۱۳۹۲ آبان ۱, چهارشنبه

نامه‌ی سی و هشتم

سلامْ یاد ِ بهشت
.
مصطفی ملکیان ِ عزیز، تا جایی که من خوانده‌ام، دو جا حرفی شبیه به این دارد که «ما را از بهشت ِ زمینی بیرون کرده‌اند». این اشاره به هبوط آدم و حوا دارد. یک جا توی کتاب «راهی به رهایی»، صفحه 249، از این عبارت و معنا استفاده کرده وقتی خواسته از مصادیق ِ معکوس شدن هدف دین بگوید. آورده: «مصداق دیگر معکوس شدن هدف دین این است که گمان کنیم که دین آمده است تا بهشتی زمینی پدید آورد. ما آدمیان را یکبار برای همیشه از بهشت زمینی بیرون کرده‌اند. نباید تحت تاثیر ناکجاآبادها و مدینه‌های فاضله‌ای که مکاتب غیردینی به بشر وعده داده‌اند و برای این که به گمان خودمان از رقبای غیردینی خود عقب نیفتیم، هدف دین را هم ایجاد بهشتی زمینی تلقی کنیم. حتی اگر قبول کنیم که دین برای کاهش درد و رنج بشر آمده است (که من قبول دارم) و حتی اگر بپذیریم که اگر انسانها واقعا متدیّنانه زندگی کنند حیات دنیوی‌شان هم آبادتر و معمورتر می شود، باز نتیجه نمی‌شود که دین برای ایجاد ناکجاآباد زمینی آمده است. دین آمده است که درون هر یک از ما را بهشتی کند. دین آمده است که روان ما را آباد و معمور کند و آبادی و معموری روان به این است که از آرامش و شادی، و امید بهره‌ور باشد. حصول این سه وصف بهشتی، پیامد دینداری واقعی‌اند.»
.
یکجای دیگر، توی یک مصاحبه هم گفته بود: «ما نباید یک تصور هِرکولی از خودمان داشته باشیم ... فتیله توقعات را باید متعادل کنیم ... یک فتیله که باید پایین بکشیم این است که ما نمی‌توانیم چنان زندگی بکنیم که همه را راضی بکنیم ... و نکته دوم که شبیه این است ولی با آن فرق می کند این است که اصلاح اجتماع را فراموش کنید. ما را از بهشت بیرون کرده‌اند. من فکر می‌کنم اگر این از بهشت رانده شدن یک معنای خوب داشت باشد، همین است: یعنی ما در دنیا، دیگر بهشتی نخواهیم بود. ما از بهشت بیرون رفته‌ایم و هبوط کرده‌ایم. باید فرود بیاییم. توقعات را باید پایین بیاوریم. من فکر می‌کنم بخشی از درد و رنجی که ما می‌بریم به خاطر این است که می‌خواهیم جامعه را اصلاح کنیم. من می‌گویم ما یک کار بکنیم. ما باید اخلاقی زندگی بکنیم. جامعه خود به خود به میزان اخلاقی بودن ِ ما بهبود پیدا می‌کند، همین. منظور من این است که اصلاح اجتماعی باید نتیجه عمل من باشد نه هدف عمل من ... به میزان خوب زندگی کردن‌تان البته زندگی بقیه هم بهتر می‌شود.»
.
دل‌آرامِ خوب ِ من! هر بار به این جا که می‌رسم؛ به اینجایی که بی‌خیال جامعه بشوی و خودت را بسازی، یاد نقش استعاری «عنکبوت» توی فیلم «درخت گلابی» داریوش مهرجویی می‌افتم. و تو باید بدانی که من این فیلم را خیلی زیاد دوست دارم؛ به خیلی دلیل دیگر هم.
.
توی درخت گلابی، دو جا، عنکبوتی هست که در حاشیه آن داستان عظیم ِ فیلم، تار می‌بافد؛ سی‌‌یِ خودش تنها. گلی ترقی ِ دوست داشتنی، که داستان فیلم را او نوشته، در این باره، وقتی خبرنگار به او گفته بود که این عنکبوت نماد مجهولی است و کسی متوجه علت‌اش نشده، توضیح داده بود: «عنکبوت با تارهایی که می‌بافد اگر دقت کنیم می‌بینیم که واقعا آفرینشی معجزه آساست. دنیا و خلقت پر از این معجزه‌های کوچک است که آن را نمی‌بینیم. این عنکبوت در نهایت تواضع و سکوت به این آفرینش مشغول است. درخت گلابی اگر حرفی دارد برای گفتن این است که: سکوت کن، نگاه کن. شاید چیز تازه‌ای کشف کنی.»
.
من از این تعبیرها خیلی خوشم آمده بود؛ هم از این که سراغی از بهشت زمینی نگیریم، هم این که آفریننده باشیم در سکوت و تنهایی. 
.
دل‌آرام! دل‌ات معمور باد که یاد بهشت شده‌ای، بهانه‌ی اندیشه و سکوت و آفرینش.  
.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر