.
✍🏻 آلبر کامو
«من اکنون میآموزم که خوشبختی فرازمینی وجود ندارد و بیرون از حلقه بسته آمد و شد ایام، هیچ ابدیتی جای ندارد [...] همین قدر میدانم که این آسمان از من جاودانهتر و ماندگارتر خواهد بود. جز آنچه پس از مرگ من همچنان خواهد بود، چه [چیز] را ابدیت بنامم؟ مقصودم از این سخن، اظهار رضایت از این شرایط نیست. حرف من چیز دیگریست. انسان بودن همیشه آسان نیست و دشوارتر از آن انسان راست بودن است. انسان راست بودن یعنی بازیافتن سرای آرامش که در آن خویشاوندی جهان و انسان احساس شود، جایی که در آن نبض انسان وابسته به تابش سوزان آفتاب ساعت دو بعد از ظهر باشد [...] آنچه در این زندگی وجودم را انکار میکند اولین چیزی است که مرا میکُشد. هر چیزی که شور زندگی را برانگیزد همزمان بر بیهودگی آن نیز میافزاید [...] واژگانی هست که من معنای آنها را هرگز چنان که باید در نیافتهام. مثلا واژه گناه؛ با این حال باور دارم که این مردم هیچ گناهی نکردهاند چرا که اگر در زندگی گناهی هست نه همان امید نداشتن به زندگی بلکه امید به زندگی دیگر و فرار از عظمت گریزناپذیر همین زندگی است [...] مردم یونان باستان، در جعبه پاندور که مملو از رنج آدمیزادگان بود، پس از همه رنجها و شادیها، امید را به عنوان دهشتانگیزترین حاصل عمر یافتند. من اشارهای تاثرآورتر از رمز این اسطوره نمیشناسم؛ چرا که به عکس آنچه مردم میپندارند، امید معادل تسلیم است در حالی که زیستن، تسلیم نشدن است.»
📗 تابستان الجزیره (در کتاب دریای نزدیک / ترجمه حامد رحیمی)
۱۴۰۴ مرداد ۲۶, یکشنبه
اگر در زندگی گناهی هست ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر