روی پلاکارد نوشته اند: "مراسم ... با مداحی علامة المادحین حاج ... برگزار می شود". بعد این پلاکارد کثیف را زده اند مرکز شهر! خالی بندی تیزرهای تبلیغاتی خواننده های لس آنجلسی تداعی می شود: "کنسرت ... با هنرمندی شاه ماهی موسیقی ..." و الخ. چند وقت پیش جوادی آملی گفته بود این که به کسی که "آیت الله" نیست بگویی "آیت الله"، عین این است که به او رشوه داده ای. این خط، این نشان؛ کک هیچ یک از دلسوزان اسلام ناب محمدی هم نخواهد گزید از این رشوه خواری های بی محابا، این که یک خواننده بشود "علامه"؛ بقیه اش مهم نیست؛ امروز "علامه المادحین"، فردا "علامه"؛ علامه خالص ... تازه مگر مهم است که بدانیم "دود و دم" چه ردّی در سابقه این علامه بر جای گذاشته؟
.
ماجرای آزار کودکان بی یا بدسرپرست را در یکی از مراکز بهزیستی زنجان یادتان هست؟ یادتان هست وقتی هفته نامه بهار زنجان این ماجرا را فاش کرد، اول کار که زیر بار نمی رفتند، بعد اما سرپرست وقت بهزیستی زنجان را برکنار کردند؛ آقای رسول سیدی فرد را؟ می گفت: برایش سمت جدید در نظر گرفته اند؛ معاون اداری و مالی بهزیستی استان جدید البرز به مرکزیت کرج ... فکر می کنید جای آن داغ ها بر تن کودکان معصوم تا حالا خوب شده؟ حتما شده. بر دل ها چطور؟ اثر داغ را می گویم
.
نوشته که هفتاد و هشت درصد کارمندان پتروشیمی زنجان "تعدیل" شده اند؛ حتی از آلوده کردن کلمه "عدل" هم عدول نکرده اند؛ این لعنتی ها. خودش را که فرستاده اند غسالخانه
.
می گفت: پنجاه میلیون تومان وام فرهنگی گرفت؛ چهل میلیونش را داد لودر خرید و اجاره اش داد با بقیه وام هم دوربین فیلمبرداری ابتیاع فرمود. چند وقت دیگر البته وام را تسویه می کند و حالا هم لودر دارد، هم دارد بار فرهنگ را بر دوش می کشد با دوربین هایش
.
آسمان همه جا یک رنگ است؛ تهران و بندرعباس و زنجان ندارد. همه جا مثل الاغی که در گل فرو می رود، گرفتار معضل "ترافیک" اند و دم دست ترین چاره "یک طرفه" کردن خیابان هایی است که دارند ماشین استفراغ می کنند. بالاخره که چی؟ "فردا" را کشته اند انگار همه جا. فقط "دم" را باید دریابند؛ دریابیم
.
می گفت عکاس چند سال قبل روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی شده معاون فرماندار
.
.
ماجرای آزار کودکان بی یا بدسرپرست را در یکی از مراکز بهزیستی زنجان یادتان هست؟ یادتان هست وقتی هفته نامه بهار زنجان این ماجرا را فاش کرد، اول کار که زیر بار نمی رفتند، بعد اما سرپرست وقت بهزیستی زنجان را برکنار کردند؛ آقای رسول سیدی فرد را؟ می گفت: برایش سمت جدید در نظر گرفته اند؛ معاون اداری و مالی بهزیستی استان جدید البرز به مرکزیت کرج ... فکر می کنید جای آن داغ ها بر تن کودکان معصوم تا حالا خوب شده؟ حتما شده. بر دل ها چطور؟ اثر داغ را می گویم
.
نوشته که هفتاد و هشت درصد کارمندان پتروشیمی زنجان "تعدیل" شده اند؛ حتی از آلوده کردن کلمه "عدل" هم عدول نکرده اند؛ این لعنتی ها. خودش را که فرستاده اند غسالخانه
.
می گفت: پنجاه میلیون تومان وام فرهنگی گرفت؛ چهل میلیونش را داد لودر خرید و اجاره اش داد با بقیه وام هم دوربین فیلمبرداری ابتیاع فرمود. چند وقت دیگر البته وام را تسویه می کند و حالا هم لودر دارد، هم دارد بار فرهنگ را بر دوش می کشد با دوربین هایش
.
آسمان همه جا یک رنگ است؛ تهران و بندرعباس و زنجان ندارد. همه جا مثل الاغی که در گل فرو می رود، گرفتار معضل "ترافیک" اند و دم دست ترین چاره "یک طرفه" کردن خیابان هایی است که دارند ماشین استفراغ می کنند. بالاخره که چی؟ "فردا" را کشته اند انگار همه جا. فقط "دم" را باید دریابند؛ دریابیم
.
می گفت عکاس چند سال قبل روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی شده معاون فرماندار
.
یعنی می شود در این کشور روزی برسد که بدون ترس از دزدیده شدن کفش مان و بدون آن که کفش ها را زیر بغل بزنیم، برویم سر صف نماز جماعت در مساجدمان؟ بعد می شود روزی برسد که مردم آن قدر بفهمند که وقتی سرت را می گذاری روی مهر در مسجد، بوی گند جوراب و پاها آزارت ندهد؟ که مسجد بوی عطر گلاب بدهد نه بوی عرق؟ ... دیروز عصر دلم برای نماز جماعت و صدای دلنشین آسید محمد در مسجد جامع تنگ شد، چه خوب که خودش بود و آن صدای خوبش. غریب دلم گرفته بود؛ تا بعد از سخنرانی اش هم نشستم تا دور و برش خلوت شود، تا بخواهم برایم فقط یک آیه بخواند؛ تفالی از قرآن؛ حرف خدا. خیلی شلوغ بود. تاب نیاوردم، خودم در خانه سراغ قرآن رفتم. آیه بشارت آمد، در ذم ناامیدی: " ... بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین * و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون".
.
ببخشید؛ این نوشته را قدری تند و عصبی نوشته ام؛ دل هر چقدر هم وسیع باشد، بالاخره سقفی دارد، چه رسد به دل ما که سقف و کف اش به قدر یک وجب فاصله از هم ندارند. نگران نباشید؛ خوب می شود، خوب می شوم.
ببخشید؛ این نوشته را قدری تند و عصبی نوشته ام؛ دل هر چقدر هم وسیع باشد، بالاخره سقفی دارد، چه رسد به دل ما که سقف و کف اش به قدر یک وجب فاصله از هم ندارند. نگران نباشید؛ خوب می شود، خوب می شوم.
نه . به نظرم متن خوبی بود . و این هم می تونه بخشی از وبلاگ نویس باشه ....
پاسخحذف1- اینکه گفتید یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخحذف2- فکر می کنید برای چه کرج میشود استان البرز، می خواستند مدیران روی دست مانده شان را یک جایی بگنجانند.
3- فعلا که از 70 میلیون 65 میلیون تعدیل شده ایم و خبر نداریم .
4- باز خدا پدرش را بیامرزد که وام را تسویه کرده.
5- آقای محترمی می گفت این ترافیک رفاه مردم را نشان می دهد که همه صاحب ماشین شده اند.
6- این چیزها در این سی ساله عادی شده است . ناراحت نشوید.
7- لابد حکایت آن پیش نماز را شنیده اید که یک دست و یک پا و یک چشم و یک گوش نداشت ...
نمی دانم چرا زنجان این قدر دلگیر است که از میهمان عزیزی چون شما هم نمی تواند بیشتر از سه روز پذیرایی کند و غمگین تان می کند. ما را که رسما فراری داده است.
هر دم از این باغ بری می رسد...
پاسخحذفاز تلخی تمامی دریاها
پاسخحذفدر اشک ناتوانی خود ساغری زدم....
(شاملو)
در نيست
پاسخحذفراه نيست
شب نيست
ماه نيست
نه روز و نه آفتاب،
ما بيرون زمان ايستاده ايم
با دشنه ي تلخي
در گُرده هامان...
دل ما را قرص می کنید و آن وقت ما چه کنیم وقتی نمی توانیم حتی کلمه ای بگوییم که دلتان قرص شود...
پاسخحذفراست می گویید می گذرد این روزها
بهم ریختگی های یک ماهه من را حضور شما و دوستان خوب دیگر تمام کردند کاش بشود کسی هم حال شما را خوب کند.
جناب معینی واقعا متاسفم ،اما اینو یادمون باشه که درسختی ها نباید امید را فراموش کرد. آب زلال باران از ابرهای سیاه سرازیر میشه .
پاسخحذفنگران نباشیم خوب می شوی خوب می شود خوب شد حالا!
پاسخحذفراستی مهندس می گفتم کاشکی ماسکم مانع نبود وازت می خواستم حالا که زنجانی اگر اسکندریون بزرگ را دیدی ولپ هاش هنوزهم مثل 40 سال پیش گلرنگ بود میشه برام ببوسی!
یا...هو
عنوانی که نوشته اید اینروزها حرف دل همه ی ماست، ای تف...
پاسخحذفتو محشری
پاسخحذفولی ای کاش رنگ وبلاگو درستش کنی ، چشمو میزنه
از ابتداي متن كه شروع به خواندن كردم خواستم بگويم آرامتر برادر !چه مي كني با خودت؟
پاسخحذفديدم كه در پايان اعترافي تلخ كرده اي...
چي مي شود كرد؛ ديري است در ميان ما طفلي گمشده است...
شاد باشيد و استوار
رفیق ماسک دار من! اسم کوچک آن اسکندریون بزرگ را نمی گویی؟
پاسخحذفسلام
پاسخحذفچه زیبا و چه تلخ گفتی مهندس.
کارهای اینا دل کوه را به درد میاره چه برسه دله ما انسانها !داشتم کتاب "دو قرن سکوت"نوشته ی دکتر زرینکوب را میخوندم،یه دفعه این به ذهنم خورد که چقدر زیبا تاریخ داره تکرار میشه!
درست یادم نمانده مهندس معینی. فکرکنم توی مایه های "تیمسار" اگرکمک می کنه! یا...هو
پاسخحذف