.
خوابهایم؟
برای تو چه فرقی دارد؟
تو که آوازی بلد نیستی
و به اشکهای من دست نمیزنی
میترسی ساختگی باشند؟
میترسی آثار بلند ِ باران باشند؟
با این حال برایت میگویم
خوابهایم پر از شکوفههای آلبالو
گیلاس،
سیب،
گلابی و آواز قناری ست ...
بعضی وقتها هم ساقههای طلایی گندم
که معلوم نیست چطور پر میکشند و
از روی رودخانه می گذرند ...
بعد فقط یک کلبه میبینم
پر از گرمای فراموشی
پر از درک اکنون.
این همه لحظههای رنگارنگ
این همه زمزمههای شیرین و مهتابی
من کجا هستم؟
کِی به زندگی بهاری تو میرسم؟
وقتی تابستان میآید
دست بر پیشانی تب میگذارم
و مدام مثل ذکر و دعا زمزمه میکنم:
پاییز را دوست ندارم
پاییز را دوست ندارم
و چرا همه اصرار دارند که این فصل ِ باروری
شعر است
من گرمای درخت ِ انگور را به برگهای زردِ
فرو افتاده نمیفروشم
من مال فصل انگورم
و رفته رفته می سوزم
اما شعلههایم همه سرد می شوند
و هر سرد یک لبخند ِ طولانی است ...
.
.
.
وحیده محمدیفر
.
این شعر را «میم» (با بازی گلشیفته
فراهانی) در «درخت گلابی» خوانده
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر