گئرد وایسلر بازجوی ارشد پلیس امنیت آلمان شرقی ست و یکی از باورمندان به حکومت. وی مأمور زیر نظر گرفتن زندگی یک کارگردان تئاتر (گئورگ دریمن) میشود که مقامات ارشد نیروی امنیتی، به توصیه وزیر فرهنگ و هنر آلمان شرقی، در پی یافتن بهانهای برای ایجاد محدودیت و خانهنشین کردن وی هستند. آنها ماموریت یافتن مدرکی مبتنی بر "ناهنجاری" این کارگردان و نویسنده را به این بازجوی ارشد محول میکنند. تیمی ویژه از ماموران امنیتی با گذاشتن وسایل شنود در تمامی نقاط خانه این هنرمند اقدام به آغاز شنود میکنند. با شروع شنود و کنترل نامحسوس خانه وی، "گئرد وایسلر" با رازهای نهفته درباره مسائل پیرامونی گئورگ و دوست دخترش و همچنین مقاصد وزیر فرهنگ در از میان بردن گئورگ دریمن و همچنین واقعیتهای نهفته در نظامهای دیکتاتوری رویرو میشود که باعث فروریختن تمامی باورهایش به سیستم فاسد حکومت پلیسی و تحول عقیدتی گسترده در عقاید و رفتارش میگردد. (+) و (++) /ا
*
من و یکی از دوستان دیشب این فیلم را که تماشا می کردیم، حس گذر "زمان" را واقعا از دست داده بودیم! فیلم بسیار بسیار تاثیرگذاری است؛ سه سکانس فراموش نشدنی اش به خصوص: وقتی بازجوی سرد داستان در خیال خود کسی را مهربانانه در آغوش گرفته و فرم بدن و دست هایش ناخودآگاه همین خیال را به تصویر کشیده، وقتی حین استراق سمع، با صدای پیانوی خانه کارگردان تئاتر اشک می ریزد و آخرین سکانس فیلم ... که باید ببینید! داستان فیلم، داستان یک بازجوی ارشد و مدرّس بازجویی در آلمان شرقی است که اعتقادش به نظام سوسیالیستی را از دست می دهد. نقش این بازجو را اولریش موئه بازی کرده؛ کسی که در دوران کمونیسم خود تحت نظر سازمان امنیت آلمان شرقی بوده. کاری که او با "چشم ها" و "نگاه"هایش در این فیلم به انجام رسانده، کم نظیر است. این فیلم را از دست ندهید؛ این فیلم برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان چهار سال قبل بوده.
*
من و یکی از دوستان دیشب این فیلم را که تماشا می کردیم، حس گذر "زمان" را واقعا از دست داده بودیم! فیلم بسیار بسیار تاثیرگذاری است؛ سه سکانس فراموش نشدنی اش به خصوص: وقتی بازجوی سرد داستان در خیال خود کسی را مهربانانه در آغوش گرفته و فرم بدن و دست هایش ناخودآگاه همین خیال را به تصویر کشیده، وقتی حین استراق سمع، با صدای پیانوی خانه کارگردان تئاتر اشک می ریزد و آخرین سکانس فیلم ... که باید ببینید! داستان فیلم، داستان یک بازجوی ارشد و مدرّس بازجویی در آلمان شرقی است که اعتقادش به نظام سوسیالیستی را از دست می دهد. نقش این بازجو را اولریش موئه بازی کرده؛ کسی که در دوران کمونیسم خود تحت نظر سازمان امنیت آلمان شرقی بوده. کاری که او با "چشم ها" و "نگاه"هایش در این فیلم به انجام رسانده، کم نظیر است. این فیلم را از دست ندهید؛ این فیلم برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان چهار سال قبل بوده.
آره واقعا فیلم عالی هست..
پاسخحذفمهتا! هر فیلم خوبی که ازش می نویسم را دیده ای! ... حسودی ام می شود که فیلم های خوب را دیر می بینم؛ یا شاید اصلا نبینم
پاسخحذفمنم این فیلم رو دیدم واقعا محشره ! گفته هات رو تایید میکنم بازهم فیلم خوب معرفی کن انگار سلیقه و دغدغه های مشترکی در فیلم دیدن داریم
پاسخحذفمن هم این فیلم را حدود یک سال پیش دیدم. شخصیت اول این فیلم هم مینشیند در ردیف آدمهایی که باید دوست داشته شوند. و آن صحنههایی که نام بردید و به خصوص آن صحنهی آخر در کتابفروشی.
پاسخحذفراستی از اینکه به وبلاگ من آمدید بینهایت ممنونم و همچنین به خاطر گذاشتن جملهی توضیح وبلاگم که در آن گوشه سمت چپ بالای وبتان. شما به من لطف دارید و برای من جای بسی افتخار است. سپاسگزار شما
مسعود! مگر من می توانم فیلم خوب ببینم و درباره آن ننویسم؟! ...
پاسخحذفمحمود! قلم شما از آن قلم های دوست داشتنی است ... اقبال خوب من بود که ماندلا بهانه آشنایی مان شد!
بعد از معرفیت دیدمش، واقعا دستت درد نکنه آدماش خیلی نزدیک بودن بهمون
پاسخحذف