۱۳۹۹ تیر ۲, دوشنبه

دوباره "درخت گلابی"



بعد از 21 سال و 3 ماه، باز دیدم‌اش؛ اسفند 77 بود که اول بار "درخت گلابی" را دیدم؛ در سینمایی در تهران که اسم‌اش را خیلی زود از یاد بردم، شاید همان شب اول. فیلم صد دقیقه بیشتر نیست ولی وقتی تماشایش تمام شد، همین چند شب قبل که دوباره می‌دیدم‌اش، وقت صلاة سحر بود. چند جا فیلم را عقب زده بودم و دوباره تصویرها و کلمات را به جان کشیده و برده بودم؛ با گرهی در گلو و سرشکی بر چشم. قبلا نوشته بودم؛ فیلم را بار اول، اسفند 77، از "نیمه" دیده بودم، از آن سکانسی که "میم" بی‌خداحافظی از "محمود"، داشت از باغ دماوند می‌رفت. تا خود هتل یک طور منگ بودم. خیلی از راه را پیاده رفتم. احساس تنهایی و عجز وسیعی همه هوای دور و برم را تسخیر کرده بود. دو سال (کمتر یا بیشتر) طول کشید تا فیلم به سینمای شهر خودمان برسد. وقتی رسید یک صفحه درباره فیلم در نشریه‌مان نقد و تحلیل و گزارش منتشر کردیم که شاید تعداد بیشتری از مردم بروند و فیلم را ببینند. "درخت گلابی" تجربه تجاری موفقی برای داریوش مهرجویی نبود. خیلی‌ها با من موافق نبودند که "درخت گلابی" فیلم خیلی خوبی است؛ به تعبیر منتقدی حتی در مرز شاهکار. هوشنگ گلمکانی فصل تابستان فیلم را بهترین عاشقانه سینمای ایران خوانده بود. هفت سال قبل کتاب فیلمنامه‌اش را گیر آوردم و تا امروز نمی‌دانم چند ده بار از صفحه اول به آخر و از صفحه آخر به اول ورق زده‌ام، نوشته‌ها را چند باره خوانده‌ام و عکس‌هایش را چندباره دیده‌ام. به علی بزرگیان عزیز سپرده‌ام که دفعه بعد پیش "گلی ترقی" رفتنی مرا هم با خودش ببرد. درخت گلابی را بر اساس "کتاب درخت گلابی" خانم گلی ترقی ساخته‌اند. فیلمنامه را اما داریوش مهرجویی و گلی ترقی با هم نوشته‌اند. همین فیلم بود که مرا به خواندن همه کتاب‌های خانم گلی ترقی واداشت غیر از خود کتاب "درخت گلابی" که نخواسته بودم طعم "فیلم" را تغییر دهد! 21 سال قبل که فیلم را دیدم، تصورم این بود آن درخت‌ها و آن باغ دماوند و آن خانه باید هنوز باشند و من کاش بتوانم از نزدیک‌ ببینم‌شان. چرا دنبال این رویا نرفتم؟ حالا که 23 سال از ساخت فیلم گذشته و باغ‌ها و "قدیم"ها بیشتر از پیش سوخته و ریخته‌اند، رد آن شور غریب "درخت گلابی" هنوز همان‌جا هست؟ (همیشه خیال کرده‌ام گلشیفته (فراهانی) روزی چنان از دنیا خواهد رفت که  در درخت گلابی "میم" (با بازی گلشیفته) از  دنیا رفت؛ در غربت، نابهنگام ... و نمی‌دانم چرا هیچ از این حس خوشم نمی‌آید). درخت گلابی  در مذمت "سیاست" و "فریب" و در نکوهش "فراموشی" بسیار خوش درخشیده ... محمود جایی از فیلم می‌گوید: «پایم که به زمین می‌رسد می‌فهمم که کلاه بزرگی به سرم رفته و این کلاه مثل سایه غمگین سرنوشت از آن پس رد پایم را تعقیب می‌کند.»
.
**
برخی پست‌های وبلاگ با ردی از "درخت گلابی":
یاد گذشته – مهر 85
گلی ترقی – آذر 89
چهارپاره – 57 – بهمن 90
شعر جمعه – 17 – بهمن 91
نامه 38 – آبان 92
نامه 137 – فروردین 93



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر