دیروز
جوانکی را سر یکی از چهارراه های شهر دیدم که با خشم تمام داشت با مامور پلیسی حرف
می زد که موتورسیکلت او را توقیف کرده بود. چند مامور دیگر هم آن جا بودند و حرفی نمی
زدند. چند روز پیش هم یکی تعریف می کرد که سر آزاد کردن موتورسیکلت فامیلش چه غرّشی
سر مامور کرده و چقدر خوشحال بود که حال مامور را با حرف های تندش گرفته و او هیچ نگفته
بود. باز همین چند هفته قبل یکی از همکاران پیگیر مسأله ماشین تصادفی اش به مامور پلیس
می گوید: "شما کار ما رو راه بنداز، جبران می کنیم" و آن مامور دست او را
گرفته و برده بود سر میزش، کشو را بیرون کشیده بود و گفته بود "نگاه کن این کفن
من است، به من از این تعارف ها نکن" و جالب این که روز قبلترش مامور دیگری از
همان همکار ما خرده گرفته بود که "پنجاه تومن که کم است، ما چند نفریم".
چند سال قبل سر دعوای دو نفر از همسایه ها رفته بودیم کلانتری محل. افسر کشیک خیلی
تند بود، عصبانی می شد، حرص می خورد و تا طرفین دعوا حرف می زدن می گفت می فرستمتون
بازداشتگاه. او می خواست فضا را آرام کند ولی معلوم بود روح خودش با این همه تنش سازگار
نیست ... سال گذشته که مامورهای آموزش ندیده را فرستادند توی خیابان ها برای خواباندن
شعله های "فتنه"، بارها صحنه هایی را شاهد بودیم که کسی از خیل آن همه مامور
می خواهد متهم کمتر کتک بخورد، دور کند کسی را از ضرب و شتم مامورانی که انگار نه انگار
که باتوم "سخت" است و او حالا خود را موظف می داند تا همه نیرویش را جمع
کند توی بازوهایش و آن باتوم های لعنتی را بر سر و دست و پا و صورت مردم فرود آورد.
کهریزک را نگو که لکه شد برای همیشه ...
مامورهایی
هستند که فرمان می گیرند تا با مردم مواجه شوند، به حق یا ناحق بزنند، بگیرند، بکوبند،
له کنند، اگر فرمانبری کنند برای مردم "اخ" می شوند، اگر فرمانبری نکنند
"نان" شان آجر می شود. یک بار ماموری به من می گفت: "من برای خودم کار
می کنم ..." ... راننده ای می گفت: "وقت بار بردن از شهری به شهری، همیشه
مبلغی معین برای مامورها کنار می گذاریم و وقتی وارد استانی مثل هرمزگان می شویم که
مقصد اکثر بارهاست، این مبلغ افزایش تصادعدی پیدا می کند".
مامورهایی
هستند که کفن شان توی کشوی میزشان است؛ کسی اما گمان نمی کند این ها زیاد باشند؛ این
ها مظلومند. تعداد زیادی از مردم با "قانون" میانه ای ندارند، یاد نگرفته
اند که میانه ای داشته باشند و مامور پلیس اولین قربانی انسانی چنین مواجهه ای است؛
یا وا می رود و همراه می شود و حق را فرومی گذارد؛ به خیال خودش پروار می کند خودش
را با رشوه وعادت به آزار، برای خودش کار می کند یا می ماند و له می شود؛ خیلی هنر
کند له شدن را وسیله نزدیکی به خدایش می کند ... یادتان هست چند وقت قبل فرمانده پلیس
کشور گفت: "در سالهای اخیر شهادت پرسنل نیروی انتظامی کاهش داشته ولی آمار مرگ
و میر عادی ناشی از فشارهای روانی در میان کارکنان افزایش داشته است" ... چنین
دردهایی چه بسیارند؛ چه مستورند
تو شلوغيهاي چند سال قبل كه يكي از اشناهاي نزدييك را گرفتن ،رفتيم جايي كه حدسس مي زديم باشه كه گفتن نه اينجا نييست.وقتي مي خواستيم برگرديم مادر طرف از يكي از ماموريين با التماس سوال كرد كه كجا بردنشون؟ كه طرف هم يواشكي گفت همينجا هستن.براي همين از انجا تكان نخورديم.هرچي دوباره مامورها ميي گفتند اينجا نيستند نايستيد ولي احساس ما اين بود كه اون مامور راست گفت.اخرش هم همانجا بودند.
پاسخحذفشهرزاد
من از اين مإمور ها توي دوران خدمت زياد ديدم و روزانه با خيلي از اين صحنه ها رو برو مي شدم
پاسخحذفيكي بود كه بهش مي گفتيم حاجي
توي شهر گشت مي زد تا يه پسر و با يه دختر ببينه و بدون هيچ دليلي اونا رو بياره بازداشتگاه. يادمه يه بار يه پسره رو گرفته بود ، چون اون بدبخت بهش توپيده بود يه گزارش بلند بالا براي اون پسر بي چاره نوشت. وقتي گزارش رو خوندم ديدم با اون خط بد و جمله بندي ضايع اون بد بخت رو به توهين به مقدسات و مقام معظم رهبري و اسلام و همه چيز متهم كرده بود و بالاخره اون پسر بدبخت رو دادگاهي كرد.يكي از همين گروهبان ها يه روز به يه دختر و پسر گير داده بود و اونا رو كشيده بود دادسرا ولي از بخت بدش نامزد بودند و يادمه تا اخر خدمت من يه پاش دادسرا بود يه پاش دادسراي نظام و هر روز به اون پسر التماس مي كرد كه بي خيال بشه.
بودند گروهبان هايي كه نمي تونستند دماغشون رو بالا بكشند ولي به مردم بي دليل گير مي دادند.
يه گروهبان داشتيم متولد 64 بود. پدرش هم سرهنگ سپاه بود. وقتي بهش مي توپيديم گريه مي افتاد.
روز اوب كه رفته بودم آموزشي و حتي از قبل تر ها عاشق لباس و خدمت در نيروي انتظامي بودم ولي توي خدمت و با روبرو شدن با جو كلانتري و ديدن مأموراني كه لياقت هيچ چيزي رو نداشتند عطاش رو به لقاش بخشيدم
با اين وجود مأمور هايي هم بودند كه جونشون رو كف دس مي ذاشتند و به آب و آتيش مي زدند تا كاري براي مردم بكنند.
پاسخحذفخیلی خوب نوشتی، خوشبختانه شما جزء آن دسته از آدم هایی که نگاه مطلق و صفر و صدی به اطرافشان ندارند.
پاسخحذفامیدوارم روزی برسد که اکثریت ما با این گونه نگاهی زندگی کینم.
خیلی قشنگ بود. آره همه جا همه جور آدمی هست.
پاسخحذفبه خصوص که توی ایران اکثریت قانون را نمی دانند یا مهم نمی دانند. انگار قانون را می نویسند برای اجرا نشدن و واقعا پلیسی که بخواهد قانون را اجرا کند له می شود.
چقد من اینجا نفس می کشم آقای معینی
پاسخحذفچقد نگاهتون به عالم و آدم انسانی و منطقیه
چقد آدم نیاز داره به یه "راز سر به مهر" تو زندگیش
برای "من" : من از شما "من" ها انرژی می گیرم برای "راز سر به مهر"م
پاسخحذفواقعا نگاه بی طرفانه ای به مسائل و خصوصا کشت و کشتار ها داری. ما هم که (...) و نفهمیدیم جیره خواری، کلا خصوصیت اصلی همتون همینه دگر خر پنداری! (...)
پاسخحذف___
عبارات توهین آمیز این کامنت حذف شد