.
🔹 آدمی در هر حالتی که هست سرّ او مشغول حق است، و آن اشتغال ظاهر او مانع مشغولی ِ باطن نیست. همچنان که زنی حامله در هر حالتی که هست، در صلح و جنگ و خوردن و خفتن، آن بچه در شکم او میبالد و قوّت و حواس می پذیرد و مادر را از آن خبر نیست. آدمی نیز حامل آن سرّ است، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظلوما جهولاً .
📚 فیه مافیه | مولانا
🔹 اسپینوزا با بصیرتی هرچه تمامتر مدتها پیش از فروید استدلال کرد که این احساس عادی و معمولی ما که خود را موجوداتی مختار میدانیم، خیالی بیش نیست و از آن جا ناشی میشود که اکثر اوقات از علل واقعی کارهایمان آگاهی نداریم و کسب این آگاهی از راه تفکر میتواند به ما آزادی ببخشد نه به این معنا که ما را عاملی به راستی آزاد سازد بلکه به ما ژرفبینی و فهم میدهد تا بتوانیم با عالم به گونهای که هست کنار آییم [...] ولی در عین حال برعکس فروید، او گفت بیمعناست که انسان ذهنش دائم مشغول مسائل شخصی خودش باشد چون اینها دلواپسیهای ناچیز است، باید آنها را در چارچوب کل چیزها نگریست، آنگاه متوجه میشویم که چه اندازه بیاهمیتاند و این کمک میکند تا آنها را تاب آوریم. این تصویر اسپینوزا که زندگی را باید از چشم ابدیت دید به یادماندنی است.
📚 سرگذشت فلسفه، ص ۹۴
۱۴۰۴ فروردین ۲, شنبه
.
۱۴۰۳ اسفند ۲۰, دوشنبه
۵۰ ... رسماً
امروز به اعتبار شناسنامه، پنجاه ساله شدم ... ۱۱۲ روز جلوتر!
هرگز حکمت این کار پدر، گرفتن شناسنامهای ۱۱۲ روز جلوتر از خودم را ندانستم ... کاری که مسیر زندگی مرا تغییر داد؛ به خاطر نبودن فرصت کنکور دوباره در سالی که بسیاری از همکلاسیهایم فرصت داشتند دوبار کنکور بدهند، در رشته دوستداشتنیتری در دانشگاهی بهتر قبول شوند بدون آن که ناگزیر باشند، سربازی بروند؛ فرصتی که آن سالها برای من نبود ... و چقدر طول کشید تا قانون عوض شد.
از صبح پیامک پشت پیامک تبریک تولد میرسد از بانک و فروشگاه و فلان ... سرد و بیروح، بیشوقی ...
آه ای "نیم قرن"؛ حالا من رسماً تو را دارم ...
.
عکس را چند روز پیش، بیهوا، همکاری گرفت.
۱۴۰۳ اسفند ۱۸, شنبه
یکی کردن یهودیت و صهیونیسم!
امام جماعت جوان مسجد، بین دو نماز در تجلیل از حسن نصرالله گفت: همانطور که قرآن گفته یهودیان سختترین دشمنان ما هستند؛ حسن نصرالله هم در راه مبارزه با آنان شهید شد.
بعد از نماز در حیاط مسجد گفتم: حاج آقا! حرف ناراحتکنندهای زدید؛ اول: چرا ادامه آیه را نخواندید که میگوید: نزدیکترین دوستانتان، مسیحیان هستند؟ چون میدانید با اوضاع روزگار و میل اکنون شما سازگار نیست؟ چون میدانید بیکمک مسیحیان، صهیونیستها به اینجا نمیرسیدند؟ دوم چرا یهود و صهیونیسم را تفکیک نمیکنید؟ ما کلی هموطن یهودی داریم. یکی کردن یهودیت و صهیونیسم همانی است که اسرائیل میخواهد.
به تعارف یا جدی ولی محترمانه، نقدهایم را پذیرفت و گفت: اصلاح میکنم.
X
ترجمه کامل آیه ۸۲ سوره مائده:
يهوديان و مشركان را دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان [مسلمانان] میيابى، همچنين مهربانترين مردم را نسبت به مؤمنان [مسلمانان] كسانى میيابى كه میگويند ما مسيحى هستيم، اين از آن است كه در ميان ايشان كشيشان و راهبانى [حقپرست] هستند و نيز از آن روى است كه كبر نمیورزند. (ترجمه خرمشاهی)
۱۴۰۳ اسفند ۱۱, شنبه
در “شمال از شمالغربی”
پریشب برای دومین بار “شمال از شمالغربی”هیچکاک را دیدم؛ بدون سانسور.
عادت دارم بعد از تماشای فیلم، صفحه ویکیپدیای فیلم را بخوانم و بیشتر بدانم کارگردان یا بازیگراناش، اگر فیلم قدیمی بوده، کجایند و بعدتر چه کردند و شدند؟ به یک جور خراشیدن زخم میماند؛ برای درک گذر بیرحم و بیمحابای رودخانه زمان از کنار خودم که فقط به تماشا نشستهام، از کنار همه آن چهرههای روشن و چشمهای درخشان ...
در "شمال از شمالغربی" زنی که مامور ویژه است و در یک گروه جاسوسی نفوذ کرده. دل مردی را میبرد که ناخواسته و بیربط وارد داستان شده ... نقش این زن را “اوا ماری سنت” بازی کرده؛ ۶۵ سال پیش. آن مرد "کری گرانت" شهیر است که بیشتر از ۳۸سال قبل (سال ۱۳۶۵) از دنیا رفته است.
"اوا ماری سنت" هنوز زنده است و بیشتر از ۱۰۰سال عمر دارد.
دارم فکر میکنم عمر زیاد با یاد و خاطرهها و فقدانهای پرشمار، با زمانی که بیوقفه دور و پرت میکند تو را، چه رنجی بزرگی میتواند باشد؛ بسیار دلتنگکننده؛ «زمان مثل رودی از کنارش میگذرد و در اتاق کوچکش چشم انتظار مینشیند، مثل جانوری اسیر طلسمی اهریمنی.» (+)
پ.ن: همیشه حواسم بود به عمر طولانی ابراهیم گلستان بعد از فروغ؛ حس میکردم گلستان دارد تقاص چیزی را پس میدهد؛ اینکه توانست راه بیاید یا نیاید، نقل دیگریست.
۱۴۰۳ بهمن ۳۰, سهشنبه
بلند آسمان
.
اول) این ویدئو با تدوین جذاب و موسیقی خوب چفتشدهاش را روی تصاویر، شاید در این چند روزه سی بار بیشتر تماشا کردهام. یک علاقه قدیمی داشتهام به پرواز و تماشای جنگندهها و پرواز جنگندهها؛ شاید یادگار روزهای کودکی و جنگ که در خیال، برایم همیشه خلبانها دست بالا را در میدان جنگ داشتند، فرشته قهار نجاتدهنده بودند و شکاری-بمبافکنها انگار همیشه دور از دسترس دشمن. سالها بعد که دانستم در جنگ با عراق ۲۵۰ خلبان از دست دادهایم که فقط صدوشش نفرشان مربوط به شش ماه اول جنگ بوده، شوکه شده بودم. علاقه به خواندن و شنیدن و دیدن گزارش و مصاحبه و فیلمهای سینمایی و مستند درباره مانور و جنگهای هوایی نیز از همین جا با من بوده است. ۳۲سال قبل هم که دیپلم گرفتم امتیاز کتبی برای ورود به دانشکده خلبانی را به دست آوردم ولی در معاینات به مشکل کمخونی برخوردم و ادامه ندادم. بعدتر دانستم که کمخونی من واقعا جدی بوده؛ راه خلبانی بسته بود.
دوم) صفحات زیاد پُرمشتری در همین اینستاگرام هست که ویدئو از پرواز هواپیماهای جنگی نهاجا منتشر میکنند، گاهی با روایتسازیهای عجیب و غریب، با متن یا موسیقیهای هیجانی... اما وقتی یادم میافتد که این هواپیماها بسیار کهنه و فرسودهاند و این تفاخرها به این هواپیماها نمیخورد، دلم میسوزد. هواپیماهای جنگی ایران- دستکم آمریکاییها که بیشترند - انگار پرندگان آهنین مومیاییاند که از موزهها گریختهاند؛ به کار خاطره میآیند نه به کار نمایش تسلیم بلند آسمان و بهروز بودن و دستافشانی.
سوم) سر خلبان میهن سلامت.
۱۴۰۳ بهمن ۱۸, پنجشنبه
خدایا! ایمان و باور مرا بازگردان
«مرد تنها میداند که زمان سیاه مثل رودی از کنارش میگذرد. حالا دیوار بلند و سیاه تنهایی او را محصور کرده. حصار تنگتر میشود و در هم میفشاردش و گریزی نیست و نهال سرطانی خاطره در اندرونش ریشه دوانده و صدها چهره فراموش شده و دههزار روز رفته را یادآور میشود، تا این که تمام زندگی همچون رویا غریب و تباه مینماید. زمان مثل رودی از کنارش میگذرد و در اتاق کوچکش چشم انتظار مینشیند، مثل جانوری اسیر طلسمی اهریمنی. به گوشش میرسد از دور صدای زمزمهوار زمین پهناور و احساس میکند که از یادها رفته، که با گذر رود توانش از تنش رخت میبندد، که کل زندگانیاش هیچ و پوچ است. نشسته آن جا منگ و اسیر در قفس تنهایی و احساس میکند که توانش رفته و قدرتش پژمرده است دیگر.
سپس ناگهان روزی بیهیچ دلیلی روشن، ایمان و باورش به زندگی در طغیانی خزنده به او باز میگردد و او را با نیرویی فرحبخش و شکستناپذیر تعالی میبخشد و در عظیمترین دیوار جهان دریچهای میگشاید و همه چیز را هیبتی از جنس درخشندگی فناناپذیر میبخشد. او که حالا به شکلی معجزهآسا التیام یافته و به خویشتن خویش دلگرم گشته بار دیگر در امر پیروزمندانه آفریدن غوطهور میشود. تمام توان گذشتهاش را باز مییابد: میداند آنچه را میداند، هست آنچه هست و یافته آنچه را یافته و حقیقتی را که در دل دارد بیان میکند. اداش میکند حتی اگر تمام جهان انکارش کند، به آن شهادت میدهد حتی اگر میلیونها تن فریاد برآورند که دروغ است.»
تامس ولف
جستار "مرد تنهای خدا"
ترجمه امین مدی
**
.
پ. ن ۱: تیتر، دعای من است، جمله من است.
پ. ن ۲: امروز، ۱۸ بهمن ۱۴۰۳، «درختها رفته بودند» یک ساله شد.
عاقبت مبارزه با استکبار
یکی از دغدغههای بهجای نظام در مواجهه با “استکبار آمریکا”، چگونگی تصور و قضاوت ملتهای مستضعف جهان از کارنامه این مواجهه ۴۶ ساله است که آیا در مبارزه با “شیطان بزرگ” احتمال پیروزی هست، حتی وقتی تمام منابع یک کشور صرف آن شده است؟ در تحلیل عقیدتی-سیاسی و نه لزوما نادرست، شکست نظام اسلامی در این تقابل یعنی افزایش ضریب “مستکبریت” آمریکا و سرخوردگی ملتهایی که امیدوار به شکستن شاخ آمریکا، با موج اسلامخواهی سیاسی شیعه خمینی، بودند! نظام سطح ارزیابی این کارنامه را اما تا حد انجام یا عدم مذاکره پایین آورده و اصل انجام مذاکره را که یکی از روشهای عادی در دیپلماسی است، معادل تحمل تحمیل آمریکا معرفی کرده (یعنی شکست در برابر آمریکا)؛ راهبردی که شرایط بسیار وخیم اقتصادی، نارضایتی گسترده عمومی و فشار رو به تزاید تحریمها ادامه آن را بسیار زیانبارتر از همیشه نشان میدهد ولی شواهد حاکیست همچنان قضاوت ملتهای مستضعف جهان و تصور و وعده پیروزی بر “استکبار” در آیندهی که معلوم نیست کی فرا میرسد، ترجیح دارد.
نتیجه قطعی نهایی این نزاع پرهزینه نامعلوم است اما یک چیز قطعی است: مردم کنونی ِ ایران بسیار تحتفشارند و ناتوان از تغییر.
شاید اگر خروجی این تقابل، تامین آرامش و آسایش ایرانیان در عین حفظ استقلال در مواجهه با نظام سلطه بود، میشد به پایان استکبار و امیدواری "ملتهای ستمدیده" امیدوار بود ... و آیا اساسا نزاع ملتهای ستمدیده سر نداشتن آرامش و آسایششان نیست که مقصرش را استکبار دانستهاند؟
۱۴۰۳ بهمن ۱۷, چهارشنبه
۱۴۰۳ دی ۱۷, دوشنبه
در جان ِ جانهای حسرتزده
ما چهار نفر بودیم در یک سلول کوچک. دو سال مانده به انقلاب. میگفتند هر چهار نفر ما را اعدام خواهند کرد ... یکی از همسلولیها میم را میشناخت. قوم و خویش بودند. خبر تصادف ماشین در فرانسه و مرگ میم را از او شنیدم. او که خودش رفتنی بود ... باورم نمیشد ... میم؟ رفت؟
چه در فیلم (درخت گلابی)، چه در فیلمنامه، به اینجا که میرسم، یخ میکنم انگار، پلکزدن سختم میشود ... چه «رفت؟»های سنگین و ویرانکننده زیر پوست شهرهاست، در جان ِ جانهای حسرتزده ... انگار این تنها منم که به جای همه دنیا حواسم است به این چاه و چالههای بسیار در جان ِ جانهای حسرتزده در طول اعصار؛ آنچنان که سنگین و غمگین میشوم ...
۱۴۰۳ دی ۱۶, یکشنبه
رودخانهای از نمک
... و من
گوزنی که میخواست
با شاخهایش قطاری را نگه دارد.
- غلامرضا بروسان
[این عکس غلامرضا بروسان است و همسرش، گویا هر دو به نماز ایستادهاند؛ میان درختانی. مجله اندیشهپویا در ش۹۳ این عکس رو منتشر کرده. بروسان، همسر شاعرش و دخترشان، ۱۵ آذر ۹۰ در سانحه رانندگی از دنیا رفتند.]
**
اگر مُردم
بر میگردم
و تو را چون رودخانهای از نمک مینوشم
**
به بروسان، شعرها و روایت مرگش که فکر میکنم، دلم سخت ِ سخت میگیرد.
من اگر مُردم، کلمات مرا فراموش نکنید.
۱۴۰۳ دی ۱۵, شنبه
سبز جاودانه
ساقههایی که جان گرفتند، رفتند توی گلدانها، ساقه و برگهای جدید آمدند داخل ظرفهای خالی از مرکّب.
جوهر سبزی که داخل شیشهها بود و با خودنویس رفته بود روی کاغذهایی که زیر دست من آمده بودند، انگار حالا در سبزی برگهای پوتوساند، برای جاودانگی ...
**
۱۴۰۳ دی ۱۰, دوشنبه
⚫️ پرورش نفرت
اول) در فضای سیاسی - اجتماعی کشور، نفرت ِ کور و نفرتپراکنی موج میزند؛ وعده اعدام و تیر چراغ برق و از این قسم تا بیحرمتی به گور نویسندهای که در غربت از دنیا رفته و دفن شده!
جنایتهای بزرگ از پس همین به هم رسیدن نفرتهای کور شکل میگیرد؛ نفرتی که قربانی خود را به دلیل انتساب به گروهی که دوستداشته نمیشوند انتخاب میکند.
اینکه وضعیت پیشآمده از جمله محصول انسداد سیاسی است (وقتی که بسیاری از مردم برای تخلیه انرژی خواستن یا نخواستن خود از راههای غیرخشونتآمیز (تحزب و انتخابات ِ موثر ِ بامعنا) بهحق یا ناحق ناامید شدهاند) دلیلی برای جدی نگرفتن عواقب بسیار وخیم این فضای ریشهکنی و مرگخواه نمیشود که در سایه آن ستمکاریهای مخوف توجیه میشود و عدالت، قربانی.
دوم) نویسنده کروات کتاب «آزارشان به مورچه نمیرسید» (They would never hurt a fly) به زندگی متهمان ارتکاب جنایت در جریان جنگ بوسنی پرداخته است؛ متهمانی که در دادگاه لاهه محاکمه شدند.
حاصل این جنگ چهارساله (از سال ۱۳۷۰)، ۲۰۰هزار کشته، دهها هزار زن و دختر تجاوزدیده، دو میلیون آواره و تبدیل یوگسلاوی به هفت کشور بود و البته نفرتی ماندگار.
نام کتاب نیز به روشنی نشان میدهد که نویسنده در پس نگارش این کتاب، میخواهد چه بگوید؛ «مگر میشود که جنگ آهسته و دزدانه به درون ما خزیده باشد؟ چرا متوجه نزدیک شدناش نشدیم؟ چرا کاری برای پیشگیری از این جنگ نکردیم؟»
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«اگر معتقدیم مرتکبان این جنایات هیولا هستند، به این دلیل است که میخواهیم تا آنجا که امکان دارد میان خودمان و آنها فاصله بیندازیم. کلا آنها را از جهان انسانی حذف کنیم. حتا تا آنجا پیش میرویم که میگوییم جنایات آنها غیرانسانی بوده است گویی پلیدی (درست مانند نیکی) بخشی از طبیعت انسان نیست و در پایان به این استنتاج میرسیم: جنایانی که این هیولاها مرتکب شدند از مردم عادی بر نمیآید، اما زمانی که شما به افراد واقعی که این جنایات را مرتکب شدهاند نزدیکتر میشوید، میبینید این استنتاج صادق نیست (...) هرچه بیشتر نگاهشان میکنی بیشتر در میمانی که آخر این پیشخدمتها، راننده تاکسیها، معلمها و روستاییها که روبهرویت نشستهاند چطور ممکن است مرتکب این جنایات شده باشند و هر قدر بیشتر متوجه میشوی که جنایتکاران جنگی میتوانند افرادی عادی باشند، بیشتر وحشت می کنی (...) درست به همین دلیل است که باید این شرایط خاص و واکنش افراد عادی به آن را بیشتر بشناسیم. به همین دلیل است که باید مرتکبان آن جنایات و شرایط منجر به ارتکاب آنها را بهتر بشناسیم (...) چه اتفاقی باید بیفتد که فرد عادی را وادارد تا همکار یا همسایه خود را همچون دشمن ببیند؟ (...) برای شروع ضروری است که به «عنصر منفور» نامی بدهند و دلایل موثری برای نفرت از او عرضه کنند. لازم نیست این دلایل منطقی باشند یا حتا لزوما حقیقت داشته باشند. مهمترین نکته این است که برای مردم باورپذیر باشند. این دلایل معمولا برپایه اسطورهها و تعصبات مردم برساخته میشود (...) حال که یک دهه از آغاز جنگ در بالکان میگذرد دیگر باید بپذیریم که این ما مردم عادی هستیم که زمینهساز این جنگ بودهایم و نه گروهی دیوانه. ما بودیم که جنگ را بدل به امری ممکن کردیم. ما همان مردمی هستیم که یک روز از سلام گفتن به همسایگانی که از قومی دیگر بودند سرباز زدیم؛ عملی که روزی دیگر برپاسازی اردوگاههای مرگ را میسر کرد.»
۳) اسلاونکا دراکولیچ در بخشی از کتاب به ماجرای محاکمه متهم صرب در قتلعام هفتهزار مرد مسلمان در سربرنیتسا پرداخته و نوشته:
«تا زمانی که محاصره سربرنیتسا شکست، ۱۰ سالی بود که ماشین تبلیغات صربی، به ویژه تلویزیون، دشمن (کروات، مسلمانان بوسنی و آلبانیاییها) را دیوگونه جلوه میداد. سقوط سربرنیتسا و کشتار جمعی متعاقب آن، فقط با زمینهسازی روانی درازمدت ممکن شده بود. تا سال ۱۹۹۵، دیگر مسلمانان برایشان تبدیل به غیرانسان شده بودند. بیشتر شبیه یهودیان در طول جنگ جهانی دوم. نابودی یهودیان نیز با گامهای کوچک، مانند مجاز نبودن به خرید گل از فروشگاه محلی، اصلاح مو در آرایشگاه یا سوار شدن به تراموای شهری، سرانجام آنها را روانه اتاق گاز کرد.» (ص ۱۹۰)
۱۴۰۳ دی ۸, شنبه
... و من عکس گرفتم
ما صبح روز شنبه، بیرون از پنجره را با چشمهایی که برق میزد تماشا کردیم؛ آسمان داشت بخت ِ سپید روی سر زمین میریخت، خوشحال بودیم ... و من عکس گرفتم!
برای ۹۰ سالگی فروغ عزیز
مهدی اخوان ثالث در یکی از شعرهایش عنوان «پریشادخت شعر آدمیزادان» را به فروغ داده و سهراب سپهری او را «بزرگ» خوانده و کسی که «لحن آب و زمین را خوب میفهمید»... هشت دیماه امسال «پری شادخت شعر آدمیزادان» و آن که «لحن آب و زمین را خوب فهمید» نود ساله میشود.
🌧
صدا، صدای خود فروغ است ❤
**
[نمیدانم چرا همه شعر "عروسک کوکی" در این صدا نیست. دو بخشی که حذف شده اینهایند:]
...
میتوان در بازوان چیرهٔ یک مرد
مادهای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفرهٔ چرمین
با دو پستان درشت سخت
میتوان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
...
میتوان یک عمر زانو زد
با سری افکنده، در پای ضریحی سرد
میتوان در گور مجهولی خدا را دید
میتوان با سکهای ناچیز ایمان یافت
میتوان در حجرههای مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
...
(متن کامل)
پ.ن: ... و بلاگنویسی من ۲۱ ساله شد.
۱۴۰۳ دی ۴, سهشنبه
خراسانلو
.
جوانتر که بودم و با دوستان کوههای گاوازنگ میرفتیم، به دوستان پز کوههای روستای خراسانلو را میدادم (هشت کیلومتری صائینقلعهمان)؛ سنگها در گاوازنگ خرد شده بود، تختهسنگی اگر بود زیر خروارها خاک بود اما کوههای اطراف خراسانلو و به خصوص آن کوهی که خراسانلو در دامنه آن است، پر از تخته سنگ بود؛ باشکوه! یکی مثل همینی که جلوی آن عکس گرفتهام؛ سی سال پیش این عکس را جواد از من در خراسانلو گرفت. دور زدن و بالارفتن ازشان کیفی داشت بیمثال ... بعد مثل همه جای مملکت، یغمای منابع طبیعی در این گوشه هم سرعت گرفت. حالا چند سالیست که دل رفتن به خراسانلو را ندارم از بس به اسم بهرهبرداری از معدن سنگ، کندن پارههای تن کوه زیبا عادی شد؛ شکستند و کندند و بردند.
اقتصاد کشور ما بدطور گره خورده به مصرف منابع طبیعی؛ در شکستن و کندن و بریدن و خرد کردن و شکار و خوردن و آشامیدن و سوزاندن منابع تجدیدناپذیر؛ از کوه و مرتع و درخت و جنگل و حیات وحش تا آب و هوا و دریاچه و نفت و گاز ... ایران بیسروصدا تبدیل به سرزمینی سوخته میشود.
انگار ایرانی فردا، نباید سهمی از سلامت و طبیعت داشته باشد.
۱۴۰۳ دی ۳, دوشنبه
اصل اشکال در "رویه"هاست
اینان دشمن، و مستحق منفور شدن، نیستند؛ شاید ایران را به شیوهای که فکر میکنند درست است، دوست دارند.
مسئله را درست ببینیم تا اصل اشکال و مایه نفرت را نه در "انسان"ها که در "رویه"ها پیدا کنیم.
اشکال شاید این است که این افراد خیلی بیشتر از وزن اجتماعی و مقبولیتشان، در مقدرات ایرانیان موثر بودهاند و هستند و با وجود خطاها و کارنامه بد و گاهی زشتشان،حاشیه امن وسیعی دارند و هنوز میتوانند با حضور در ارکان قدرت، در زندگی ایرانی نقش مخرب ایفا کنند (سوال این باشد که «چرا و چگونه؟»).
بیاعتنایی به "رویه"هاست که گاهی از پس مبارزه با مستبدی و برانداختن او، مستبدی تازهتر مینشاند.
بهقول جناب مصطفی ملکیان وقتی به جای خطا، از خطاکار متنفر باشیم، هم از "انسان" نفرت پیدا کردهایم (و این با عشق به انسان که لازمهی اصلاحگری است، منافات دارد) و هم باعث میشود خطاهای خود را نبینیم و معمولاً دچار تعجیل در حذف خطاکار شویم و تعجیل هم کار را بدتر میکند.
🔗 محتوا در ایکس
🔗 اینستاگرام
🔗 تلگرام
۱۴۰۳ دی ۲, یکشنبه
به یاد جناب حسین شاکری
جناب حسین شاکری روز جمعه از دنیا رفت؛ مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی هرمزگان، کرمانشاه و زنجان (در دوره خاتمی) بود و مدتی هم مدیرکل کتابخانههای عمومی سمنان.
روحاش شاد.
آخرین باری که دیدمشان، بعد پیروزی احمدینژاد بود (تابستان۸۴)، از زنجان برای کار رفته بودم بندرعباس و برای مرخصی برگشته بودم زنجان، سری زده بودم به محل کار قبلیام (ارشاد زنجان) و آخرین رئیسام در این اداره کل که خود جناب شاکری بود. هنوز از مدیرکلی ارشاد زنجان کنار گذاشته نشده بود ... اشاره کرد به عکس "خاتمی" بالای سرش، گفت: «چطور میشه عکس چنین کسی رو برداشت و عکس اینو گذاشت؟»
کم بودند کسانی مثل او که میدانستند چه طاعونی شروع شده.
پیش از زنجان در هرمزگان مدیرکل بود. از خیلی از دوستان فرهنگی و هنری بندر شنیده بودم که او خلاقترین و موفقترین مدیرکل ارشاد هرمزگان بود.
خدا به خانواده و بازماندگانشان صبر عنایت کند.
۱۴۰۳ دی ۱, شنبه
«سفر به سرزمین همکیشان»
🍉 یلداتون فرخنده و میمون باد
🍉 روشناهای زندگی خود و عزیزانتون بیش باد
🌱
پیشتر نوشته بودم که روزنوشتهای سفر ۲۱ سال قبلم را به مالزی (به عنوان خبرنگار) که همان موقع در هفتهنامه "پیام زنجان" بهصورت پاورقی منتشر شده بود، به صورت کتاب (کاغذی و الکترونیکی) منتشر خواهم کرد.
به دلایلی منصرف شدم.
با این حال از این لینک میتوانید فایل پی.دی.اف (4.4 مگابایت) آن را دانلود و مطالعه کنید.
در سخن اول و آخر این مکتوب، درباره دلیل انجام این سفر و درباره اینکه چرا این سفر از من برنگشته (برعکس من که ۲۱ سال پیش از آن برگشتهام!) توضیح دادهام.
**
اشاره: آنچه میخوانید متن آخرین صفحه کتابی (که زاده نشد) است به اسم «سفر به سرزمین همکیشان»
👁🗨 سخن آخر
۲۱ سال گذشته و دیگر مدیران استانی خیلی خیلی کمتر به سفرهای خارجی اعزام میشوند؛ لابد به این دلیل که ریال امروز ۶۰برابر ضعیفتر از ریال دو دهه قبل است و بودجه دولت هر سال کسری دارد.
من ۲۱ سال است از سفر دو هفتهای به مالزی برگشتهام ولی خودم واضح میدانم که آن سفر هنوز از من برنگشته است!
فاصلهای که ما با همکیشانمان در مالزی، در حوزه توسعه اقتصادی داشتهایم حالا حتی بیشتر شده است. آن موقع تازه آنچه بعدتر به «بحران هستهای» معروف شد، شروع شده بود و در بخش اخبار بینالمللی تلویزیون مالزی اگر خبری از ایران بود (غیر از خبر ایرانی بودن برنده جایزه صلح نوبل) همین خبر مذاکرات هستهای بود. این مسئله هیچ برای من، و خیلیهای دیگر، مهم نمینمود، خیال میکردیم زود مذاکرات سپری میشود و نتیجه حاصل؛ «عادی میشویم» ولی نشدیم! من حتی در روزنوشتها به آن اشاره نکردهام اما مذاکراتی که ۲۱ سال پیش شروع شد، هنوز به پایان و تفاهم نرسیده هرچند توانسته بسیار ایران و ایرانی را تحت تاثیر قرار دهد. حتی معلوم نیست تا کی بهانه اصلی برای ذکر نام کشورمان در جهان، همین مذاکرات باشد! در مورد مالزی اما چه میشنویم؟!
هیچ برآورد و تحقیق علمی و دقیقی نیست که بر اساس آن بدانیم اغلب مردم دنیا وقتی کلمه «ایران» را می شنوند چه به ذهنشان میآید و وقتی کلمه «مالزی» را چه؟ ولی واضح است ما در مرکز ثقل جغرافیای جنگ و نزاع جهان (خاورمیانه)ایم و مالزی نه؛ اما باز همه ماجرا نباید این باشد!
آن سال استاندار وقت در دفاع از اعزام حدود ۲۰ تن از مدیران استان به مالزی گفته بود که « ... تا پیشرفتهای مالزی را ببینند.» با این استدلال خیلیها در خیلی جاها با هزینه دولت و دریافت حق مأموریت به «خارجهها» رفتند و پیشرفتها را «سیاحت» کردند اما این دیدنها آیا ایران را به قدر قدمی به سمت توسعه و آبادی و آسایش و فهم و توضیح «چرا»ها برد؟!
واقعیت این است که ایران پنج برابر مالزی وسعت و 2.6 برابر آن جمعیت دارد ولی سرانه درآمد ناخالص ملی آن (در ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸) تقریباً نصف مالزی بوده است، رشد اقتصادی مالزی در سال ۲۰۲۲ (۱۴۰۱) 8.7 درصد بوده و رشد اقتصادی ایران: چهار درصد! یک گزارش اخیر مرکز آمار ایران حتی نشان میدهد که درآمد خالص سرانه هر ایرانی طی ۱۳ سال منتهی به سال ۱۴۰۲ (۲۰۰۳) ۲۰ درصد نیز کمتر شده است.
مسئله چیست؟
در افتتاحیه نمایشگاه اکسپو- ۲۰۰۳ (موضوع روزنگاریهای این کتاب) یک بسته تبلیغاتی شامل بروشور و یک لوح فشرده در تکریم معمار مالزی نوین (نخستوزیر وقت مالزی، ماهاتیر محمد) توزیع شد که هنوز آن را دارم. این تیتر در یکی از صفحات بروشور (نقل قولی از ماهاتیر محمد در خطابه سال نو) هنوز برایم بسیار قابل توجه است (همانی که در صفحه تقدیمنامه همین کتاب آمده):
«مالزیاییها ممکن است نتوانند دنیا را تغییر دهند اما ارباب سرنوشت خود هستند.»
***
فهرست برخی اسامی:
ابراهیم جمیلی
ابوالفضل مفیدی
احد جاودانی
احمد سرخپر
اسماعیل شاجری
افشین مشکینقلم
پتروجایا
پوررضایی (مدیر کل امور اقتصادی استانداری زنجان)
پیام زنجان (هفتهنامه)
تقی نصیری
جعفر رحمانزاده
جواد شهبازی
حمید توکلی
حمید رحمتیان
داود بیگلی
رحیم حسنی
رحیم عصفوری
رضا سواری
شرکت ایران دیزل (خودروسازی)
شرکت بالان صنعت
شرکت توسعه معادن روی ایران
شرکت چرخشگر
شرکت داروپخش
شرکت زرساب
شرکت شهرکهای صنعتی استان زنجان
شرکت صاحب سحر زمان
شرکت صنام (تولیدات غیرنظامی وزارت دفاع)
شرکت صنایع شیر ایران (پگاه)
شرکت محور خودرو
شرکت ملی پالایش و پخش مواد نفتی
شرکت ملی صنایع پتروشیمی
شهبازی (مدیرکل کار و امور اجتماعی استان)
شیرین عبادی
علیرضا اسکندریون
علیرضا قراگوزلو
غلامرضا دیزجنژاد
کاظم روحانینژاد
لطیفی (رئیس سازمان بازرگانی استان زنجان)
محسن چیتساز
محمدتقی مقدمفرد
محمدقاسم محبعلی
مرکز توسعه صادرات ایران
مسعود اطاعتی
مصطفی الماسی
منیژه سخنیار
موسسه فرهنگی- هنری شیخ اشراق
موسی رضوی
مهدی بنیجمالی
نثاری (رییس سازمان صنایع و معادن استان زنجان)
۱۴۰۳ آذر ۳۰, جمعه
یلدای یاد
مثل همه روزهای اول زمستان همه میلیونها میلیون سال گذشته، از فردا، شنبه، خورشید شروع میکند که از زمین دور شود. شش ماه مدام دور و دورتر میشود تا روز اول تابستان. این دوری را اما مستقیم شدن نوری که به سیاره سبز ما میرسد، به گرمی رسانده؛ جالب است اما نباید عجیب باشد.«همه دوریها سردی نیست»؛ این را خورشید و زمین میلیونها سال است که ثابت کردهاند. لازم است انرژی صاف و مستقیم و صادق باشد، کافی است حواسمان باشد، «یادها» زنده میشوند، زنده میمانند.
🌠
۱۴۰۳ آذر ۲۹, پنجشنبه
در باب یک بیماری مشترک!
هر از چندگاهی موجهای بلا و دشنام را علیه کسی و کسانی بلند میکنند که توجه مصداقی به بسیاری از آنها وقت تلفکنی است.
این تحقیر و توهینها یا نشانه ایمان به عجز خود است یا نخوت و یا بازیخوردن از کسانی که از تفرقه تن و دلهای رنجور و سوخته و ناامید، ارضا میشوند. چرایی اصل رواج این موجهای تحقیر و توهین است که مهم است با این حال ارزش دارد به آخرین موج از این قسم قدری بیشتر توجه کنیم؛ یورش به مقاله داریوش کریمی در مقایسه فرح پهلوی و اسما اسد در بیبیسیفارسی.
الف) فرح پهلوی نه تنها از برخی از مترقیترین اقشار جامعه ایرانی که حتی از کل دربار پهلوی دههها جلوتر بود و خدمات ماندگار ارزندهای به مردم و کشورش کرد؛ بهمثابه شهبانوی بیهمتای تاریخ ایران (در آن حد که من میدانم). خیلی وقتها ماجرای تغییر نام خیابان فرح را به سهروردی مثال میزنم؛ نشانی از سطح درک، تیزبینی و حساسیت او.
اما هیچ کدام از محسنات او، او را قدیس و مقدس و معاف از نقد و مقایسه نمیکند.
ب) مقاله داریوش کریمی مقایسهای است بر اساس فکت و گزارههای تاریخی. هیچیک از دشمنان (نه منتقدان که انتقاد آداب دارد) آیا حتی یکی از گزارههای این مقاله را نشان و ثابت کردند که دروغ است؟ عین دستگاه عظیم سانسور و قدسیسازی که علیه آن مشغول مبارزهاند، رگ توهم توطئهشان قلمبه شد! حتی بدتر؛ مدعیان تاریخدانی و روزنامهنگاری هم زحمت رسوا کردن دروغهای مقاله داریوش کریمی را بر خود هموار نکردند؛ نیت خواندند، یا گرفتار استبداد فحاشان و موج سواری هتاکی شدند و یا خُلق قدسیسازیشان روی ژست مبارزه برای آزادی بیانشان غلتید و آن را زیر خود له کرد!
ج) یکی از رسواترین واکنشها، اظهارات جناب عباس میلانی بود در مصاحبه با ایراناینترنشنال! او نیز مثل کارگاههای قدسیسازی کف توییتر که شان فرح پهلوی را اجل از مقایسه با اسما اسد (و چهبسا هر کس دیگری پایینتر از ملکه ویکتوریا) دانستهاند، هیچ گزاره نادرستی را در مقاله داریوش کریمی نشان نمیدهد، مضحکتر مدعی میشود که بعد از کنسرت پرستو احمدی و فشارها بر نرگس محمدی و جنبش زن، زندگی آزادی اقدام بیبیسی در سانسور نکردن کل این مقاله زیر سوال است؛ عین رویه حسین شریعتمداری!
میلانی معتقد است فرح پهلوی در "نهایت پاکدستی" خدمات بزرگی به کشور کرده که دستکم محتوای یادداشتهای وزیر دربار شاهنشاهی ناقض آن است!
د) این شیفتگی به مقدسسازی به طور واضحی هم در جریان ارزشی و هم سلطنتطلب (و گاهی حتی نزد برخی اصلاحطلبان) به یک بیماری مشترک میماند که ترس و ناامیدی از امروز و فردای ایران را مدام بیشتر میکند.
آنها خشمگین میشوند که مدعی نه دروغ بلکه چیزی گفته که آن را ناخوش کرده؛ همین قدر مخرب.