


مهلک ترین سلاحی که من می شناسم هجو کردن است. اگر شما یک بار موفق شوید که "ژزوئیت"ها را مسخره کنید و مردم را وادار سازید تا به آنان و ادعاهایشان بخندند، بدون خونریزی، آنان را شکست داده اید
.
اصل نادرست است نه مشی این و آن / کدام اصل؟ قدرت سیاسی پاپ؟ / فقط همین؟ این جزیی از خطای کل است. اصل نادرست این است که هر مردی بتواند با قدرت دربند کشیدن و آزاد ساختن، بر دیگری حاکم باشد. برقراری چنین رابطه ای میان یک نفر و همنوعانش نادرست است
.
کوتاه کردن دست حکومت فی نفسه پایان کار نیست بلکه وسیله ای برای رسیدن به پایان کار است و آن چه ما واقعا در طلبش هستیم دگرگون ساختن روابط میان انسان هاست، آن وقت باید به نحو دیگری دست به کار شوید. عادت دادن مردم ناآگاه به منظره خون، طریقه بالابردن ارزشی که آنان برای حیات بشری قائلند، نیست
.
آیا آن روز را که بر دستت بوسه زدم و تو به نحو رقت انگیزی از من خواهش کردی: دیگر هرگز این کار را نکنید، به یاد داری؟ من می دانم که نیرنگ بی شرمانه ای بود؛ ولی تو باید آن را ببخشی؛ اکنون نیز بر آن نقطه از این نامه که نامت را نوشته ام بوسه می زنم. بدین ترتیب، تو را دوباره بوسیده ام، و هر دو بار بدون رضایت تو. دیگر حرفی ندارم. خدانگهدار عزیزم.


۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

کاریکاتور هفته - 26

Seyran Caferli /Azerbaijan

علامة المادحین ... ای تُف


روی پلاکارد نوشته اند: "مراسم ... با مداحی علامة المادحین حاج ... برگزار می شود". بعد این پلاکارد کثیف را زده اند مرکز شهر! خالی بندی تیزرهای تبلیغاتی خواننده های لس آنجلسی تداعی می شود: "کنسرت ... با هنرمندی شاه ماهی موسیقی ..." و الخ. چند وقت پیش جوادی آملی گفته بود این که به کسی که "آیت الله" نیست بگویی "آیت الله"، عین این است که به او رشوه داده ای. این خط، این نشان؛ کک هیچ یک از دلسوزان اسلام ناب محمدی هم نخواهد گزید از این رشوه خواری های بی محابا، این که یک خواننده بشود "علامه"؛ بقیه اش مهم نیست؛ امروز "علامه المادحین"، فردا "علامه"؛ علامه خالص ... تازه مگر مهم است که بدانیم "دود و دم" چه ردّی در سابقه این علامه بر جای گذاشته؟
.
ماجرای آزار کودکان بی یا بدسرپرست را در یکی از مراکز بهزیستی زنجان یادتان هست؟ یادتان هست وقتی هفته نامه بهار زنجان این ماجرا را فاش کرد، اول کار که زیر بار نمی رفتند، بعد اما سرپرست وقت بهزیستی زنجان را برکنار کردند؛ آقای رسول سیدی فرد را؟ می گفت: برایش سمت جدید در نظر گرفته اند؛ معاون اداری و مالی بهزیستی استان جدید البرز به مرکزیت کرج ... فکر می کنید جای آن داغ ها بر تن کودکان معصوم تا حالا خوب شده؟ حتما شده. بر دل ها چطور؟ اثر داغ را می گویم
.
نوشته که هفتاد و هشت درصد کارمندان پتروشیمی زنجان "تعدیل" شده اند؛ حتی از آلوده کردن کلمه "عدل" هم عدول نکرده اند؛ این لعنتی ها. خودش را که فرستاده اند غسالخانه
.
می گفت: پنجاه میلیون تومان وام فرهنگی گرفت؛ چهل میلیونش را داد لودر خرید و اجاره اش داد با بقیه وام هم دوربین فیلمبرداری ابتیاع فرمود. چند وقت دیگر البته وام را تسویه می کند و حالا هم لودر دارد، هم دارد بار فرهنگ را بر دوش می کشد با دوربین هایش
.
آسمان همه جا یک رنگ است؛ تهران و بندرعباس و زنجان ندارد. همه جا مثل الاغی که در گل فرو می رود، گرفتار معضل "ترافیک" اند و دم دست ترین چاره "یک طرفه" کردن خیابان هایی است که دارند ماشین استفراغ می کنند. بالاخره که چی؟ "فردا" را کشته اند انگار همه جا. فقط "دم" را باید دریابند؛ دریابیم
.
می گفت عکاس چند سال قبل روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی شده معاون فرماندار
.

یعنی می شود در این کشور روزی برسد که بدون ترس از دزدیده شدن کفش مان و بدون آن که کفش ها را زیر بغل بزنیم، برویم سر صف نماز جماعت در مساجدمان؟ بعد می شود روزی برسد که مردم آن قدر بفهمند که وقتی سرت را می گذاری روی مهر در مسجد، بوی گند جوراب و پاها آزارت ندهد؟ که مسجد بوی عطر گلاب بدهد نه بوی عرق؟ ... دیروز عصر دلم برای نماز جماعت و صدای دلنشین آسید محمد در مسجد جامع تنگ شد، چه خوب که خودش بود و آن صدای خوبش. غریب دلم گرفته بود؛ تا بعد از سخنرانی اش هم نشستم تا دور و برش خلوت شود، تا بخواهم برایم فقط یک آیه بخواند؛ تفالی از قرآن؛ حرف خدا. خیلی شلوغ بود. تاب نیاوردم، خودم در خانه سراغ قرآن رفتم. آیه بشارت آمد، در ذم ناامیدی: " ... بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین * و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون".

.
ببخشید؛ این نوشته را قدری تند و عصبی نوشته ام؛ دل هر چقدر هم وسیع باشد، بالاخره سقفی دارد، چه رسد به دل ما که سقف و کف اش به قدر یک وجب فاصله از هم ندارند. نگران نباشید؛ خوب می شود، خوب می شوم.

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

عکس سیاه و سفید - 26


میرحسین! سخن بگو



میر حسین! سخن بگو ... این حق ماست تا بدانیم جنگ هشت ساله، زینت گرفته به خون جوانان وطن، به درد و محنت مردمان، چرا به جام زهر رسید. این حق ماست؛ این را از تو می خواهیم. بس است برایمان گوش فرا دادن به تاریخ خوانیِ تاریخ نگارانی که راه تاریخ را به سمت خود کج کرده اند. داریم خفه می شویم در گنداب "مصلحت" ... میرحسین! سخن بگو


*


خبر - میرحسین موسوی، در تازه ترین سخنان خود ضمن بیان ناگفته هایی از هشت سال دفاع مقدس وعده داد در صورتی که لازم شود و برای دفاع از رزمندگان سلحشور و مدیران برجسته ای که در این میان سهمم عمده داشتند در آینده نیز این مسائل را با بسط و شرح بیشتری خطاب به مردم ایران بیان کند. وی حتی احتمال داد اگر ناچار شود دلایل استعفای سال ۶۷ خود را نیز برای بیشترروشن شدن مسائل با مردم در میان گذارد ... موسوی گفت : این روزها هم به بهانه سالروز صدور قطعنامه ۵۹۸ که هیچ سالی از آن یاد نمی شد تحریف های آشکار و برنامه ریزی شده ای درباره تاریخ دفاع مقدس و نقش دولت در آن صورت گرفته است .این روزها عده ای مدعی شده اند که می خواستند بغداد را فتح کنند و دولت آن زمان مانع آن شده بود. بنده هنوز لب به سخن درباره دهه اول انقلاب باز نکرده ام و هیچ گاه هم میل نداشته ام در این باره صحبت کنم ولی ظاهرا مجبورم در صورت ادامه این تحریف ها برای دفاع از رزمندگان سلحشور و مدیران برجسته ای که در این میان سهمم عمده داشتند ناگفته های خود را بگویم و نیز بگویم که استعفای سال ۶۷ بر سر چه بود ... بعد از آنکه به تعبیر این وزیر سابق (محسن رفیق دوست) توپ در میدان دولت انداخته شد و اداره ستاد فرماندهی قوا به دولت سپرده شد تحولات اساسی در همان مدت کم در جبهه ها ایجاد شد .بنده به دلایل گوناگونی فعلا فقط به اشاره می گویم که این توپ موقعی به زمین دولت پرتاب شد که به قول مرحوم ظهیر نژاد در کمیته پشتیبانی جنگ “زیپ مرزها در حال باز شدن” بود و فاو و جزایر موجود در هور از دست رفته بودند و ما در موقعیتی قرار داشتیم که در نخستین جلسه ستاد فرماندهی کل قوا که به ریاست اینجانب تشکیل شد هم جناب رحیم صفوی جانشین فرمانده سپاه وهم جناب حسنی سعدی فرمانده نیروی زمینی در گزارشهای خود به اعضای جلسه گفتند که شما خوزستان را از دست رفته فرض کنید و تلخ آنکه این اتفاق در حالی رخ می داد که در آن شرایط نیروهای اصلی رزمنده ما در یک نقطه بی اهمیت کردستان در پی گرفتن یک ارتفاع کم اهمیت به نام “شاخ شمران “بودند و فاجعه وقتی بهتر معلوم می شود که حداقل تعدادی از فرماندهان اطلاع داشتند که همین نیروها به دلیل خشک کردن سد “دربندی خان “در معرض دور خوردن از سوی دشمن قرار گرفته بودند ... بنده در آن زمان به این شرط مسوولیت ریاست ستاد فرماندهی کل قوا را قبول کردم که با خود تعدادی از مدیران برجسته و مدیران همکار را در ستاد شرکت بدهم. یکی از برجسته ترین و تاثیر گذار ترین آنها آقای بهزاد نبوی بود که می دانیم این روزها چه گرفتاری هایی دارد. تصمیمی که ستاد آن روزها در کنار فرماندهان نظامی و این مدیران برجسته گرفت تغییر اساسی در آرایش جبهه ها بود و قرار شد که در کمترین زمان ممکن به کمک همه امکانات کشور، نیروهای موجود در کردستان به خوزستان منتقل شوند و با فعالیت استاندار استان خوزستان که همین برادر عزیز و مبارزمان محسن میردامادی بود و سایر مدیران استانی اقداماتی برای مقابله با تهاجم حتمی دشمن صورت گیرد. پیش بینی ستاد درست بود ودر فاصله بسیار کمی یکی از شدیدترین حملات از سوی صدام انجام شد و یکی از حماسی ترین نبردهای تاریخ دفاع مقدس که با شهادت بسیاری از فرزندان کشورمان قرین بود ،اتفاق افتاد و دشمن آن چنان تو دهنی خورد که بعد از آن دیگر نتوانست حمله ای را سامان دهد و حداکثر از منافقین حمایت کرد که آن خیانت بزرگ با پشتیبانی نیروهای صدام علیه کشور انجام شد و مردم با مقاومت خود آنها را خرد کردند ... این گفته ها برای آن است که بگویم اگر شما واقعا به خون شهدا و تلاش جهاد گران و مقاومت همه جانبه همه ملت و دولت در این جنگ سر نوشت ساز احترام می گذارید و نمی خواهید از حماسه دفاع مقدس برای خود قبایی بدوزید تن به خواسته های تحریف گران تاریخ و سیاست بازهای تاریخ ندهید ... بنده در دو دهه گذشته به معلومات مستقیم خود از جنگ بسنده نکرده ام و تلاش کردم به اسناد و مدارک و تحلیل های چاپ شده در این باره نیز رجوع کنم . من همواره محتاط بوده ام که فقط به متون رسمی که با نظارت فرماندهان تهیه شده است بسنده نکنم و در کنار این کتاب ها از نوشته ها و تحلیل های همه صاحب نظران ازجمله ارتش نیز بهره ببرم .که یکی از بهترین تحلیل ها نوشته های افسر دانشمند و میهن دوست سرهنگ معینی وزیری است که بسیار از آن استفاده کرده ام ... این جنگ ناگفته های فراوان دارد و من ندیده ام که آقای هاشمی به عنوان فرمانده جانشین کل قوا از مشکلاتی که در مورد هماهنگ کردن ارتش و سپاه داشت سخنی گفته باشد . مشکلاتی که به اعتقاد من ربطی به بدنه سپاه و ارتش نداشت و من شاهد بودم که این مشکلات تا چه حد فرساینده بوده است. بعد از سه سال از شروع جنگ به اعتقاد من اشتباهات اساسی در تعیین استراتژی های جنگی پیش آمد که اعزام نیرو به کردستان یکی اش بود و از آن مهم تر دل بستن به عملیات های بزرگ کلاسیک شبیه عملیات های دشمن بود که مزایای نسبی ما را در کنار امکانات کشور به شدت تقلیل داد و حدود پنج سال همه امکانات کشور حتی تا حد جمع آوری برف روب ها از جاده ها و کامیون های دولتی و حتی مصادره کامیون های بخش خصوصی و همه ظرفیت های مالی – صنعتی کشور به کار گرفته می شد اما نتیجه آن شد که همه شاهد بودیم ... ایده ای که این وزیر سابق درباره فتح بغداد مطرح کرد باقیمانده همان دل بستن ها به طرح های کلاسیک جنگی و نتیجه بخش بودن عملیات های بزرگ برای شکست دشمنی بود که ماهانه فقط دو میلیارد دلار از همسایه های عرب خود برای جنگیدن با ما باج می گرفت و هنگام ختم جنگ بیش از پنجاه لشگر داشت .این نگاه به جنگ از همان بدو طرح خود در میان رزمندگان مخالفانی داشت و تا جایی که بنده در جریان بودم و در تماسهایی که فرماندهان معترضی چون شهید حاج داوود کریمی با بنده داشتند آنها عملیاتی از جنس نقشه های دوران نخست دفاع مقدس را ترجیح می دادند .و این طرح ها با توانایی های اقتصادی و اجتماعی کشور سازگاری بیشتری داشت و در آینده اگر لازم بشود و به اجبار به این بحث ها کشانده شوم موضوع را با بسط بیشتری طرح خواهم کرد.

رویاها و آرزوها

آن سخنرانی واپسین و درخشان مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش ضد نژاد پرستی سیاه پوستان آمریکا، را تاریخ از یاد نخواهد برد. همانی که گفت: "من رویایی دارم ... رویای من اینست که روزی این کشور به‌پا می‌خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می‌بخشد؛ ما این حقیقت را که همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند آشکار و بدیهی می‌دانیم ... رویای من اینست که سرانجام روزی دره‌ها بالا خواهند آمد و تپه‌ها و کوه‌ها پایین خواهند رفت، ناهمواری‌ها هموار خواهند شد و ناراستی‌ها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست". او را چندی بعد از این سخنرانی ترور کردند ... وقتی باراک اوبامای سیاه پوست، یک سال و نیم قبل داشت سوگند ریاست جمهوری ادا می کرد، خیلی از سیاهان، و حتی خیلی هایی که سفیدِ سفید بودند، با چشمانی اشک بار رویای مارتین لوتر کینگ را به یاد می آوردند ... آرزوی مارتین لوتر کینگ که به تمامی برآورده شود، کسی جز "نژاد پرست" ها غصه دار نخواهند شد
*
احمدی نژاد گفته است: "آرزو می کنم فروش بنزین به ایران را تحریم کنند". استدلال این است که مدتی نه چندان طولانی بعد از تحریم فروش بنزین به ایران، ایران خودش همه بنزین خودش را تولید می کند. این به آن می ماند که کسی برای آن که خودش را وادار به دویدن کند، به خودش "سیخ" بزند، خودش را داغ کند، به این می ماند که کسی برای فرار از مرگ، زهرمار بخورد و بعد بدود دنبال پادزهر ... آرزوی آقای دکتر که برآورده شود، یعنی فروش بنزین به ایران تحریم شود، بعد به قول رییس دولت در طول "یک هفته" و به قول وزارت نفت در طول "دو سال" ایران در تولید بنزین خودکفا شود، کسی جز "مردم" هزینه هایش را پرداخت نکرده است و تازه معلوم نیست این هم، به سرنوشت همه پیش بینی ها و قول های سوخته قبلی دچار بشود یا نشود
*
هر کسی رویا و آرزویی دارد؛ دنیای آدمش را با همان مِتر کنید

قاتلان حسین در کربلا

"منتظران مهدی به هوش باشند؛ حسین را منتظرانش کُشتند" ... این اس.ام.اس کوتاه را امروز گرفتم و بارها و بارها با خودم تکرارش می کنم؛ هر کسی هم برایم تبریک نیمه شعبان فرستاده همین را برایش فرستاده ام و می فرستم ... تاریخ "تکرار" نمی شود اگر "یاد" گرفته شود؛ اگر فراموش نشود ... فردا نیمه شعبان است؛ سیاسی ترین خوشی رسمی در جمهور ما. بر منتظران ناقاتلش مبارک

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

مجازهای واقعی


دیروز عصر، برای کمی کمتر از دو ساعت، روی چمن های ائل داغی زنجان، عمو فیروز و سین دخت و راه نوشت و حمید و من نشستیم به یک قرار وبلاگی دلپذیر و از هر دری سخن گفتیم ... در همه این سالهای گذشته که وبلاگ نویسی راه به زندگی ما باز کرده، دوستی هایی شکل گرفته که لذت درک شان خیال ناهمراه "مجاز" بودن شان را به کلی به فراموشی می سپارد.

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

یادگار نماز جمعه سبز

می گفت: "گلوله اشک آور را مستقیم شلیک می کردند طرف صورت مردم"؛ نماز جمعه 26 تیر سال قبل؛ همانی که رفسنجانی خطیبش بود ... یکی از پوکه ها را به یادگاری برداشته؛ تویش گل بنفشه کاشته. می گفت: فکر نمی کردم ریشه بگیرد. ولی گرفت ... روبان سبزی را هم که همان روز بسته بود به دو انگشتش، حالا گره زده دور همین پوکه ... این یادگاری عزیز را همه می بینند؛ وقتی مهمان خانه اش هستند

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

تاریخ فراموش شده


دیروز عصر، حوالی ساعت چهار و نیم، گوینده صدای جمهوری اسلامی با لحنی مذمت بار و غمناک از این که خیلی ها نمی دانند قیام "سی تیر سال سی و دو" چی بود و چرا "قوام" نتوانست نخست زیر باقی بماند، شکوه می کرد ... آن قیام مال یک سال قبلترش بود البته؛ سال سی و یک

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

طرح صیانت از غرور مردم


دیروز؛ هواپیمای مسیر بندرعباس به تهران: پیرمرد عصا به دست غرغرکنان خودش را می رساند به صندلی تنگ و نه چندان تمیزش در انتهای هواپیما. با صدای بلند می گوید: عمر آدما دست خداست ولی چرا باید بلیت توپولف رو به اسم ایرباس بفروشن؟! ... اینا ذاتشون دروغه / مرد جوان بغل دستی ام بی مقدمه برایم زمزمه می کند: به من هم به اسم ایرباس بلیت توپولف فروختن ... سکوت؛ و بعد می گوید: ما انرژی هسته ای نخوایم کی رو باید ببینیم؟

همان دیروز؛ قطار تهران به زنجان: مامور جوان دارد کیک و آبمیوه بین مسافرها توزیع می کند. با یکی هم بلند بلند دارد بحث می کند. به ما که می رسد این جمله اش را خوب می شنوم: "ای بابا! حالا افغانستان هم پول ما را قبول ندارد"

همان دیروز؛ روزنامه اطلاعاتی که توی کوپه ها توزیع شده؛ تیتر اول و درشتش این است: "تصویب کلیات طرح صیانت از دستاوردهای هسته ای ایران"

*

کاش برای صیانت از غرور مردم هم کسی کاری می کرد؛ همین

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

نمی توانسته باشد



... و منالک گفت: "به درک، من ترجیح می دهم که به خود بگویم آنچه نیست، نمی توانسته است باشد".


مائده های زمینی - آندره ژید
*
عکس: از حسن بردال / اصلا ربطی به متن ندارد

شیوه ایرانی دار زدن




صد و دو سال قبل در چنین روزهایی، همزمانی که مجلس را به توپ بسته بودند، خبرنگار نیویورک تریبون، در تهران به سر می برد. دقیقا تیرماه سال 1287 خورشیدی بود. چند تایی عکس برای روزنامه اش فرستاد. زیر یکی نوشتند: "شیوه ایرانی دار زدن؛ بر اساس تلگراف ارسالی، چند تن از اعضای (مجلس) شورای ملی هفته گذشته در تهران دار زده شدند".
این عبارت "شیوه "ایرانی" دار زدن" چقدر به نظر تحقیرآمیز می آید

هم عصر


لذت و غرور ندارد این که تصور کنی آیندگان چه حسدها و غبطه هایی خواهند برد وقتی بدانند تو با کسانی کس، هم دوره و هم زبان و هم صحبت و همراه و هم چشم شدی، که آنها نخواهند شد؟

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

ریگستان


نخست - وقتی عبدالمالک ریگی را گرفتند نوشته بودم: "چند نفرتان فکر می کند او آخرین ریگ بیابان ترور باشد؟ ... بیابان زدایی باید کرد؛ ریگ ها در دشت سبز، خودشان گم و حل می شوند"(+). خیلی های دیگر همین طور فکر می کنند. انفجار دو روز قبل در زاهدان اگر که به غایت متاثر کننده بود، ولی مطلقا غیرقابل انتظار نبود. آن دشتی که ریگ های ترور در آن گم و حل شوند، هنوز به چشم کسی نخورده
.
دوم - بمب گذاری یک اقدام کور است. کافی است تا "بمب" و "انگیزه" داشته باشی و بتوانی چاشنی آن را فعال کنی. اگر به این ها آرزوی "شهادت" هم اضافه کنی می شود همین وضعیتی که فرت و فرت در بلاد اسلامی، از اندونزی گرفته تا سرزمین های اشغالی، کسانی به تعبیر مخالفانشان "انتحار" می کنند، و به تعبیر خودشان "عملیات شهادت طلبانه"، تا کسانی را بکشند. متهم کردن دستگاه های امنیتی به سستی در جلوگیری از چنین بمب گذاری هایی "وارد" نیست؛ چرا که مهار چنین جریان هولناکی با برقرار کردن تیم های ایست و بازرسی، فرایندهای اطلاعاتی و امنیتی صرف و حمله و اعدام ممکن نمی شود. سوخت این جریان از جنس "اندیشه" است و مانع این جریان هم باید از همین جنس باشد. رهبران چنین جریاناتی زیر تابلوی مبارزه با "فقر" و "تبعیض" سربازی گیری می کنند. اگر دستگاه های امنیتی در بی اعتبار کردن این تابلوها کوتاهی کرده باشند، مقصرند و کیست که نداند این توفیق "همت"ی فراتر از "عملیات امنیتی صرف" می طلبد
.
سوم – استعفای نماینده یا نمایندگان سیستان و بلوچستان در مجلس و در اعتراض به آن چه عدم تامین امنیت مردم خوانده اند، در بهترین تعبیر اقدامی هیجان زده و تبلیغاتی و البته نادرست بوده اگر که نخواهیم تصور کنیم می خواهند خود را از بیان و پیگیری صریح دلایل دوام جریان های تروریستی در این استان خلاص کنند. به همین اندازه، و چه بسا بیشتر، ربط دادن این اقدام تروریستی به موفقیت اطلاعاتی ایران در پرونده شهرام امیری، ناچسب به نظر می رسد
*
عکس: جوی خون در زاهدان

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

وابستگی "عروج"

دیروز مراسم سالگرد محسن روح الامینی برگزار شد؛ او را در کهریزک کشتند؛ همین سال قبل و همان جایی که امیر جوادی فر و محمد کامرانی و رامین قهرمانی را هم کشتند؛ از بس که زدن شان! از بین این سه، فقط پدر محسن روح الامینی با "بزرگان نظام" نشست و برخاست داشت و دارد برای همین بود که برایش تیتر زدند : "مراسم سالگرد عروج محسن روح الامینی برگزار شد".
شنیده اید که "علی" وقتی قاضی او را با کُنیه صدا زد و طرف دعوا را با اسم خالی اش، بر آشفت؟ علی برای "عدالت" چنان بود ... حالا بابصیرت ها بدوند دنبال طلحه و زبیرها

آی اعتصاب



کاری از مانا نیستانی

خُبرگی در تشخیص مصلحت


چه کسی فکر می کرد هاشمی رفسنجانی یک سال تمام نتواند، نخواهد، نشود، نخواهند که بشود، که نماز جمعه تهران را بخواند؟ این بود عاقبت خُبرگی در تشخیص مصلحت؛ بعد از سی و دو سال؟ این چه جور سیستمی است خب؟ ... فردا یک سال تمام از آخرین نماز جمعه هاشمی سپری می شود

دیر است و دور نیست


...
غوکان لوش خوارِ لجن زی!
آن سوی این همیشه – هنوزان،
مُردابکِ حقیرِ شما را
خواهد خشکاند
خورشیدِ آن حقیقت سوزان
...
روزانِ آفتابی
دیر است و دور نیست


شفیعی کدکنی

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

خروج از هر کجا


چند روزی است این پاراگراف آندره ژید در دیباچه "مائده های زمینی" روی مخم سوار است: "... می خواستم که این کتاب میل خروج را در تو برانگیزد – خروج از هر کجا، از شهر و دیارت، از خانواده ات، از اتاقت یا از اندیشه ات ...".

یک نشریه در زنجان تذکر ارشاد را برای چاپ نکردن عکس میرحسین نپذیرفت


مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان زنجان، در پی چاپ پیام میرحسین موسوی در محکومیت حمله ارتش اسراییل به کشتی کمک رسانی به غزه در هفته نامه محلی "پیام زنجان" طی تذکری خطاب به این نشریه نوشت: "چاپ تصوير آقاي ميرحسين موسوي در شماره مورخ 13/3/89 آن نشريه با توجه به ضرورت استقرار آرامش در جامعه آن هم در آستانه سالگرد انتخابات رياست به طور قطع اين كار موجب تحريك احساسات و ايجاد اختلاف ما بين اقشار جامعه مي­گردد. لذا به استناد بند 4 و 5 از ماده 6 فصل چهارم قانون مطبوعات به جنابعالي تذكر داده مي شود كه به جاي ايجاد اختلاف درصدد تحقق آرامش و وحدت عمومي جامعه و تبعيت از قانون باشيد و از پرداختن به موضوعات و مطالبي كه موجب ايجاد شكاف در صفوف متحد امت مسلمان مي­گردد پرهيز نمائيد".
سردبیر این نشریه، مهدی اسکندری، نیز طی سرمقاله ای در پاسخ به این تذکر در شماره تاریخ 12 تیر نوشته است: "پيام زنجان تنها يك عكس بسيار كوچك از ميرحسين موسوي را در يكي از صفحات مياني و در پایين­ترين قسمت صفحه به چاپ رسانده ... وقتي نامه ايشان را ديدم خيلي احساس غرور كردم. اين که هفته نامه­اي در يكي از كوچكترين مراكز استان در كشور با چاپ يك عكس از يك كانديدا كه به قول آقاي اسماعيل­پور (مدیرکل ارشاد) ديگر مُرده است (برگرفته از گفتگوي تلفني اينجانب با ايشان)، بتواند در صفوف متحد امت مسلمان تأثير گذار باشد انصافاً غرور­انگيز نيست؟ آیا پیام زنجان که تا کنون هزاران مطلب در راستای ارزش های مورد نظر همین مدیران اصولگرا منتشر کرده است با این استدلال آقای مدیر کل نمی تواند ادعا کند یکی از اثرگذارترین نشریات در ایجاد اتحاد بین صفوف امت مسلمان است؛ هر چند از این بابت هیچ تشویقی دریافت نکرده ایم! ... وقتي نامه مدير كل ارشاد را ملاحظه كردم براي روشن شدن مطلب تقاضاي ملاقات با ايشان را كردم كه در سفر كربلاي معلي به سر مي­بردند ... لذا ناچار شدم با تأخير به صورت تلفني با ايشان مذاكره كنم كه مطالب مفصل و متفرقه­اي مطرح شد كه اين مقال جاي ذكر آن نيست و تنها به يك نكته از محتواي مذاكرات اشاره مي­كنم و آن اينكه آقاي اسماعيل­پور پس از حدود نيم ساعت گفتگوي تلفني و مطالب پراكنده غير اداري در مقابل تقاضاي اين جانب مبني بر كان لم يكن تلقي شدن نامه مذكور و تاكيد اينجانب اين مطلب كه در غير اينصورت مجبور به نقد آن خواهيم بود ايشان خدا را به شهادت گرفتند كه چون اين كار پيام را (چاپ عكس ميرحسين موسوي) را انحراف مي­دانند تذكري از بابت وظيفه شرعي داده­اند و چنانچه مطلبي توسط اينجانب در پيام زنجان نوشته شود محبور مي­شوند در خصوص مدير مسوول پيام زنجان با وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي صحبت كرده و بگويند كه رايزن فرهنگي شما داراي چنين تفكري است ... ".
گفتنی است حجت الاسلام مصطفی ناصری، نماینده سه دور مردم زنجان در مجلس، هم اکنون رایزن فرهنگی ایران در ترکمنستان است. وی سال گذشته به عنوان رایزن نمونه فرهنگی مورد تقدیر قرار گرفت. علی اسماعیل پور، مدیر کل ارشاد زنجان، در زمان برگزاری انتخابات اخیر ریاست جمهوری، فرماندار یکی از شهرستان های گیلان بوده .

سردبیران سایت های خبری داخلی - عکس


از راست به چپ:
احسان صالحی – سردبیر رجانیوز / مجید رفیعی – سردبیر فردا / محمد قادری – مدیر تابناک / فواد صادقی – مدیر مسوول بازتاب (فیلتر شده) و آینده نیوز



منبع: همشهری ماه

شبهه شهرام


اصلا کسی به اسم "شهرام امیری" وجود دارد؟
*
ماجرای شهرام امیری، ماجرای پیچیده و مبهمی است؛ تقریبا غیر از دو دولت ایران و آمریکا، همه به این مساله معترفند! روایت ایرانی می گوید که درست 13 خرداد 88 (تصادف جالبیه؛ یعنی روز مناظره میرحسین و احمدی نژاد)، شهرام امیری طی سفر حجش با همکاری عربستان توسط آمریکا ربوده شده و به آمریکا منتقل شده. او مدرس یک دانشگاه وابسته به نهادهای نظامی بوده و ممکن است اطلاعاتی درباه فعالیت های هسته ای داشته باشد. آمریکایی ها تحت فشارش گذاشته اند. چند باری توانسته فیلم های خود را به دست ماموران امنیتی ایران برساند. از دست آمریکایی ها فرار کند و از یکی دو روز قبل به سفارت پاکستان در واشنگتن پناه ببرد برای بازگشت به ایران. روایت آمریکایی می گوید که شهرام امیری با میل خودش به آمریکا آمد، با سیا همکاری کرد و به میل خودش هم می تواند برگردد.
چند گزاره:
واضح است که طرف ایرانی بیشتر از طرف آمریکایی دارد در این باره "حرف" می زند
واضح است که برای فرار از دست ماموران آمریکایی در آریزونا (جنوب آمریکا) و فرار به واشنگتن (شرق آمریکا)، باید خیلی زرنگ باشی . هنوز یک ماه نیست که در خبرها آمد آمریکا ده جاسوس روسی را ده سال زیر نظر داشته بدون آن که خبردار شوند
برخی رسانه هایی آمریکایی می گویند که امیری نتوانسته فشار دولت ایران به خانواده اش را تحمل کند و حالا خواسته به ایران برگردد
برخی رسانه های غربی، این ماجرا را شکست سیا تعبیر کرده اند
فیلمی که بعد از فیلم اول شهرام امیری منتشر شد، در حالی که پشت سر وی نقشه کره زمین با نمای "قاره آمریکا" بود، و وی می گفت که با میل خودش به آمریکا آمده، خیلی ضایع بود و مصنوعی
واضح است که بنا به دلایل "کاملا معقول" قرار نیست ما مردم از همه ماجرا، لااقل تا سال های سال بعد، خبردار شویم؛ این یک نزاع اطلاعاتی است بین دو دولت با اختلافات فراوان ... جیز!
...
مهم ترین شبهه اما همانی است که در سطر اول این یادداشت خواندید: " اصلا کسی به اسم "شهرام امیری" وجود دارد؟"! ... خداییش عجب ترکیب اسم و فامیلی؛ "مطیع شاه منسوب به امیر" ... یادتون هست مهدی کلهر، مشاور احمدی نژاد، اسم "ندا آقا سلطان" را ترجمه کرده بود به "فریاد آقای شاه"؟! ... کلا در مملکت باحالی به سر می بریم

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

نه قربان، این شورش نیست ... انقلاب است


221 سال قبل، در روزی چون فردا؛ 14 جولای، لویی شانزدهم که تازه از خواب بیدار شده بود، از لباسدارش پرسیده بود: "این سر و صدا برای چیست؟ مردم شورش کرده اند؟" و زده بود زیر خنده. لباسدار اما خیلی جدی جواب داده بود: "نه قربان، این شورش نیست، این یک انقلاب است". در حالی که لباسدار سلطنتی داشت این جمله تاریخی را به شاه می گفت، آن بیرون مردم فرانسه داشتند دیوارهای قلعه "باستیل" را خراب می کردند (*). این اتفاق را آغاز انقلاب فرانسه می‌نامند. در سال بعد از فتح این قلعه جشنی به این مناسبت برگزار شد که هم‌اکنون این روز را در فرانسه به عنوان روز ملی جشن می‌گیرند..


(*): همشهری جوان

زندگی دیگران - Das Leben der Anderen


گئرد وایسلر بازجوی ارشد پلیس امنیت آلمان شرقی ست و یکی از باورمندان به حکومت. وی مأمور زیر نظر گرفتن زندگی یک کارگردان تئاتر (گئورگ دریمن) می‌شود که مقامات ارشد نیروی امنیتی، به توصیه وزیر فرهنگ و هنر آلمان شرقی، در پی یافتن بهانه‌ای برای ایجاد محدودیت و خانه‌نشین کردن وی هستند. آنها ماموریت یافتن مدرکی مبتنی بر "ناهنجاری" این کارگردان و نویسنده را به این بازجوی ارشد محول می‌کنند. تیمی ویژه از ماموران امنیتی با گذاشتن وسایل شنود در تمامی نقاط خانه این هنرمند اقدام به آغاز شنود می‌کنند. با شروع شنود و کنترل نامحسوس خانه وی، "گئرد وایسلر" با رازهای نهفته درباره مسائل پیرامونی گئورگ و دوست دخترش و همچنین مقاصد وزیر فرهنگ در از میان بردن گئورگ دریمن و همچنین واقعیت‌های نهفته در نظام‌های دیکتاتوری رویرو می‌شود که باعث فروریختن تمامی باورهایش به سیستم فاسد حکومت پلیسی و تحول عقیدتی گسترده در عقاید و رفتارش می‌گردد. (+) و (++)
*
من و یکی از دوستان دیشب این فیلم را که تماشا می کردیم، حس گذر "زمان" را واقعا از دست داده بودیم! فیلم بسیار بسیار تاثیرگذاری است؛ سه سکانس فراموش نشدنی اش به خصوص: وقتی بازجوی سرد داستان در خیال خود کسی را مهربانانه در آغوش گرفته و فرم بدن و دست هایش ناخودآگاه همین خیال را به تصویر کشیده، وقتی حین استراق سمع، با صدای پیانوی خانه کارگردان تئاتر اشک می ریزد و آخرین سکانس فیلم ... که باید ببینید! داستان فیلم، داستان یک بازجوی ارشد و مدرّس بازجویی در آلمان شرقی است که اعتقادش به نظام سوسیالیستی را از دست می دهد. نقش این بازجو را اولریش موئه بازی کرده؛ کسی که در دوران کمونیسم خود تحت نظر سازمان امنیت آلمان شرقی بوده. کاری که او با "چشم ها" و "نگاه"هایش در این فیلم به انجام رسانده، کم نظیر است. این فیلم را از دست ندهید؛ این فیلم برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان چهار سال قبل بوده.

آزادی مطبوعات / کاریکاتور هفته - 24

Ares - Cuba
*
Atilla Atala - Turkey


*
این دو کاریکاتور را که دیدم، حیفم آمد فقط یکی را انتخاب کنم ... موضوع هر دو کاریکاتور "آزادی مطبوعات" است. در اولی زبانی که از مرز رد شده، بریده شده و در دومی تیغ مطبوعات سیاهی را می درد و در پس آن "رنگ" ها مجال دیده شدن پیدا می کنند.


کاریکاتور هفته - 23


۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

عکس سیاه و سفید - 24


همه شادی دیشب، زیر سایه شادی ماندلا بود


درست یک هفته مانده به نود و دومین سال تولد نلسون ماندلا (27 تیر)، دیشب میلیون ها میلیون انسان چشم به زمین مستطیل سبزی، در گوشه ای از سرزمین ماندلا، دوخته بودند تا توپی از دروازه ای رد شود. هر چند سهم بزرگ خوشحالیِ دیشب از آنِ تیم ملی فوتبال اسپانیا بود و همه هوادارنش، ولی کیست که نتواند "اشک" شوق و شادمانی مردی را تصور کند که بیست و هفت سال از عمرش را در زندان گذراند، از "نه" به آپارتاید خسته نشد و حالا در همان سرزمینی که به زندانش فرستاده بودند، به احترام او تمام قد می ایستند و معتبرترین جام جهانی ورزشی را در خانه او به تماشا می نشینند ... همه شادی دیشب، زیر سایه شادی ماندلا بود.
*
عکس: بازدید مشترک ماندلا و کلینتون از سلولی که ماندلا محبوسش بود

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

قصد رحیل

من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.
.
دیری ست،
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوقِ ماهیان و تنهاییِ خودم
پر کرده ام، ولی
مهلت نمی دهند که مثلِ کبوتری
در شرمِ صبح پربگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم.
.
امّا،
من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانه ای که با شب می رفت،
این فال را برای دلم دید.

شفیعی کدکنی

بسیج در اینترنت؛ کمیّت، کیفیّت یا حاشیه های پررنگ؟


خبر: سردار نقدی گفته که "آموزش یک شبکه بزرگ از نیروهای بسیج به منظور تقویت، گسترش و ایجاد سایت‌های اینترنتی این شبکه تا پایان امسال محقق می‌شود و این مهم قدرت ایران در این زمینه را تا سه برابر افزایش می‌دهد". وی جای دیگری گفته: " در جنگ سخت با وجودي كه سلاح‌هاي برتر در اختيار دشمنان بود، ملت ايران با تكيه بر نيروي ايمان و هدايتگري‌هاي امام پيروز ميدان شدند و بدون شك در جنگ نرم نيز با داشتن سلاح برنده‌ منطق اسلام پيروزي متعلق با ما است".
*
یک – مقام رهبری اردیبهشت ماه سال 77؛ یعنی کمتر از یک سال بعد از انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری، در پاسخ به سئوالی درباره "فضای مسموم مطبوعاتی" گفتند(+): "به نظر من، راه برخورد با مطبوعات بد، توسعه مطبوعات خوب است". به طور واضحی این رویکرد، یک رویکرد ایجابی و مثبت بود که البته کمتر از دو سال بعد با اقدام قوه قضاییه در تعطیلی ناگهانی و همزمان نزدیک به پانزده روزنامه، بی اعتنایی به این رویکرد ثابت شد. اینک به نظر می رسد اگر که رویکرد سردار نقدی در توجه به اینترنت از موضع توسعه سایت و وبلاگ های "خوب" باشد، باید مشتاقانه از این اقدام استقبال کرد تنها به این شرط که چندی بعدتر، ناتوانی احتمالی در رسیدن به اهداف تعیین شده، منجر به سُربی تر شدن فضای اینترنت کشور و گسترش بیش از پیش دامنه سانسور و فیلترینگ، تا مرز نابودی "اینترنت"، نشود

دو – قطعا "علّتِ" بارز نبودن حضور نیروهای همفکر سردار نقدی در اینترنت این نیست که به این افراد اجازه حضور داده نمی شود، "علّت" این هم نیست که جای "سلاح برنده منطق اسلام" در اینترنت خالی است، باز "علّت" این نیست که بسیجی ها نوشتن در اینترنت نمی دانند و احساس امنیت نمی کنند تا بتوانند از هر آن چه می خواهند بنویسند ... چرا نباید تصور کرد که "علّت"، می تواند حاشیه های پرشماری باشد که منجر به "دافعه" مدعیان مالکیت "سلاح برنده منطق اسلام" باشد؟ شنیده اید "حکایت مردی را که می خواست کودک گریانی را آرام کند، به او گفتند بچه از تو می ترسد اگر رهایش کنی، خودش آرام می شود"؟

سه – باید بر این خوشحالی تاکید صد باره کرد که سردار نقدی تایید کرده ابزار جنگ نرم از جنس "منطق" است

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

کجایی "اِمیر کاستاریکا"ی ِ ما؟


فیلم "زیر زمین" اِمیر کاستاریکا را اگر ندیده اید ببینید؛ شاید شما هم وقتی فیلم به آخر می رسد آرزو کنید کاش ما هم یک "اِمیر کاستاریکا" داشتیم. این فیلم جوایز معتبری را صاحب شده؛ از جمله نخل طلای کن را.
*
داستان فیلم در یوگسلاوی رخ می دهد؛ از چندی مانده به جنگ جهانی دوم شروع می شود و تا جنگ داخلی یوگسلاوی و فروپاشی آن در بیست سال قبل ادامه پیدا می کند. دو رفیق عضو حزب کمونیست می شوند ... جنگ جهانی دوم شروع می شود ... یکی از این دو، آن دیگری و همه آشناهایش را برای دور کردن از شر نازی ها در زیرزمین خانه اش پناه می دهد ولی داستان وقتی "عالی" می شود که تا بیست سال بعد از پایان جنگ هم اجازه نمی دهد این ها از آن زیر زمین بیرون بیایند، برایشان فیلم های آرشیوی جنگ را نشان می دهد، مارش حمله هوایی پخش می کند، غذای سگ بهشان می دهد؛ "چون که جنگ است"، مبادا که بدانند جنگ تمام شده، مبادا وجود دشمن را فراموش کنند، مبادا دیگر تفنگ نسازند که او نتواند بفروشد! آن ها حتی یک تانک در همان زیر زمین می سازند، یک نفر را در زیر زمین اجیر خودش کرده تا حواسش به تنها ساعت زیر زمین باشد؛ او هر روز، شش ساعت، ساعت را عقب می کشد ... همزمان خود آن رفیق، هم معشوق رفیق اش را تصاحب و هم مراتب عالی دولتی را طی می کند و از رفقای نزدیک "تیتو"، رییس جمهور یوگسلاوی، می شود، برای آن دیگری بنای یادبود می سازد، برایش شعر می سراید، فیلم سینمایی از قهرمانی خودش در جنگ می سازد ... این فیلم پر از استعاره است، پر از نشانه. دیدنی است، حتما ببینیدش این درام – کمدی را.
*
"سال 1995، بدون ترديد پر فروغ ترين سال اِمير كاستاريكا در عرصه فيلمسازي بود. او در اين سال شاهكار بلامنازع طول دوران فيلمسازي اش را كارگرداني كرد. يك سورئاليسم ديگر به نام "زيرزمين"، كه البته نه به شيريني "رؤيای آريزونا"، بلكه بسيار تلخ و متاثر كننده. "زيرزمين" تصويري از نگاه سرشار از خشم كاستاريكا در مقابله با دروغ، و مملو از نفرت او به خوش باوري است كه با توسل به تخيل فراوان توانسته به زيبايي آنرا به تصوير بكشد. "زيرزمين"، در واقع با شور و قدرت غريبي روح آزرده و ملتهب كاستاريكا را در قالب افكار بديع و نكته بينانه اش منعكس مي كند. اين فيلم بار ديگر كاستاريكا را به اوج رساند بطوريكه اكثر منتقدان فيلم او را يكي از درخشان ترين آثار سينمايي دهه نود ناميدند و همچنين باعث شد تا نام اِمير كاستاريكا به فهرست انگشت شماري از كارگردانان، كه دو بار موفق به دريافت نخل طلاي كن شده اند، اضافه شود ... ". اطلاعات بیشتر را اینجا بخوانید

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

من از جنگ نرم ممنونم


می گویند هدف از جنگ نرم ایجاد "تردید" در باور به ارزش ها ست. جنگ نرم وجود دارد ولی مهم، مهمات این جنگ است؛ در این جنگ، مهمات دشمن را خود دشمن فراهم نمی کند
*
من که این طوری نبودم! با بزرگتر از خودم که در انقلابی گری سابقه ها داشتند و حالا شده بودند "منتقد نظام" داغ بحث می کردم، اصلا با همه بحث می کردم، سر کلاس درس هم حتی؛ کم نمی آوردم در دفاع از "ارزش ها". پای درس آیت الله مصباح هم نشسته ام من؛ چهارده سال قبل! ... اولش با دو بار قربانی شدن "اساسی" در "جنگ نرم" شروع شد و بعد یواش یواش شدم اینی که الان هستم! ... هیاهوی محاکمه کرباسچی یادتان هست؟ من بار اول در جریان همین محاکمه رفتم تو لیست قربانیان جنگ نرم! یادم هست به یکی از دوستان پایگاه بسیج مان گفتم: "واقعا اگر نگران بیت المال و فساد مالی هستند، چرا سراغ محسن رفیق دوست نمی روند؟". آن روزها هنوز ماحصل گزارش تحقیق و تفحص مجلس از بنیاد مستضعفان در یادها بود. آن رفیق بعد از کلی مقابله با جنگ نرم برای من، اظهار داشت: "ببین! اگه تا شش ماه دیگه رفیق دوست رو دادگاهی نکنن من نظر تو رو می پذیرم و این که محاکمه کرباسچی برای "عدالت" نیست"؛ سیزده سالی می شود که هنوز این شش ماه سر نرسیده. و من در "حق محوری" آقایان به طور بی نظیری تردید کردم. نوبت دوم در جریان حادثه کوی دانشگاه تهران بود. ماجرای به آن سنگینی در نهایت ختم شد به تغییر دو فرمانده پلیس، البته با اهدای لوح سپاس و محکومیت اروجعلی ببرزاده به سرقت ریش تراش یک دانشجو حین حمله به کوی دانشگاه! خب! آدم باید "سنگ" باشد، یا باید مست می میکده "مصلحت" که "تردید" نکند در "ارزش ها".
...
و منی که بیانیه های بسیج دانشجویی را می نوشتم، توی حرم امام رضا هم با لباس بسیجی می رفتم و بی ترس از تنهایی، "بحث" می کردم، شدم اینی که الان هستم؛ خودم لابد شده ام ابزار جنگ نرم که هر ماه یک بار وبلاگم فیلتر می شود، چپ و راست فامیل و رفیق دلسوز اظهار نگرانی برایم می کنند و خیلی حس های عجیب و غریبی که سراغم می آید؛ در تنهایی هایم ... من از جنگ نرم ممنونم؛ مرا با "تردید" آشنا کرد
*

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

مستی

اگر آن چه تو می خوری سرمستت نکند، بدان، از این روست که گرسنگی ات کافی نیست.

مائده های زمینی - آندره ژید

ببخشید من نمی توانم حس شما را درک کنم


چیزی، نمی دانم؛ انگار شبیه یک بغض فروخورده، لانه کرده توی این دل و ذهن وامانده من و یک حکم غریبی داده که نه می گذارد هشت پای آلمانی هیجان زده ام کند، نه باخت و برد آلمان و اسپانیا و هلند و آن یکی، نه اعتصاب بازاریان تهران که سال گذشته برای آن همه خون و دود فقط برای سلامت شیشه های ویترین شان شاید کرکره مغازه شان را چندساعتی بالا ندادند و حالا برای مالیات دارند شاخ و شانه می کشند برای دولت، نه دعوای دانشگاه آزاد، نه حرف های توکلی در مجلس، نه هیچ چیز دیگر، هیچ چیز هیجان زده و شادم نمی کند ... فردا جمعه، "هیجده تیر" است ... ببخشید که من نمی توانم حس و هیجان و شادی شما را درک کنم، ولی دارم فکر می کنم امروز عصر پنج شنبه ای گورستان ها شلوغ تر از هر روزی است؛ لابد عزت ابراهیم نژاد و ندا و محسن و محمد و سهراب و اشکان و کی و کی و کی کسانی را دارند تا سراغ شان را بگیرد و تقه ای به سنگ روی مزارشان بزند ... راستی از "اسیری کز یاد رفته باشد" خبری دارید؟ ... ببخشید من نمی توانم حس شما را درک کنم ... فردا ولی هیجده تیر است، ... بود
*
عکس: مادر اشکان سهرابی سر مزار فرزند

سفیدترین پرچم تسلیم

دولت با معرفی مدل موی آقایان(+)، سفیدترین پرچم تسلیم را در عرصه فرهنگی بالا برد؛ سفید"ترین" از آن رو که تا بوده اجبار برای بانوان بوده، برای کتاب و شعر و موسیقی و فیلم بوده؛ ولی مدل موی آقایان حساب جداگانه ای دارد؛ بیشتر از آن رو که بی نظیر است. بیست سال پس از طرح ایده مبارزه با تهاجم فرهنگی، اینک شأن این مبارزه تا حد معرفی مدل موی آقایان پایین آمده و این یک شکست بلامنازع فرهنگی است. این اقدام از ناتوانی در پرورش مولفه های دلخواه در قالب تربیت "اذهان" مردم حکایت می کند. معرفی مدل مو دست بردن زورمدارانه در حاصل جمع و تفریق معادله ای است که حکومت با همه استعدادهای بی رقیب بالفعل و بالقوه اش نتوانسته متغیرهای آن را به سود ارزش های مورد حمایت خود، تثبیت کند.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

آقای توکلی! حالا کی خام و خائن است؟


احمد توکلی؛ دیروز: "(احمدی نژاد) به خود اجازه مي‌دهد كه اگر قانوني را به مصلحت نديد از ابلاغ آن خودداري كند يا بدتر از آن در مقابل چشمان متعجب مردم در سيما بگويد من آن را اجرا نمي‌كنم. يا با تغيير نام مصوبات دولت به مصممات، آن‌ها را براي رئيس مجلس نفرستد يا از اين صريح‌تر كه متأسفانه اخيراً پيش‌آمده، دستور دهد كه مصوبات و آيين‌نامه‌هاي دولت براي مجلس فرستاده نشود. يا از شركت در مجمع تشخيص مصلحت در اجراي اصل 112 و حكم رهبري خودداري ورزد. يا در برابر اجراي قانون آيين دادرسي درباره برخي از همكاران اصلي خويش مقاومت نمايد. اين رفتارها نه تنها موجب تضعيف قوه مقننه و قانون است، بلكه درس گردن‌كشي در برابر قانون را به ديگران مي‌آموزد".
*
توکلی، چهار ماه قبل، در پاسخ به این سوال که آیا آقای موسوی به آخر کارهای خود فکر کرده بود؟، گفت(+): اگر فکر نکرده بود که چه سیاستمدار خام و بی‌ارزشی و اگر فکر کرده بود که چه خائن نادان و وطن فروشی.
*
آقای توکلی! هم از حرف های دیروزت، هم از حرف های چهار ماه قبل ات، بوی تند "مصلحت" به مشام می رسد که اگر چنین نبود وقتی حرف های دیروز تو را میرحسین لااقل 14 ماه قبل می گفت تو ساکت نمی ماندی، همه شماها ساکت نمی ماندید و به آخر کار سکوت تان فکر می کردید. تا گلو فرو رفته اید در باتلاق "مصلحتِ مطلق" و همین است که حرف تان حق هم که باشد به دل نمی نشیند؛ باطلی را ابطال نمی کند. حالا کی خام و بی ارزش است و خائن و نادان و وطن فروش؟ ... اگر راهی را که دیروز آغاز کردید، در نیمه، از هراس ِطعن و نیشی، رها نکنید، شاید مجال جبران هنوز باقی باشد؛ شاید.

حالا حتما کسانی به ما می خندند

به اندازه ای سوار هواپیما شده ام که بدانم هواپیماهای ایرانی مصداق بارز "قراضه"اند؛ همان قراضگی در و پیکر و ظاهرش را می گویم، فرتوتی زیر پوستش را سقوط مدام شان هوار می کشد
*
مرحوم مادر و پدر چند سالی قبل از انقلاب حج رفته بودند، همیشه از احترامی که در این سفر به عنوان ایرانی دیده بودند، تعریف می کردند و آن بین از مسافران یکی از کشورهای همسایه می گفتند که با اتوبوس خودشان را به حج می رساندند و از ماشین هایشان همیشه آفتابه آویزان بود ... و ما می خندیدیم
*
دیروز که کمیسیون اروپا اعلام کرد دو سوم هوایپماهای ایران ایر آن قدر استاندارد نیستند که لیاقت پرواز به اروپا را داشته باشند، احساس حقارت کردم. برای بلیت همین هواپیماهای قراضه باید ببینید که چطور مردم شریف "ایران" در فرودگاه ها از روی هم رد می شوند ... حالا حتما کسانی به ما می خندند

برای مأموران مظلوم نیروی انتظامی


دیروز جوانکی را سر یکی از چهارراه های شهر دیدم که با خشم تمام داشت با مامور پلیسی حرف می زد که موتورسیکلت او را توقیف کرده بود. چند مامور دیگر هم آن جا بودند و حرفی نمی زدند. چند روز پیش هم یکی تعریف می کرد که سر آزاد کردن موتورسیکلت فامیلش چه غرّشی سر مامور کرده و چقدر خوشحال بود که حال مامور را با حرف های تندش گرفته و او هیچ نگفته بود. باز همین چند هفته قبل یکی از همکاران پیگیر مسأله ماشین تصادفی اش به مامور پلیس می گوید: "شما کار ما رو راه بنداز، جبران می کنیم" و آن مامور دست او را گرفته و برده بود سر میزش، کشو را بیرون کشیده بود و گفته بود "نگاه کن این کفن من است، به من از این تعارف ها نکن" و جالب این که روز قبلترش مامور دیگری از همان همکار ما خرده گرفته بود که "پنجاه تومن که کم است، ما چند نفریم". چند سال قبل سر دعوای دو نفر از همسایه ها رفته بودیم کلانتری محل. افسر کشیک خیلی تند بود، عصبانی می شد، حرص می خورد و تا طرفین دعوا حرف می زدن می گفت می فرستمتون بازداشتگاه. او می خواست فضا را آرام کند ولی معلوم بود روح خودش با این همه تنش سازگار نیست ... سال گذشته که مامورهای آموزش ندیده را فرستادند توی خیابان ها برای خواباندن شعله های "فتنه"، بارها صحنه هایی را شاهد بودیم که کسی از خیل آن همه مامور می خواهد متهم کمتر کتک بخورد، دور کند کسی را از ضرب و شتم مامورانی که انگار نه انگار که باتوم "سخت" است و او حالا خود را موظف می داند تا همه نیرویش را جمع کند توی بازوهایش و آن باتوم های لعنتی را بر سر و دست و پا و صورت مردم فرود آورد. کهریزک را نگو که لکه شد برای همیشه ...
مامورهایی هستند که فرمان می گیرند تا با مردم مواجه شوند، به حق یا ناحق بزنند، بگیرند، بکوبند، له کنند، اگر فرمانبری کنند برای مردم "اخ" می شوند، اگر فرمانبری نکنند "نان" شان آجر می شود. یک بار ماموری به من می گفت: "من برای خودم کار می کنم ..." ... راننده ای می گفت: "وقت بار بردن از شهری به شهری، همیشه مبلغی معین برای مامورها کنار می گذاریم و وقتی وارد استانی مثل هرمزگان می شویم که مقصد اکثر بارهاست، این مبلغ افزایش تصادعدی پیدا می کند".
مامورهایی هستند که کفن شان توی کشوی میزشان است؛ کسی اما گمان نمی کند این ها زیاد باشند؛ این ها مظلومند. تعداد زیادی از مردم با "قانون" میانه ای ندارند، یاد نگرفته اند که میانه ای داشته باشند و مامور پلیس اولین قربانی انسانی چنین مواجهه ای است؛ یا وا می رود و همراه می شود و حق را فرومی گذارد؛ به خیال خودش پروار می کند خودش را با رشوه وعادت به آزار، برای خودش کار می کند یا می ماند و له می شود؛ خیلی هنر کند له شدن را وسیله نزدیکی به خدایش می کند ... یادتان هست چند وقت قبل فرمانده پلیس کشور گفت: "در سالهای اخیر شهادت پرسنل نیروی انتظامی کاهش داشته ولی آمار مرگ و میر عادی ناشی از فشارهای روانی در میان کارکنان افزایش داشته است" ... چنین دردهایی چه بسیارند؛ چه مستورند

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

مائده های زمینی

به خویشتن بقبولان که تنها خداست که موقت نیست
مائده های زمینی - آندره ژید

اوبامایی که برنامه ها دارد


یک سال و نیم پس از آغاز ریاست جمهوری باراک اوبامای دمکرات، به نظر می رسد وی در مقابله با "جمهوری اسلامی ایران" بیشتر از آن که پیشتر تصور می شد، برنامه زمان بندی شده ای دارد. یک سال اول را به امید "مذاکره سازنده" لبخند زد و دست اش را برای دوستی پیش آورد؛ حتی وقتی خیابان های تهران بعد از انتخابات صحنه "سرکوب" بی محابایی بود، اخم او علیه "جمهوری اسلامی" آن قدر بی حال بود که زبان بسیاری را در خود آمریکا به شکوه و شکایت باز کرد.
یک سال موعود، شش ماه پیش تمام شد در حالی که "جمهوری اسلامی ایران" دست اش را برای دوستی به دست "چدنی" آمریکا نسپرد؛ آن چنان که رهبری نظام تعبیر کرد. حالا به نظر می رسد اوباما در رأس نظام سیاسی آمریکا، در مواجهه با "جمهوری اسلامی ایران" همتی مضاعف به خرج داده؛ نه به راحتی ولی به هر صورت توانست صدور قطعنامه چهارم را علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل رهبری کند و وقتی از یکپارچگی عالی ترین نهاد تصمیم گیر بین المللی علیه "جمهوری اسلامی ایران" مطمئن شد، رییس دوست ترین کشور ایران در جمع دارندگان حق وتو (مدودف) را به آمریکا کشاند و سپس با رسانه ای کردن بازداشت ده جاسوس روسی که "ده" سال زیر نظر بودند به روسیه، و همه کسانی که مثل روسیه عمل کرده یا خواهند کرد، نشان داد که "ناز" کردن های قبلی را در همراهی با آمریکا علیه ایران از یاد نمی برد. همزمان مجالس قانونگذاری آمریکا سخت ترین تحریم های یک جانبه را علیه ایران تصویب کردند. استرالیا، کانادا و اتحادیه اروپا، و در رخدادی کم نظیر حتی امارات متحده عربی و پاکستان نیز همسویی خود را با آمریکا و با اعلام اعمال برخی تحریم های یک جانبه یا تاکید علنی توام با اقدام عملی در اعمال فشار بر ضد ایران نشان دادند. صنعت نفت و گاز ایران نه توانایی مالی و نه توانایی علمی به روز شدن را دارد. اکثر پروژه ها از زمانبدی اعلام شده برای افتتاح عقب اند و با تحریم های جدید، کاهش بهای نفت، مدیریت ناکارآمد مصرف انرژی و پافشاری "جمهوری اسلامی ایران" بر مواضع سیاسی، چشم انداز روشنی برای رونق اقتصادی وجود ندارد. چشم اسفندیار اقتصاد ایران عریان تر از آن است که کسی از آن خبری نداشته باشد از همین رو همه تیرها به سوی همین چشم روان است ... در برابر، واکنش ایران چه بوده؟ به عقب انداختن مذاکرات به مدت یک ماه، استعلام نظر از طرف های مذاکره درباره بمب های اتمی اسراییل، نازکشی از پاکستان برای عقد قرارداد خط لوله صلح، سپردن قراردادهای نفتی به کنسرسیومی از شرکت های داخلی و از جمله به شرکت ورشکسته "صدرا" (!) و اعلام همزمان این دو ایده که "از تحریم ها استقبال می کنیم چون باعث پیشرفت و خودکفایی می شود" و "چقدر این ها بدند که ما را تحریم می کنند"! این واکنش ها تلویحا تایید اثر فشارهاست. دلیلی ندارد وقتی به زعم دولتمردان این تحریم ها اثر ندارد، شرکت های ناتوان داخلی متولی به روز کردن جیب دخل مملکت، یعنی صنعت نفت، شوند؟
تحریم های یک جانبه آمریکا به خصوص در بخش محروم کردن طرف های تجاری ایران برای ارتباط با بانک های آمریکایی احتمالا اما "هولناک ترین" بخش این تحریم ها برای اقتصاد "جمهوری اسلامی ایران" باشد؛ چه آن که تصور یک اقتصاد امروزین بدون ارتباط با نظام مالی آمریکا و احیانا اتحادیه اروپا به همان اندازه دشوار است که خیال سپردن تجارت دریایی قرن حاضر به کشتی های بادبانی!
در کنار این همه، کوبیدن پرشدت تر بر طبل "ایران هراسی" که آن را می توان در اظهارات اخیر وزیر دفاع آمریکا درباره خطر موشکی ایران علیه اروپا و یا گزارش تازه سیا از نزدیک بودن ایران به ساخت بمب اتمی مشاهده کرد، همچنین خارج کردن کره شمالی از "محور شرارت" نشان می دهد که دولت دمکرات آمریکا همت خود را برای معطوف شدن به پرونده "جمهوری اسلامی ایران" دو چندان کرده است.
واضح است که فشار اولیه این تحریم ها بر دوش "مردم" ایران است. می خواهند معیشت مردم را تا حد انفجار مردم در تنگنا قرار دهند تا ترکش های این انفجار "جمهوری اسلامی ایران" را وادار به تسلیم کند. ایده ای که با همه تلاش مضاعف دمکرات های کاخ سفید، قرینه ای برای موفقیت در تاریخ سراغ نمی دهد.

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

مرموزِ درخت

ترجیح می دهم که درختی باشم
در زیرِ تازیانه کولاک و آذرخش
با پویه شکفتن و گفتن
تا
رام صخره ای
در ناز و در نوازشِ باران
خاموش از برای شنفتن.
شفیعی کدکنی

عصر دیروز اتفاق افتاد


ظهر دیروز زنگ زدم به حسن آقای عزیز و قرار شد با هم در برنامه عصر بازیافت شرکت کنیم. این اتفاق سر موقع افتاد. برنامه کوچک و باصفایی بود که اگر ادامه داشته باشد حتما "اثر" خواهد داشت ... بعد حسن آقا پیشنهاد کرد برویم و فیلم "هفت دقیقه تا پاییز" را ببینیم؛ شنیده بودیم که فیلم خوبی است، تا همین حد. من تا حالا توی سالن سینما برای فیلمی اشکم درنیامده بود که دیروز "هفت دقیقه تا پاییز" حسابی از خجالت مان در آمد. وسط فیلم هی می خواستم به یاد خودم بیاورم که "خب! فیلمه دیگه" ولی بازی های خوب و فضاسازی ها اثر گذار و "تلخ" نمی گذاشت یادت بماند که "خب! فیلمه دیگه". چند دقیقه بعد از خروج از سالن هم حرف زدنمان نمی آمد...
*
پ.ن 1: حالا که فکر می کنم و برخی عکس های فیلم (مثل این که در فیلم نبود) را می بینم، و بخش های گنگ فیلم را به یاد می آورم، به نظرم می رسد بخش هایی از آن را بعد از ساخت و قبل از پخش بریده اند / از یکی از عکس هایی که حسن آقا گرفته، از دویدن افراد کنار ساحل، در این فیلم استفاده شده؛ قاب کرده و زده بودند به دیوار خانه
*
پ.ن 2: از همه دوستایی که تولدمو تبریک گفتن یک دنیا ممنون. کامنت ها و حرف های پرانرژی زیادی داشتم هم این جا، هم توی فیس بوک، هم رو ایمیلم و هم با تماس های تلفنی. سایه لطف و مهرتان پایدار بادا