۱۴۰۳ دی ۱, شنبه

«سفر به سرزمین هم‌کیشان»

 🍉 یلداتون فرخنده و میمون باد
🍉 روشناهای زندگی خود و عزیزان‌تون بیش باد
🌱

پیش‌تر نوشته بودم که روزنوشت‌های سفر ۲۱ سال قبلم را به مالزی (به عنوان خبرنگار) که همان موقع در هفته‌نامه "پیام زنجان" به‌صورت پاورقی منتشر شده بود، به صورت کتاب (کاغذی و الکترونیکی) منتشر خواهم کرد.
به دلایلی منصرف شدم.
با این حال از این لینک می‎توانید فایل پی.دی.اف (4.4 مگابایت) آن را دانلود و مطالعه کنید.
در سخن اول و آخر این مکتوب، درباره دلیل انجام این سفر و درباره این‎که چرا این سفر از من برنگشته (برعکس من که ۲۱ سال پیش از آن برگشته‌ام!) توضیح داده‌ام.


۱۴۰۳ آذر ۲۹, پنجشنبه

در باب یک بیماری مشترک!

هر از چندگاهی موج‌های بلا و دشنام را علیه کسی و کسانی بلند می‌کنند که توجه مصداقی به بسیاری از آن‌ها وقت تلف‌کنی است.
این تحقیر و توهین‌ها یا نشانه ایمان به عجز خود است یا نخوت و یا بازی‌خوردن از کسانی که از تفرقه تن و دل‌های رنجور و سوخته و ناامید، ارضا می‌شوند. چرایی اصل رواج این موج‌های تحقیر و توهین است که مهم است با این حال ارزش دارد به آخرین موج از این قسم قدری بیشتر توجه کنیم؛ یورش به مقاله داریوش کریمی در مقایسه فرح پهلوی و اسما اسد در بی‌بی‌سی‌فارسی.


 

الف) فرح پهلوی نه تنها از برخی از مترقی‌ترین اقشار جامعه ایرانی که حتی از کل دربار پهلوی دهه‌ها جلوتر بود و خدمات ماندگار ارزنده‌ای به مردم و کشورش کرد؛ به‌مثابه شهبانوی بی‌همتای تاریخ ایران (در آن حد که من می‌دانم). خیلی وقت‌ها ماجرای تغییر نام خیابان فرح را به سهروردی مثال می‌زنم؛ نشانی از سطح درک، تیزبینی و حساسیت او.

اما هیچ کدام از محسنات او، او را قدیس و مقدس و معاف از نقد و مقایسه نمی‌کند.

ب) مقاله داریوش کریمی مقایسه‌ای است بر اساس فکت و گزاره‌های تاریخی. هیچ‌یک از دشمنان (نه منتقدان که انتقاد آداب دارد) آیا حتی یکی از گزاره‌های این مقاله را نشان و ثابت کردند که دروغ است؟ عین دستگاه عظیم سانسور و قدسی‌سازی که علیه آن مشغول مبارزه‌اند، رگ توهم توطئه‌شان قلمبه شد! حتی بدتر؛ مدعیان تاریخ‌دانی و روزنامه‌نگاری هم زحمت رسوا کردن دروغ‌های مقاله داریوش کریمی را بر خود هموار نکردند؛ نیت خواندند، یا گرفتار استبداد فحاشان و موج سواری هتاکی شدند و یا خُلق قدسی‌سازی‌شان روی ژست مبارزه برای آزادی بیان‌شان غلتید و آن را زیر خود له کرد!

ج) یکی از رسواترین واکنش‌ها، اظهارات جناب عباس میلانی بود در مصاحبه با ایران‌اینترنشنال! او نیز مثل کارگاه‌های قدسی‌سازی کف توییتر که شان فرح پهلوی را اجل از مقایسه با اسما اسد (و چه‌بسا هر کس دیگری پایین‌تر از ملکه ویکتوریا) دانسته‌اند، هیچ گزاره نادرستی را در مقاله داریوش کریمی نشان نمی‌دهد، مضحک‌تر مدعی می‌شود که بعد از کنسرت پرستو احمدی و فشارها بر نرگس محمدی و جنبش زن، زندگی آزادی اقدام بی‌بی‌سی در سانسور نکردن کل این مقاله زیر سوال است؛ عین رویه حسین شریعتمداری!
میلانی معتقد است فرح پهلوی در "نهایت پاک‌دستی" خدمات بزرگی به کشور کرده که دست‌کم محتوای یادداشت‌های وزیر دربار شاهنشاهی ناقض آن است!

د) این شیفتگی به مقدس‌سازی به طور واضحی هم در جریان ارزشی و هم سلطنت‌طلب (و گاهی حتی نزد برخی اصلاح‌طلبان) به یک بیماری مشترک می‌ماند که ترس و ناامیدی از امروز و فردای ایران را مدام بیشتر می‌کند. 

آن‌ها خشمگین می‌شوند که مدعی نه دروغ بلکه چیزی گفته که آن را ناخوش کرده؛ همین قدر مخرب. 

۱۴۰۳ آذر ۲۸, چهارشنبه

آقای قدرت تقی‌نژاد



دل‌مان قرص نبود که مهشاد را بفرستیم دانشگاه شهر غریب. کسی هم گفته بود کارمندان آن دانشگاه بدعنق و نادان‌اند! ته دل‌مان خالی بود. چند روز قبل از ثبت‌نام رفتیم که دانشگاه را ببینیم و خوابگاهش را. کلاس‌های درس دانشجوهای ترم بالا دایر بود. ته راهرو، دم در اتاق کوچکی چند دانشجو بودند. ما هم رفتیم همان‌جا. مردی جوان و فرز با جثه‌ای کوچک پشت میز بود و داشت کار دانشجوها را یک به یک راه می‌انداخت. با حوصله بود. موبایلش که زنگ زد دیدم عکس صفحه موبایلش عکس قاسم سلیمانی است. نوبت ما که رسید حتی با حوصله‌تر شد. مهربان‌تر شد. یکپارچه آقا بود آقای تقی‌نژاد. خیلی احترام‌مان گذاشت. مسئول آموزش دانشکده بود. پا شد از اتاق بغل صندلی اضافه آورد. از فراوانی سوال‌های ما خسته نشد. نقاشی محمدامین را هم گرفت زد توی برد اتاقش. لابد می‌خواست بگوید آبجی محمدامین دانشگاهی آمده با آدم‌های مهربان و باشعور. دل ما را قرص می‌کرد. ما برای آنکه محمدامین رضا بدهد که از آبجی‌اش دور شود، گفته بودیم دانشگاه به داداش کوچیکه‌ی دانشجوهایش لگو (اسباب‌بازی) کادو می‌دهد؛ مرد مهربان که این را دانست، روی کاغذ نوشت: «گواهی بابت خرید لگو به محمدامین معینی از زنجان مبارک باشد ان‌شاالله» و مهر زد، محمدامین خیلی خوشحال شد... پنج روز بعد با دلی آرام دخترمان را بردیم شهر غریب در همان دانشکده ثبت‌نام کرد و بلافاصله کلاس‌های‌شان شروع شد؛ همین دو ماه قبل.
 

امروز خبر رسید که آقای تقی‌نژاد در سانحه رانندگی از دنیا رفته. بعدازظهر امروز حال همه ما بد بود. گریه کردیم . از محل کار تا خانه را پیاده آمدم با چشمانی که اشکش خشک نمی‌شد.
🌱
خدا مهربانی و حوصله و ادب آقای تقی‌نژاد را وسیله آرامش دل ما قرار داده بود. 
کار کسی که بعد از او در آن اتاق کوچک مسئول آموزش دانشکده خواهد شد سخت است؛ هم دست‌کم باید به اندازه آقا تقی‌نژاد فرز و مهربان و پرحوصله باشد و هم به آن‌هایی که او را می‌شناختند تسلا بدهد؛ به تک‌تک‌شان.
🖤
روحت شاد مرد مهربان اسکوی تبریز. 
ما مدیون تو خواهیم بود. 
❤ 


۱۴۰۳ آذر ۲۶, دوشنبه

ره آسمان درونست

 ره آسمان درونست
پَرِ عشق را بجنبان!
پر عشق چون قوی شد
غم نردبان نماند
دل تو مثال بامست
و حواس ناودان‌ها
تو ز بام آب می‌خور!
که چو ناودان نماند 




مولوی

تابستان ۱۰ سال پیش این عکس رو در بندر، از آسمان گرفتم ... کسی گفته بود: شده عین نقاشی‌های ایران درودی ...


۱۴۰۳ آذر ۲۵, یکشنبه

کجا بیایم

کجا بیایم

با دلم که به لولای در گیر کرده‌است

با سرم که سنگین است، با برفی که می‌بارد

باران به تماشای خال گونه‌ام می‌آید

 

سنگینم

انگار زنانی آبستن

در دلم زعفران پاک می‌کنند.

 

 

 

غلامرضا بروسان

۱۴۰۳ آذر ۲۴, شنبه

بوی بهشت

 آن‌قدر باران و برف کم سراغ زمین و ما را می‌گیرند، انگار هر بار که هستند و دل و دیده‌ی زمین و ما را روشن می‌کنند، مسافرانی هستند آمده از روزگاری دور؛ قبل از هبوط آدم و حوا... همین قدر با خود بوی بهشت می‌آورند...

ویدئو+موزیک

۱۴۰۳ آذر ۲۱, چهارشنبه

مه

 امروز (چهارشنبه)

مه بود از بعد از گردنه پاپایی تا نمی‌دانم کجا ...
مه دوست‌داشتنی است؛ سایه باران است ... سایه دوستی آسمان با زمین است.
پناه رازهای زمین است.

یاد دوست است حتی ...

پرنده، از پشت شیشه پنجره مرا ندیده بود، رخ به رخ بودیم، تا سوی چشمها را فهمید، پرید و رفت؛ سایه دریغ ماند.








شیخ شهاب‌الدین در محله شوقی!

 

 


 

 همین فروردین امسال، همین جا، از مرگ درخت زیبا و پرسایه نارون محله شوقی نوشتم.

نوشته بودم: «... بین این همه (درخت توی شهر) من عاشق تک نارون چتری (قره‌آغاج) محله شوقی بودم. مثل ضریحی متبرک، همیشه از شوقی رد شدنی، قد و بالایش را نگاه می‌کردم که تابستان‌های داغ، تا میانه خیابان را هم سایه می‌بخشید. پاییز پارسال بود که فهمیدم حال خوشی ندارد و حالا که بهار آمده مطمئن شده‌ام که دیگر جان ندارد...» و «شهر لابد اندوهگین است از مرگ درختی که دیگر برگ و سایه نخواهد داشت و یگانه بود در شهری فقیر از درخت‌های باشکوه.»

امروز دیدم از تنه درختی که نیست، سردیس شیخ شهاب‌الدین سهروردی (شیخ اشراق) را ساخته‌اند.
خیلی خوب شده.
خیلی خوشم آمد.

کسی چه می‌داند؛ شاید ۸۵۰ سال پیش، شهاب‌الدین، در راه سهرورد تا آناتولی و شامات، همین‌جا، زیر درختی، ایستاده بود، لقمه‌ای نان یا شاید جرعه‌ای آب نوش کرده بود... سال‌ها و سال‌ها گذشت و از تنه درختی باشکوه، همان‌جا، سایه‌ای از او برآمد.

شهر بهانه خوشحالی دارد.
دراز باد عمر نارون‌ها.
🌱

 


 

 


 

۱۴۰۳ آذر ۲۰, سه‌شنبه

 نامت
از ساق‌هایم شروع می‌شود
از  دلم عبور می‌کند
و دهانم را به آتش می‌کشد
...


 

 

غلامرضا بروسان

مجال بیدار شدن به شما خواهند داد؟

 ۱) دفاع از حرم بود و دفاع از بشار اسد نبود؟ ... خیلی هم خوب.
۲) بشار این بار اجازه دخالت نداد و شما هم حرم را به امان خدا رها کردید؟ (بله/خیر)
۳) یعنی تکلیف ساقط شد؟ (بله/خیر)
۴) دوست داشتید اجازه می‌داد؟ (بله/خیر)
۵) دوست داشتید حکومت بشار، با همه بدی‌هاش، زنده می‌ماند و ساقط نمی‌شد؟ (بله/خیر)
۶) خبر داشتید 90 درصد مردم سوریه فقیرند؟ (منبع) (بله/خیر)
۷) تصاویر زندان مخوف صیدنایای دمشق را پس از اسقاط دولت ِ دوست دیدید؟
۸) این را شنیده‌اید که «مَنْ اَحَبَّ بَقائَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ کانَ مِنْهُم کانَ وِرْدَ النَّارِ؟» (کسی که بقای آن‌ها را دوست بدارد، جزء آنهاست و کسی که جزء آنها باشد وارد شده‌ی در دوزخ خواهد بود.» ... این را امام موسی کاظم به صفوان شتردار گفت که به هارون (خلیفه ظالم مسلمانان) برای سفر حج (تکرار: سفر حج) شتر اجاره می‌داد و دوست داشت هارون آن قدر زنده بماند که کرایه شترهای او را بدهد.
۹) دفاع از حرم، منظورتان دفاع از حرم و مدفن کسی است که در دربار هیولای دوران، خلیفه مسلمانان، یزیدبن معاویه، گفت: «هر مکری خواهی بیندیش و هرچه از دستت بر می‌آید انجام بده و هرچه می‌توانی دشمنی کن به خدا ننگ این رفتاری که با ما کرده‌ای پاک نخواهد شد»؛ این یعنی غره به مکر خودتان نباشید که برخی ننگ‌ها پاک‌شدنی نیست؟
۱۰) آن سیاستی که دل به آن سپرده‌اید، مجال بیدار شدن را به شما خواهد داد؟




۱۴۰۳ آذر ۱۸, یکشنبه

در روزی که بشار اسد گم شد

 امروز، با سقوط دیکتاتور سوریه، دست و دل‌ام به نوشتن سیاسی باز شد؛ کوتاه، پرطعنه ... متمرکز در توییتر (ایکس) با تکرار همان‌ها در کانال تلگرامی و حساب اینستاگرام؛ به شرح زیر:

 *

چهار سال در تاریخ، یعنی چقدر؟  

X




.
🔹 دشمنان‌تون شادند (نقطه)
در پی‌در‌پی رسوایی بصیرت‌ها نشانه‌هاست (نقطه)
عبرت بگیرید قبل از این‌که مایه عبرت شوید (نقطه)
هیچ نقطه‌زنی به کمک بشار نیامد، چه برسد حبس و ساچمه و باتوم (نقطه)
 مردم را فوری غنی کنید، برای اورانیوم وقت هست (نقطه)

ما غرّک بربّک الکریم؟ X 


🔹 این ۲ زوال

اگر زوال نهادهای نظام و کشور از دوره احمدی‌نژاد شروع شد، زوال قدرت منطقه‌ای نظام از قضا با ابقای بشار اسد آغاز شد!

نظام تا پیش از ابقای موفق بشار، هوشمندانه عمق نفوذش را از دید رقبا مخفی و آن‌ها را در "سطح" نگاه داشته بود اما بعد: «پرده برانداختی، کار به اتمام رفت» X



🔹 علی فرزات کارتونیست بود؛ منتقد بشار اسد.
کارتون می‌کشید.
هنوز خبری از داعش و ... نبود.
او را در یکی از میدان‌های اصلی دمشق دزدیدند.

بدن نیمه جانش را با انگشتان شکسته، حوالی شهر پیدا کردند؛ ۱۳ سال پیش. X
 


 
 
🔹خط قرمز بود



🔹 جواد میرگلوی‌بیات (۳ ماه پیش): از روزی که رسانه‌ها این تصویر را نماد آزادی و بهروزی ملت سودان دانستند تا به امروز،  ۱۰ میلیون نفر در این کشور آواره شدند، ۷۵۰ هزار نفر در خطر گرسنگی شدید هستند، ۲۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند و میلیاردها دلار از سرمایه مردم سودان توسط کشورهایی مانند امارات غارت شده است. X
 بعد از سقوط حسنی مبارک و قذافی و این روزگار سودان، مردم حسرت روزگار رفته را خوردند؛ سقوط دیکتاتور همیشه به معنی برآمدن آرامش و آسایش نیست، گاهی حتی روزگار سیاه‌تر می‌شود (خوب می‌دانیم).
سقوط دیکتاتور به خودی خود کافی نیست؛ تصویر آینده را در رفتار گذشته اپوزیسیون می‌توان دید. X

 دکتر حسین بشیریه مقاله‌ای ارزشمند و خواندنی دارد با عنوان «زمینه‌های سیاسی و اجتماعی فروپاشی رژیم‌های غیردمکراتیک و گذار آنها به دمکراسی» (در کتاب «گذار به دمکراسی – دفتر نخست»)؛ خلاصه‌ای از آن را این‌جا آورده بودم:  «همه فروپاشی‌ها لزوما به گذار به دمکراسی نمی‌انجامد»

**
از دیگری:





الان، فرار هیچ دیکتاتوری زندگی تو را باز نخواهد گرداند.

#سورية X






۱۴۰۳ آذر ۱۷, شنبه

شاهدگذاری در ترک‌های بنای تاریخی سلطانیه

 


 در تشخیص علل عارضه ترک در بناهای تاریخی، تحلیل زمانی ترک کمک مهمی به طراح مرمت کار می‌کند؛ از این طریق می‌توان زنده یا مرده بودن ترک را معلوم کرد. برای رسیدن به یک چنین تحلیلی، مرمت‌کار معمولا از روش‌ شاهدگذاری استفاده می‌کند که بر اساس آن بر روی ترک، علایمی غالبا گچی (گاهی شیشه‎ای) در داخل و خارج ساختمان قرار داده می‎شود که ابعاد استانداردی دارند.  پس از مدتی می‌توان بررسی کرد که ترک فعال (در حال پیشروی) است یا غیرفعال (متوقف) (اقتباس: سایت مطالعات و پژوهش‌های علوم میان‌رشته‌ای در باستان‌شناسی، هنر و معماری).


تصاویر برخی نمونه‌های شاهدگذاری است در بنای گنبد سلطانیه.
به طور واضحی برخی ترک‌ها فعال‌اند.









۱۴۰۳ آذر ۱۶, جمعه

برای "تبریک" نیست!

 سلام دخی جان ❤


روز دانشجوی امسال اولین باری است که دانشجویی؛ به یادت بودم و دعات کردم.
روز دانشجو مثل روز خبرنگار و روزهای جهانی کارگر و زن و دختر و امثال این‌ها، به نظرم «تبریک» ندارند؛ بهانه «یاد»ند، این روزها به این اسم‌ها خوانده شدند تا «یاد»آور رنج تاریخی دانش‌جو، خبرنگار، کارگر و زن و دختر باشند برای یافتن راه رهایی... و دیگر: با وجود آنکه در دوره دانشجویی فعالیت سیاسی کردم ولی آن را برای دانش‌جویی سم می‌دانم و اتلاف عمر و انرژی؛ نشانه بیماری نظام اجتماعی و فرهنگی و سیاسی کشور!


مراقب خودت باش.
سرت سلامت و دلت آباد ❤

۱۴۰۳ آذر ۱۲, دوشنبه

یاد شوق روزهای نوجوانی


 

 کتاب «تاریخ مختصر علم» مرا یاد شوق روزهای نوجوانی انداخت؛ آن روزها که کارت بازی «دانشمندان» داشتیم. با بسیاری از اسامی مشاهیر بار اول روی همین کارت‌ها آشنا شدم و بعد در کتاب هزار و چند صفحه‌ای «دائره‌المعارف مصور» آذین‌فر (چاپ سال ۴۸) در کتابخانه خانه پدری، دنبال اسم‌ها می‌گشتم تا بیشتر از قصه‌شان بدانم. گاهی حتی سعی کردم از روی این کتاب کارت‌های تازه بسازم.

«تاریخ مختصر علم» خواندنی است چون تاریخ علم و مشاهیر را هم مختصر و هم با قصه روایت می‌کند؛ مثلا چطور شیمی مدرن محصول یک گردهمایی بین‌المللی در سال ۱۸۶۰ میلادی است (صفحه ۲۵۹) یا  «واکا» به معنی گاو در لاتین، در واکسیناسیون از کجا آمده؟(صفحه ۲۳۹).

کاش این کتاب‌ها بیشتر خوانده شوند.

فارغ‌التحصیلان دوره متوسطه احتمالا لذت بیشتری از خواندن این کتاب ببرند و بخواهند حتی نقشه راه تحصیلات دانشگاهی‌شان را ترسیم کنند، و شاید افسوس بخورند که چرا درس‌های علوم‌پایه‌شان چنان رسمی و خشک و بی‌قصه در دبیرستان به خوردشان داده شد.  بزرگ‌ترهای مشتاق به تاریخ علوم پزشکی، علوم پایه و فنی و مهندسی حتما از خواندن کتاب خوش‌شان خواهد آمد اگر که قصه علم برای‌شان جذاب و مهم باشد.

کتاب کاش عکس و تصویر داشت اما به هر حال متن بسیار روانی دارد و خانم فرهادیان عزیز کتاب خوبی را به دست خوانندگان رسانده است؛  دست مریزاد.

این دومین کتابی است (بعد از کتاب [داستان بنیانگذاری دانشگاه تحصیلات تکمیلی] علوم پایه زنجان) که از خانم فرهادیان می‌خوانم و راضی‌ام.






۱۴۰۳ آذر ۱۱, یکشنبه

علی اقبالی و رودبار


 

 پنج-شش سالی است که دیگر رودبار را با زیتون‌اش نمی‌شناسم؛ این شهر معروف گیلان را حالا مدت‌هاست با شهید علی اقبالی می‌شناسم و هر بار از آن بلوار زیتون‌فروشان‌اش رد شدنی، چشم می‌چرخانم تا آن تابلویی را که عکس او روی آن است ببینم؛ جوان‌ترین سرگرد و استاد خلبان نیروی هوایی که روز اول آبان سال ۵۹ حوالی موصل وقتی هواپیمایش ساقط شد و خود به دست نیروهای عراقی افتاد، به وضعی دل‌خراش و جان‌سوز در اسارت و غربت کشته شد و ۲۲ سال تمام، رژیم عراق سرنوشت‌اش را مکتوم باقی گذاشت.

مستند ۶۷ دقیقه‌ای «پرنده افلاک» داستان اوست و البته داستان رنجی که به خصوص همسر و فرزندش بر دوش کشیدند. مستند به خوبی از پس طرح رنج و امیدهای «فریده خانم هاشمی محلاتی» برآمده اما یک مستند یک ساعته کجا و رنجی چنان عمیق و بلند کجا؟!

پس از «پرنده افلاک» برای من رودبار یعنی علی اقبالی و علی اقبالی یعنی فریده هاشمی و امیدها و رنج‌های گفته و ناگفته‌اش که حتی شنیدن توصیف آن کار هر دلی نیست. به یقین هیچ‌گاه نخواهیم توانست رنجی را که بازماندگان قربانیان آن جنگ بر دوش کشیدند شماره کنیم به خصوص از آن نوع که فریده هاشمی و فرزندش بر دوش بردند؛ بی‌هیچ اطلاعی از سرنوشت عزیزترین‌ عزیزان‌شان تا سال‌های سال.

ایران در شش «ماهه» اول جنگ، ۱۰۶ خلبان خود را از دست داد (در ۱۸٠ روز این تعداد بالا)  و در هفت‌سال‌ونیم بعد، تقریبا ۱۵۰ خلبان دیگر را.
آسمان و زیر آسمان این ملک میدان چه رنج‌هایی بوده بی‌شمار.

در رودبار سراغ علی اقبالی و فریده هاشمی را از یادتان بگیرید؛ جلای جان انسانیت می‌شود.

🌹

 









۱۴۰۳ آذر ۱۰, شنبه

کتاب سوم؛ مالزی


 

 

 
مهرماه سال ۸۲ به عنوان خبرنگار عازم مالزی شدم تا از نمایشگاه تجارت اسلامی که در حاشیه اجلاس سران کشورهای اسلامی برگزار می‌شد گزارش تهیه کنم.

متولی شرکت دادن متقاضیان ایرانی حضور در این نمایشگاه، شرکت نمایشگاه‌های بین‌المللی زنجان (اتاق بازرگانی) بود و جمعی از مدیران استان نیز در آن حضور یافتند.

علاوه بر انتشار گزارشی کلی از این نمایشگاه به خصوص در موعد حضور استاندار وقت (آقای رحمان‌زاده) در نمایشگاه، طی ۲۰ شماره در هفته‌نامه «پیام زنجان»، یادداشت‌های روزانه این سفر را همان موقع منتشر کردیم.

بعد از ۲۱ سال تصمیم گرفته‌ام آن گزارش و روزنوشت‌ها را به صورت کتاب منتشر کنم؛ در شمارگان چاپی معدود و البته متمرکز در قالب پلتفرم‌های کتاب الکترونیکی.

در زمان انتشار، پاورقی بسیار مورد استقبال قرار گرفت و خوانندگان فراوانی پیگیر آن بودند؛ صریح و نقادانه بود با جزئیات و حاشیه‌نگاری‌ها. حالا به نظرم رسیده به عنوان بخشی از تاریخ فعالیت خبرنگاری در استان، آن مجموعه ارزش گردآوری، احیا و انتشار در قالب کتابی مصور را داشته و هنوز خواندنی باشد.
تا جایی که می‌دانم آن تجربه پیش و بعد از آن بی‌سابقه بود و بی‌نظیر باقی ماند.

هفته آینده بعد از پایان بازخوانی دوم، با ناشر وارد مذاکره خواهم شد. ترجیح من فعلا انتشار متن از کانال رسمی و پس از اخذ مجوز است.
🌎

 












به روزرسانی: منصرف شدم! متن را از اینجا دانلود کنید.