۱۳۹۳ اسفند ۱۴, پنجشنبه

من وبلاگ‌نویس‌ام


اشاره: رضا شکراللهی عزیز، صاحب ارجمند وبلاگ «خوابگرد»، از همه خواسته از وبلاگ‌نویسی‌شان بنویسند. جناب ایشان،  امیرعلی صفای بزرگوار (وبلاگ «آینده از آن حزب‌الله») و ایمایان عزیز مشخصا از من خواسته‌اند در این باره بنویسم و کسانی را برای نوشتن در این باره، دعوت کنم.
**
.
بعدتر فهمیدم شب تولد فروغ بوده؛ شبی که وبلاگ‌نویسی را شروع کردم (و من چقدر فروغ را دوست دارم). علیرضا بازرگان عزیز، یادم داد. دی ماه سال 82 بود؛ دو روز بعد از زلزله بم. برای انتخاب اسم، تفال به دیوان حافظ زدیم؛ «ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / وین راز سر به مهر به عالم سمر شود ...». بعد نوشتم «سلام»؛ و این آغاز راهی تازه بود. دوره دوره پرشین‌بلاگ بود، من هم از همان‌جا شروع کردم (زمین خاکی!). از همان اول هم با اسم خودم نوشتم (هنوز گاهی گمان می‌‍کنم، اشتباه کردم، اگر اسم خودم نبود، راحت‌تر بودم، ولی بیشتر وقت‌ها آن تصمیم اولیه را درست دانسته‌ام با همه هزینه‌هایی که داشت و دارد). از همه چیز می‌نوشتم اما هنوز راحت نبودم و راه را نمی‌دانستم. یک جورهایی جز اولین‌ها بودم اما وقتی وبلاگ‌های خیلی موفق را می‌دیدم ـ  از لحاظ متن‌ها و بازدیدهایشان ـ مطمئن می‌شدم که راه، چه دور و دراز است حتی اگر جز اولین‌ها بوده باشی. مرداد 83 که مادر برای همیشه رفت، و من نوشتم از اندوه جانکاهی که با من بود (و هنوز هست)، با سیل مهربانی دوست و غریبه مواجه شدم. تکانه‌ای بود برای خودش ... کمتر از یک سال بعد بندرعباس بودم، همان روزهایی که حال پرشین‌بلاگ بد بود. مهر 84 عازم! بلاگر شدم؛ بدون این که بتوانم آرشیو پرشین‌بلاگ را منتقل کنم. صریح‌تر می‌نوشتم. «بالاترین» که آمد، بازدیدهای وبلاگ من تصاعدی رشد کرد. گاهی مقهور این عدد و رقم‌های بازدید می‌شدم که نتیجه‌اش نوشته‌هایی شده که حال خودم را هم، به هم زد! بعضی پست‌ها را به همین دلیل، و برخی دیگر را به دلیل ملاحظات سیاسی!، یا حذف کردم (که کاش نکرده بودم) و یا از دسترس عموم خارج ساختم. بعضی پست‌های من در برخی وب‌سایت‌ها بازنشر می‌شد (هنوز هم می‌شود)، گاهی حتی بدون ذکر منبع. خبر ورود یکی از بزرگترین کشتی‌ها به ایران از آن جمله بود که حتی واحد مرکزی خبری هم با عکسی که من گرفته بودم، خبر را کار کرد. یک بار هم علیه ایران‌خودرو نوشتم که تابناک بازنشر کرد و ایران خودرو جواب داد(+). بعد که بی.بی.سی فارسی آمد، بارها و بارها پستهای وبلاگم خوانده شد و خب؛ اینها همه مایه خوشحالی بود. در ماجرای رابطه یکی از مدیران وقت دانشگاه زنجان با دانشجویی، یک شبکه کوچک خبرنگاری شهروندی راه انداخته بودم به واسطه ارتباط‌هایی که با زنجان و دانشگاه زنجان داشتم(+). این تجربه را در ماجرای برکناری رییس دانشگاه تحصیلات تکمیلی در علوم پایه زنجان (مرداد 89) تکرار کردم. این دو پست خیلی مورد توجه و بازدید قرار گرفت ... تا خرداد 88 رسید و بعد از آن. آن روزها من حتی رکورد 12 هزار بازدید را در یک روز ثبت کردم برای وبلاگم. مهر 88 برای بار اول وبلاگم فیلتر شد. هر بار وبلاگ تازه‌ای ساختم در همان بلاگر (خانه اول، خانه دوم ... تا خانه چهاردهم). تا دی ماه سال بعد، چهارده بار فیلترینگ راه وبلاگ مرا بست و من هر بار از نو برخاستم تا این که کل بلاگر را فیلتر کردند و من در همان خانه چهاردهم ماندم و نوشتم. یک ماه بعد، برای اولین بار به طور جدی تصمیم گرفتم دیگر ننویسم؛ تصمیمی که تنها چهار هفته عمر کرد! علاقه‌ام به عکس سیاه و سفید و کارتون و کاریکاتور باعث شد، هفتگی و مرتب روی این دو موضوع کار کنم؛ هنوز هم این رویه ادامه دارد اگر چه نامرتب. اندکی بعد (مارس 2011) «راز سر به مهر» هم در گروه وبلاگ‌های جایزه دویچه‌وله قرار گرفت و هم در کنار وبلاگ‌هایی که کاندیدای جایزه سازمان گزارشگران بدون مرز شده بودند(+) ...  انتشار ویدئویی از سفر استانی احمدی‌نژاد به بندرعباس (فروردین 91)، اوج جریان‌سازی من در «دنیا» بود! این فیلم که ماجرای آن را اینجا(+) نوشته‌ام، مثل بمب صدا کرد. حتی شبکه فاکس‌نیوز با پخش آن، به تحلیل و کارشناسی پرداخت! یک بار هم علیه صدای آمریکا مطلب نوشتم که کیهان خوشش آمد و آن را به نقل از «محمد م. از عناصر وابسته به اپوزیسیون» در ستون اخبار ویژه کار کرد!(+). اینها البته روی هم جمع شد و من برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، صرفا به خاطر وبلاگ‌نویسی، ستاره‌دار شدم؛ اساسا اجازه انتخاب رشته در دانشگاه‌های دولتی ندادند و در دانشگاه آزاد (علوم و تحقیقات تهران) وقتی تنها دو هفته مانده بود به امتحانات ترم اول، از دانشگاه اخراج شدم (شروع کرده بودم به خواندن علوم ارتباطات اجتماعی). این ضربه بدی بود ولی  من باز نوشتم، از آنچه درست پنداشته بودم.
.
علاقه به ادبیات هم در پست‌های وبلاگم مشهود است؛ چنانکه که گاهی، تحلیل‌های سیاسی به قطعات ادبی شبیه‌تر است! ... باور داشته‌ام نوشتن در شبکه‌های اجتماعی، نوشتن روی دیوار گذر است؛ خیلی زود گم می‌شود. جمع نمی‌شود. ترد است. بیشتر جوزده است. نوشتن توی وبلاگ، عین نوشتن کتاب است اما.
.
دلم برای وبلاگ‌هایی که آرام آرام یا دفعتا خاموش شدند، تنگ می‌شود. چند ماهی است کمتر می‌نویسم، کمتر هستم. سرم گرم نوشتن و گرم تدارک نوشتن برای مردم کوچه و بازاری است که کمتر در دنیای مجازی هستند. البته این بخشی از ماجراست.
.
وبلاگ‌نویسی تولد دوباره برای من بود. می‌توانم ده برابر آن چه در این باره، همین بالا، نوشتم، باز هم بنویسم. به قول معروف: «خاطره که زیاده»!  ...
.
بزرگترینِ اتفاق‌‌های خوب برای من در ویلاگ‌نویسی، انس و بحث با صاحبان روح و جان‌های بزرگی بود (و است) که صرفا به لطف «دنیای مجازی» به هم رسیده بودیم؛ محترمانه نقد شدن و محترمانه نقد کردن، مشتاقانه خواندن و مشتاقانه خوانده شدن؛ گاهی حتی انگار بال فرشته‌ای بر این تن می‌خورد ... من وبلاگ و وبلاگ‌نویسی را بسیار دوست دارم و آن را رها نخواهم کرد اگر او مرا رها نکند!
.
.
من همه وبلاگ‌نویس‌ها را به نوشتن از وبلاگ‌نویسی‌شان دعوت می‌کنم؛ قصور مایه گلایه است!
.

در پلاس (+)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر