می گفت: "گلوله اشک آور را مستقیم شلیک می کردند طرف صورت مردم"؛ نماز جمعه 26 تیر سال قبل؛ همانی که رفسنجانی خطیبش بود ... یکی از پوکه ها را به یادگاری برداشته؛ تویش گل بنفشه کاشته. می گفت: فکر نمی کردم ریشه بگیرد. ولی گرفت ... روبان سبزی را هم که همان روز بسته بود به دو انگشتش، حالا گره زده دور همین پوکه ... این یادگاری عزیز را همه می بینند؛ وقتی مهمان خانه اش هستند
پست دلنشینی بود . ممنون .
پاسخحذفهمانطور که هیچکس فکر نمی کرد ریشه بگیرد این حس سبز ، این ایده ی سبز، این راه سبز ، این نگاه سبز واین جنبش سبز . اما گرفت .
پاسخحذفبسیار زیبا بود .پاینده باشید .
ضمنا از آب و هوای وطن لذت ببرید فراوان . خوش بگذرد.
معمولا هر روز میام راز سر به مهر
پاسخحذفو پستاتون به فکر وادارم می کنه
از این بابت سپاس
اما این پستتون یه حس خاص داشت ...من را برد به نماز جمعه ای سبز...
متشکرم
عالي بود مطلبتون
پاسخحذفاز اون مطالبي بود كه در عين سياسي بودن پر است از احساسات زيبا
:) قشنگ بودو البته غمناک... کاش یه روزی برسه همه جا پر از گل بنفشه بشه اما نه توی پوکه ها که توی دلها...
پاسخحذفگيرم که در باورتان به خاک نشسته ام! و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهايتان زخمدار است با ريشه چه ميکنيد؟ گيرم که بر سر اين باغ بنشسته در کمين پرندهايد پرواز را علامت ممنوع ميزنيد با جوجه هاي نشسته در آشيان چه مي کنيد؟ گيرم که ميکشيد گيرم که ميبريد گيرم که ميزنيد با رويش ناگزير جوانه چه ميکنيد؟
پاسخحذفخسرو گلسرخي
سلام
پاسخحذفیاد داستانی افتادم که وقتی بچه بودم میخوندمش.اتفاقا خیلی هم دوسش داشتم.
تیستوی سبزانگشتی رو یادتونه؟
سلام
پاسخحذفمرسی.خیلی تاثیرگذار بود.جنبش هم مثه همین گل بود و هست فقط با این تفاوت که عمره جنبش ما ابدی خواهد بود به یاری خدا.سبز باشید
چه خوب شد که پا گرفت
پاسخحذفدل آدم قرص می شه یه جورایی
شاید چندان مرتبط نباشه اما آخر بهشت خاکستری مهاجرانی هم یه گیاه جوانه زد و من چقد اون داستان رو دوست دارم.
خاطره بسيار قشنگي بود! ما بشماريم
پاسخحذفچه كار قشنگني
پاسخحذف