سلام سرفراز
.
یک صحنهای هست توی فیلم «درخت گلابی»، فصل تابستاناش، که
محمود روی پله مینشیند و چشم می دوزد به کتانیهای «میم»، بعد دست میبرد و کتانیها
را بر میدارد و انگار راهشان میبرد؛ با خوشی! ... خوب میفهمماش.
.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند
به تماشاگه زلفش دل
حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
.
.
قَدَمت رنجور هیچ راه مباد.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر