۱۴۰۳ دی ۱۷, دوشنبه

در جان ِ جان‌های حسرت‌زده

 

 ما چهار نفر بودیم در یک سلول کوچک. دو سال مانده به انقلاب. می‌گفتند هر چهار نفر ما را اعدام خواهند کرد ... یکی از هم‌سلولی‌ها میم را می‌شناخت. قوم و خویش بودند. خبر تصادف ماشین در فرانسه و مرگ میم را از او شنیدم. او که خودش رفتنی بود ... باورم نمی‌شد ... میم؟ رفت؟



چه در فیلم (درخت گلابی)، چه در فیلمنامه، به این‌جا که می‌رسم، یخ می‌کنم انگار، پلک‌زدن سختم می‌شود ... چه «رفت؟»های سنگین و ویران‌کننده زیر پوست شهرهاست، در جان ِ جان‌های حسرت‌زده ... انگار این تنها منم که به جای همه دنیا حواسم است به این چاه و چاله‌های بسیار در جان ِ جان‌های حسرت‌زده در طول اعصار؛ آن‌چنان که سنگین و غمگین می‌شوم ... 




۱۴۰۳ دی ۱۶, یکشنبه

رودخانه‌ای از نمک

 ... و من
گوزنی که می‌خواست
با شاخ‌هایش قطاری را نگه دارد.

- غلامرضا بروسان


[این عکس غلامرضا بروسان است و همسرش، گویا هر دو به نماز ایستاده‌اند؛ میان درختانی. مجله اندیشه‌پویا در ش۹۳ این عکس رو منتشر کرده. بروسان، همسر شاعرش و دخترشان، ۱۵ آذر ۹۰ در سانحه رانندگی از دنیا رفتند.]

**

اگر مُردم
بر می‌گردم
و تو را چون رودخانه‌ای از نمک می‌نوشم

**


به بروسان، شعرها و روایت مرگش که فکر میکنم، دلم سخت ِ سخت میگیرد.

من اگر مُردم، کلمات مرا فراموش نکنید.


۱۴۰۳ دی ۱۵, شنبه

سبز جاودانه

 

 


 ساقه‌هایی که جان گرفتند، رفتند توی گلدان‌ها، ساقه‌ و برگ‌های جدید آمدند داخل ظرف‌های خالی از مرکّب.
جوهر سبزی که داخل شیشه‌ها بود و با خودنویس رفته بود روی کاغذهایی که زیر دست من آمده بودند، انگار حالا در سبزی برگ‌های پوتوس‌اند، برای جاودانگی ... 







**

خودنویس را دوست دارم 




۱۴۰۳ دی ۱۰, دوشنبه

⚫️ پرورش نفرت


 اول) در فضای سیاسی - اجتماعی کشور، نفرت ِ کور و نفرت‌پراکنی موج می‌زند؛ وعده اعدام و تیر چراغ برق و از این قسم تا بی‌حرمتی به گور نویسنده‌ای که در غربت از دنیا رفته و دفن شده!
جنایت‌های بزرگ از پس همین به هم رسیدن نفرت‌های کور شکل می‌گیرد؛ نفرتی که قربانی خود را به دلیل انتساب به گروهی که دوست‌داشته نمی‌شوند انتخاب می‌کند.
این‌که وضعیت پیش‌آمده از جمله محصول انسداد سیاسی است (وقتی که بسیاری از مردم برای تخلیه انرژی خواستن یا نخواستن خود از راه‌های غیرخشونت‌آمیز (تحزب و انتخابات ِ موثر ِ بامعنا) به‌حق یا ناحق ناامید شده‌اند) دلیلی برای جدی نگرفتن عواقب بسیار وخیم این فضای ریشه‌کنی و مرگ‌خواه نمی‌شود که در سایه آن ستمکاری‌های مخوف توجیه می‌شود و عدالت، قربانی.


 دوم) نویسنده کروات کتاب «آزارشان به مورچه نمی‌رسید» (They would never hurt a fly) به زندگی متهمان ارتکاب جنایت در جریان جنگ بوسنی پرداخته است؛ متهمانی که در دادگاه لاهه محاکمه شدند.
حاصل این جنگ چهارساله (از سال ۱۳۷۰)، ۲۰۰هزار کشته، ده‌ها هزار زن و دختر تجاوزدیده، دو میلیون آواره و تبدیل یوگسلاوی به هفت کشور بود و البته نفرتی ماندگار.
نام کتاب نیز به روشنی نشان می‌دهد که نویسنده در پس نگارش این کتاب، می‌خواهد چه بگوید؛ «مگر می‌شود که جنگ آهسته و دزدانه به درون ما خزیده باشد؟ چرا متوجه نزدیک شدن‌اش نشدیم؟ چرا کاری برای پیشگیری از این جنگ نکردیم؟»

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«اگر معتقدیم مرتکبان این جنایات هیولا هستند، به این دلیل است که می‌خواهیم تا آنجا که امکان دارد میان خودمان و آنها فاصله بیندازیم. کلا آنها را از جهان انسانی حذف کنیم. حتا تا آنجا پیش می‌رویم که می‌گوییم جنایات آنها غیرانسانی بوده است گویی پلیدی (درست مانند نیکی) بخشی از طبیعت انسان نیست و در پایان به این استنتاج می‌رسیم: جنایانی که این هیولاها مرتکب شدند از مردم عادی بر نمی‌آید، اما زمانی که شما به افراد واقعی که این جنایات را مرتکب شده‌اند نزدیک‌تر می‌شوید، می‌بینید این استنتاج صادق نیست (...) هرچه بیشتر نگاه‌شان می‌کنی بیشتر در می‌مانی که آخر این پیشخدمت‌ها، راننده‌ تاکسی‌ها، معلم‌ها و روستایی‌‌ها که روبه‌رویت نشسته‌اند چطور ممکن است مرتکب این جنایات شده باشند و هر قدر بیشتر متوجه می‌شوی که جنایتکاران جنگی می‌توانند افرادی عادی باشند، بیشتر وحشت می کنی (...) درست به همین دلیل است که باید این شرایط خاص و واکنش افراد عادی به آن را بیشتر بشناسیم. به همین دلیل است که باید مرتکبان آن جنایات و شرایط منجر به ارتکاب آنها را بهتر بشناسیم (...) چه اتفاقی باید بیفتد که فرد عادی را وادارد تا همکار یا همسایه خود را همچون دشمن ببیند؟ (...) برای شروع ضروری است که به «عنصر منفور» نامی بدهند و دلایل موثری برای نفرت از او عرضه کنند. لازم نیست این دلایل منطقی باشند یا حتا لزوما حقیقت داشته باشند. مهم‌ترین نکته این است که برای مردم باورپذیر باشند. این دلایل معمولا برپایه اسطوره‌ها و تعصبات مردم برساخته می‌شود (...) حال که یک دهه از آغاز جنگ در بالکان می‌گذرد دیگر باید بپذیریم که این ما مردم عادی هستیم که زمینه‌ساز این جنگ بوده‌ایم و نه گروهی دیوانه. ما بودیم که جنگ را بدل به امری ممکن کردیم. ما همان مردمی هستیم که یک روز از سلام گفتن به همسایگانی که از قومی دیگر بودند سرباز زدیم؛ عملی که روزی دیگر برپاسازی اردوگاه‌های مرگ را میسر کرد.»



۳) اسلاونکا  دراکولیچ در بخشی از کتاب به ماجرای محاکمه متهم صرب در قتل‌عام هفت‌هزار مرد مسلمان در سربرنیتسا پرداخته و نوشته:

«تا زمانی که محاصره سربرنیتسا شکست، ۱۰ سالی بود که ماشین تبلیغات صربی، به ویژه تلویزیون، دشمن (کروات، مسلمانان بوسنی و آلبانیایی‌ها) را دیو‌گونه جلوه می‌داد. سقوط سربرنیتسا و کشتار جمعی متعاقب آن، فقط با زمینه‌سازی روانی درازمدت ممکن شده بود. تا سال ۱۹۹۵، دیگر مسلمانان برای‌شان تبدیل به غیرانسان شده بودند. بیشتر شبیه یهودیان در طول جنگ جهانی دوم. نابودی یهودیان نیز با گام‌های کوچک، مانند مجاز نبودن به خرید گل از فروشگاه محلی، اصلاح مو در آرایشگاه یا سوار شدن به تراموای شهری، سرانجام آنها را روانه اتاق گاز کرد.» (ص ۱۹۰)



۴) نه تنها هیچ تضمینی وجود ندارد که دمندگان بر کوره نفرت  کور، الزاماً خود نجات‌یافته باشند بلکه شواهد و مستندات و تجربه‌های بسیار تاریخی نشان می‌دهد آن که بر این آتش دامن می‌زند، خود به احتمال بسیار زیاد، هیزم همان کوره خواهد شد؛ تاریخ انقلاب‌ها را مرور می‌کنیم.

۱۴۰۳ دی ۸, شنبه

... و من عکس گرفتم

 ما صبح روز شنبه، بیرون از پنجره را با چشم‌هایی که برق می‌زد تماشا کردیم؛ آسمان داشت بخت ِ سپید روی سر زمین می‌ریخت، خوشحال بودیم ... و من عکس گرفتم!

 




























 


برای ۹۰ سالگی فروغ عزیز


 



مهدی اخوان ثالث در یکی از شعرهایش عنوان «پری‌شادخت شعر آدمیزادان» را به فروغ داده و سهراب سپهری او را «بزرگ» خوانده و کسی که «لحن آب و زمین را خوب می‌فهمید»... هشت دی‌ماه امسال «پری شادخت شعر آدمیزادان» و آن که «لحن آب و زمین را خوب فهمید» نود ساله می‌شود.
🌧
صدا، صدای خود فروغ است ❤

**

[نمی‌دانم چرا همه شعر "عروسک کوکی" در این صدا نیست. دو بخشی که حذف شده این‌هایند:]
 

...
میتوان در بازوان چیرهٔ یک مرد
ماده‌ای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفرهٔ چرمین
با دو پستان درشت سخت
می‌توان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
...
میتوان یک عمر زانو زد
با سری افکنده، در پای ضریحی سرد
می‌توان در گور مجهولی خدا را دید
می‌توان با سکه‌ای ناچیز ایمان یافت
می‌توان در حجره‌های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
...
(متن کامل)


پ.ن: ... و بلاگ‌نویسی من ۲۱ ساله شد.

۱۴۰۳ دی ۴, سه‌شنبه

خراسانلو

 


 

 .
جوان‌تر که بودم و با دوستان کوه‌های گاوازنگ می‌رفتیم، به دوستان پز کوه‌های روستای خراسانلو را می‌دادم (هشت کیلومتری صائین‌قلعه‌مان)؛ سنگ‌ها در گاوازنگ خرد شده بود، تخته‌سنگی اگر بود زیر خروارها خاک بود اما کوه‌های اطراف خراسانلو و به خصوص آن کوهی که خراسانلو در دامنه آن است، پر از تخته سنگ بود؛ باشکوه! یکی مثل همینی که جلوی آن عکس گرفته‌ام؛ سی سال پیش این عکس را جواد از من در خراسانلو گرفت. دور زدن و بالارفتن‌ ازشان کیفی داشت بی‌مثال ... بعد مثل همه جای مملکت، یغمای منابع طبیعی در این گوشه هم سرعت گرفت. حالا چند سالی‌ست که دل رفتن به خراسانلو را ندارم از بس به اسم بهره‌برداری از معدن سنگ، کندن پاره‌های تن کوه زیبا عادی شد؛ شکستند و کندند و بردند.

اقتصاد کشور ما بدطور گره خورده به مصرف منابع طبیعی؛ در شکستن و کندن و بریدن و خرد کردن و شکار و خوردن و آشامیدن و سوزاندن منابع تجدیدناپذیر؛ از کوه و مرتع و درخت و جنگل و حیات وحش تا آب و هوا و دریاچه و نفت و گاز ... ایران بی‌سروصدا تبدیل به سرزمینی سوخته می‌شود.
انگار ایرانی فردا، نباید سهمی از سلامت و طبیعت داشته باشد.


۱۴۰۳ دی ۳, دوشنبه

اصل اشکال در "رویه"هاست

 


اینان دشمن، و مستحق منفور شدن، نیستند؛ شاید ایران را به شیوه‌ای که فکر می‌کنند درست است، دوست دارند.
مسئله را درست ببینیم تا اصل اشکال و مایه نفرت را نه در "انسان‌"ها که در "رویه"ها پیدا کنیم.

 
اشکال شاید این است که این افراد خیلی بیشتر از وزن اجتماعی‌ و مقبولیت‌شان، در مقدرات ایرانیان موثر بوده‌اند و هستند و با وجود خطاها و کارنامه بد و گاهی زشت‌شان،حاشیه امن وسیعی دارند و هنوز می‌توانند با حضور در ارکان قدرت، در زندگی ایرانی نقش مخرب ایفا کنند (سوال این باشد که «چرا و چگونه؟»).

بی‌اعتنایی به "رویه"هاست که گاهی از پس مبارزه با مستبدی و برانداختن او، مستبدی تازه‌تر می‌نشاند.

به‌قول جناب مصطفی ملکیان وقتی به جای خطا، از خطاکار متنفر باشیم، هم از "انسان" نفرت‌ پیدا ‌کرده‌ایم (و این با  عشق به انسان که لازمه‌ی اصلاح‌گری است، منافات ‌دارد) و هم باعث می‌شود خطاهای خود را نبینیم و معمولاً دچار  تعجیل در حذف خطاکار شویم و تعجیل هم کار را بدتر می‌کند.


🔗 محتوا در ایکس
🔗 اینستاگرام
🔗 تلگرام


۱۴۰۳ دی ۲, یکشنبه

به یاد جناب حسین شاکری

 


 

 
جناب حسین شاکری روز جمعه از دنیا رفت؛ مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی هرمزگان، کرمانشاه و زنجان (در دوره خاتمی) بود و مدتی هم مدیرکل کتابخانه‌های عمومی سمنان.

روح‌اش شاد.


آخرین باری که دیدم‌شان، بعد پیروزی احمدی‌نژاد بود (تابستان۸۴)، از زنجان برای کار رفته بودم بندرعباس و برای مرخصی برگشته بودم زنجان، سری زده بودم به محل کار قبلی‌ام (ارشاد زنجان) و آخرین رئیس‌ام در این اداره کل که خود جناب شاکری بود. هنوز از مدیرکلی ارشاد زنجان کنار گذاشته نشده بود ... اشاره کرد به عکس "خاتمی" بالای سرش، گفت: «چطور میشه عکس چنین کسی رو برداشت و عکس اینو گذاشت؟»
کم بودند کسانی مثل او که می‌دانستند چه طاعونی شروع شده.

پیش از زنجان در هرمزگان مدیرکل بود. از خیلی از دوستان فرهنگی و هنری بندر شنیده بودم که او خلاق‌ترین و موفق‌ترین مدیرکل ارشاد هرمزگان بود.

خدا به خانواده و بازماندگان‌شان صبر عنایت کند.


۱۴۰۳ دی ۱, شنبه

«سفر به سرزمین هم‌کیشان»


 🍉 یلداتون فرخنده و میمون باد
🍉 روشناهای زندگی خود و عزیزان‌تون بیش باد
🌱

پیش‌تر نوشته بودم که روزنوشت‌های سفر ۲۱ سال قبلم را به مالزی (به عنوان خبرنگار) که همان موقع در هفته‌نامه "پیام زنجان" به‌صورت پاورقی منتشر شده بود، به صورت کتاب (کاغذی و الکترونیکی) منتشر خواهم کرد.
به دلایلی منصرف شدم.
با این حال از این لینک می‎توانید فایل پی.دی.اف (4.4 مگابایت) آن را دانلود و مطالعه کنید.
در سخن اول و آخر این مکتوب، درباره دلیل انجام این سفر و درباره این‎که چرا این سفر از من برنگشته (برعکس من که ۲۱ سال پیش از آن برگشته‌ام!) توضیح داده‌ام.


**


 اشاره: آن‌چه می‌خوانید متن آخرین صفحه کتابی (که زاده نشد) است به اسم «سفر به سرزمین هم‌کیشان» 



👁‍🗨 سخن آخر

۲۱ سال گذشته و دیگر مدیران استانی خیلی خیلی کمتر به سفرهای خارجی اعزام می‌شوند؛ لابد به این دلیل که ریال امروز ۶۰برابر ضعیف‌تر از ریال دو دهه قبل است و بودجه دولت هر سال کسری دارد.

من ۲۱ سال است از سفر دو هفته‌ای به مالزی برگشته‌ام ولی خودم واضح می‌دانم که آن سفر هنوز از من برنگشته است!

فاصله‌ای که ما با هم‌کیشان‌مان در مالزی، در حوزه توسعه اقتصادی داشته‎ایم حالا حتی بیشتر شده است. آن موقع تازه آن‌چه بعدتر به «بحران هسته‎ای» معروف شد، شروع شده بود و در بخش اخبار بین‌المللی تلویزیون مالزی اگر خبری از ایران بود (غیر از خبر ایرانی بودن برنده جایزه صلح نوبل) همین خبر مذاکرات هسته‌ای بود. این مسئله هیچ برای من، و خیلی‌های دیگر، مهم نمی‌نمود، خیال می‌کردیم زود مذاکرات سپری می‌شود و نتیجه حاصل؛ «عادی می‌شویم» ولی نشدیم! من حتی در روزنوشت‌ها به آن اشاره نکرده‌ام اما مذاکراتی که ۲۱ سال پیش شروع شد، هنوز به پایان و تفاهم نرسیده هرچند توانسته بسیار ایران و ایرانی را تحت تاثیر قرار دهد. حتی معلوم نیست تا کی بهانه اصلی برای ذکر نام کشورمان در جهان، همین مذاکرات باشد! در مورد مالزی اما چه می‌شنویم؟!

هیچ برآورد و تحقیق علمی و دقیقی نیست که بر اساس آن بدانیم اغلب مردم دنیا وقتی کلمه «ایران» را می شنوند چه به ذهن‌شان می‌آید و وقتی کلمه «مالزی» را چه؟ ولی واضح است ما در مرکز ثقل جغرافیای جنگ و نزاع جهان (خاورمیانه)‌ایم و مالزی نه؛ اما باز همه ماجرا نباید این باشد!

آن سال استاندار وقت در دفاع از اعزام حدود ۲۰ تن از مدیران استان به مالزی گفته بود که « ... تا پیشرفت‌های مالزی را ببینند.» با این استدلال خیلی‌ها در خیلی جاها با هزینه دولت و دریافت حق مأموریت به «خارجه‌ها» رفتند و پیشرفت‌ها را «سیاحت» کردند اما این دیدن‌ها آیا ایران را به قدر قدمی به سمت توسعه و آبادی و آسایش و فهم و توضیح «چرا»ها برد؟!

واقعیت این است که ایران پنج برابر مالزی وسعت و 2.6 برابر آن جمعیت دارد ولی سرانه درآمد ناخالص ملی آن (در ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸) تقریباً نصف مالزی بوده است، رشد اقتصادی مالزی در سال ۲۰۲۲ (۱۴۰۱) 8.7 درصد بوده و رشد اقتصادی ایران: چهار درصد! یک گزارش اخیر مرکز آمار ایران حتی نشان می‌دهد که درآمد خالص سرانه هر ایرانی طی ۱۳ سال منتهی به سال ۱۴۰۲ (۲۰۰۳) ۲۰ درصد نیز کمتر شده است.

مسئله چیست؟

در افتتاحیه نمایشگاه اکسپو- ۲۰۰۳ (موضوع روزنگاری‌های این کتاب) یک بسته تبلیغاتی شامل بروشور و یک لوح فشرده در تکریم معمار مالزی نوین (نخست‌وزیر وقت مالزی، ماهاتیر محمد) توزیع شد که هنوز آن را دارم. این تیتر در یکی از صفحات بروشور (نقل قولی از ماهاتیر محمد در خطابه سال نو) هنوز برایم بسیار قابل توجه است (همانی که در صفحه تقدیم‌نامه همین کتاب آمده):

«مالزیایی‌ها ممکن است نتوانند دنیا را تغییر دهند اما ارباب سرنوشت خود هستند.»


***

فهرست برخی اسامی:

ابراهیم جمیلی
ابوالفضل مفیدی
احد جاودانی
احمد سرخ‌پر
اسماعیل شاجری
افشین مشکین‌قلم
پتروجایا
پوررضایی (مدیر کل امور اقتصادی استانداری زنجان)
پیام زنجان (هفته‌نامه)
تقی نصیری
جعفر رحمان‌زاده
جواد شهبازی
حمید توکلی
حمید رحمتیان
داود بیگلی
رحیم حسنی
رحیم عصفوری
رضا سواری
شرکت ایران دیزل (خودروسازی)
شرکت بالان صنعت
شرکت توسعه معادن روی ایران
شرکت چرخشگر
شرکت داروپخش
شرکت زرساب
شرکت شهرک‌های صنعتی استان زنجان
شرکت صاحب سحر زمان
شرکت صنام (تولیدات غیرنظامی وزارت دفاع)
شرکت صنایع شیر ایران (پگاه)
شرکت محور خودرو
شرکت ملی پالایش و پخش مواد نفتی
شرکت ملی صنایع پتروشیمی
شهبازی (مدیرکل کار و امور اجتماعی استان)
شیرین عبادی
علیرضا اسکندریون
علیرضا قراگوزلو
غلامرضا دیزج‌نژاد
کاظم روحانی‌نژاد
لطیفی (رئیس سازمان بازرگانی استان زنجان)
محسن چیت‌ساز
محمدتقی مقدم‌فرد
محمدقاسم محبعلی
مرکز توسعه صادرات ایران
مسعود اطاعتی
مصطفی الماسی
منیژه سخن‌یار
موسسه فرهنگی- هنری شیخ اشراق
موسی رضوی
مهدی بنی‌جمالی
نثاری (رییس سازمان صنایع و معادن استان زنجان)


۱۴۰۳ آذر ۳۰, جمعه

یلدای یاد

 مثل همه روزهای اول زمستان همه میلیون‌ها میلیون سال گذشته، از فردا، شنبه، خورشید شروع می‌کند که از زمین دور شود. شش ماه مدام دور و دورتر می‌شود تا روز اول تابستان. این دوری را اما مستقیم شدن نوری که به سیاره سبز ما می‌رسد، به گرمی رسانده؛ جالب است اما نباید عجیب باشد.«همه دوری‌ها سردی نیست»؛ این را خورشید و زمین میلیون‌ها سال است که ثابت کرده‌اند. لازم است انرژی صاف و مستقیم و صادق باشد، کافی است حواسمان باشد، «یادها» زنده می‌شوند، زنده می‌مانند.
🌠

۱۴۰۳ آذر ۲۹, پنجشنبه

در باب یک بیماری مشترک!

هر از چندگاهی موج‌های بلا و دشنام را علیه کسی و کسانی بلند می‌کنند که توجه مصداقی به بسیاری از آن‌ها وقت تلف‌کنی است.
این تحقیر و توهین‌ها یا نشانه ایمان به عجز خود است یا نخوت و یا بازی‌خوردن از کسانی که از تفرقه تن و دل‌های رنجور و سوخته و ناامید، ارضا می‌شوند. چرایی اصل رواج این موج‌های تحقیر و توهین است که مهم است با این حال ارزش دارد به آخرین موج از این قسم قدری بیشتر توجه کنیم؛ یورش به مقاله داریوش کریمی در مقایسه فرح پهلوی و اسما اسد در بی‌بی‌سی‌فارسی.


 

الف) فرح پهلوی نه تنها از برخی از مترقی‌ترین اقشار جامعه ایرانی که حتی از کل دربار پهلوی دهه‌ها جلوتر بود و خدمات ماندگار ارزنده‌ای به مردم و کشورش کرد؛ به‌مثابه شهبانوی بی‌همتای تاریخ ایران (در آن حد که من می‌دانم). خیلی وقت‌ها ماجرای تغییر نام خیابان فرح را به سهروردی مثال می‌زنم؛ نشانی از سطح درک، تیزبینی و حساسیت او.

اما هیچ کدام از محسنات او، او را قدیس و مقدس و معاف از نقد و مقایسه نمی‌کند.

ب) مقاله داریوش کریمی مقایسه‌ای است بر اساس فکت و گزاره‌های تاریخی. هیچ‌یک از دشمنان (نه منتقدان که انتقاد آداب دارد) آیا حتی یکی از گزاره‌های این مقاله را نشان و ثابت کردند که دروغ است؟ عین دستگاه عظیم سانسور و قدسی‌سازی که علیه آن مشغول مبارزه‌اند، رگ توهم توطئه‌شان قلمبه شد! حتی بدتر؛ مدعیان تاریخ‌دانی و روزنامه‌نگاری هم زحمت رسوا کردن دروغ‌های مقاله داریوش کریمی را بر خود هموار نکردند؛ نیت خواندند، یا گرفتار استبداد فحاشان و موج سواری هتاکی شدند و یا خُلق قدسی‌سازی‌شان روی ژست مبارزه برای آزادی بیان‌شان غلتید و آن را زیر خود له کرد!

ج) یکی از رسواترین واکنش‌ها، اظهارات جناب عباس میلانی بود در مصاحبه با ایران‌اینترنشنال! او نیز مثل کارگاه‌های قدسی‌سازی کف توییتر که شان فرح پهلوی را اجل از مقایسه با اسما اسد (و چه‌بسا هر کس دیگری پایین‌تر از ملکه ویکتوریا) دانسته‌اند، هیچ گزاره نادرستی را در مقاله داریوش کریمی نشان نمی‌دهد، مضحک‌تر مدعی می‌شود که بعد از کنسرت پرستو احمدی و فشارها بر نرگس محمدی و جنبش زن، زندگی آزادی اقدام بی‌بی‌سی در سانسور نکردن کل این مقاله زیر سوال است؛ عین رویه حسین شریعتمداری!
میلانی معتقد است فرح پهلوی در "نهایت پاک‌دستی" خدمات بزرگی به کشور کرده که دست‌کم محتوای یادداشت‌های وزیر دربار شاهنشاهی ناقض آن است!

د) این شیفتگی به مقدس‌سازی به طور واضحی هم در جریان ارزشی و هم سلطنت‌طلب (و گاهی حتی نزد برخی اصلاح‌طلبان) به یک بیماری مشترک می‌ماند که ترس و ناامیدی از امروز و فردای ایران را مدام بیشتر می‌کند. 

آن‌ها خشمگین می‌شوند که مدعی نه دروغ بلکه چیزی گفته که آن را ناخوش کرده؛ همین قدر مخرب. 

۱۴۰۳ آذر ۲۸, چهارشنبه

آقای قدرت تقی‌نژاد



دل‌مان قرص نبود که مهشاد را بفرستیم دانشگاه شهر غریب. کسی هم گفته بود کارمندان آن دانشگاه بدعنق و نادان‌اند! ته دل‌مان خالی بود. چند روز قبل از ثبت‌نام رفتیم که دانشگاه را ببینیم و خوابگاهش را. کلاس‌های درس دانشجوهای ترم بالا دایر بود. ته راهرو، دم در اتاق کوچکی چند دانشجو بودند. ما هم رفتیم همان‌جا. مردی جوان و فرز با جثه‌ای کوچک پشت میز بود و داشت کار دانشجوها را یک به یک راه می‌انداخت. با حوصله بود. موبایلش که زنگ زد دیدم عکس صفحه موبایلش عکس قاسم سلیمانی است. نوبت ما که رسید حتی با حوصله‌تر شد. مهربان‌تر شد. یکپارچه آقا بود آقای تقی‌نژاد. خیلی احترام‌مان گذاشت. مسئول آموزش دانشکده بود. پا شد از اتاق بغل صندلی اضافه آورد. از فراوانی سوال‌های ما خسته نشد. نقاشی محمدامین را هم گرفت زد توی برد اتاقش. لابد می‌خواست بگوید آبجی محمدامین دانشگاهی آمده با آدم‌های مهربان و باشعور. دل ما را قرص می‌کرد. ما برای آنکه محمدامین رضا بدهد که از آبجی‌اش دور شود، گفته بودیم دانشگاه به داداش کوچیکه‌ی دانشجوهایش لگو (اسباب‌بازی) کادو می‌دهد؛ مرد مهربان که این را دانست، روی کاغذ نوشت: «گواهی بابت خرید لگو به محمدامین معینی از زنجان مبارک باشد ان‌شاالله» و مهر زد، محمدامین خیلی خوشحال شد... پنج روز بعد با دلی آرام دخترمان را بردیم شهر غریب در همان دانشکده ثبت‌نام کرد و بلافاصله کلاس‌های‌شان شروع شد؛ همین دو ماه قبل.
 

امروز خبر رسید که آقای تقی‌نژاد در سانحه رانندگی از دنیا رفته. بعدازظهر امروز حال همه ما بد بود. گریه کردیم . از محل کار تا خانه را پیاده آمدم با چشمانی که اشکش خشک نمی‌شد.
🌱
خدا مهربانی و حوصله و ادب آقای تقی‌نژاد را وسیله آرامش دل ما قرار داده بود. 
کار کسی که بعد از او در آن اتاق کوچک مسئول آموزش دانشکده خواهد شد سخت است؛ هم دست‌کم باید به اندازه آقا تقی‌نژاد فرز و مهربان و پرحوصله باشد و هم به آن‌هایی که او را می‌شناختند تسلا بدهد؛ به تک‌تک‌شان.
🖤
روحت شاد مرد مهربان اسکوی تبریز. 
ما مدیون تو خواهیم بود. 
❤ 


۱۴۰۳ آذر ۲۶, دوشنبه

ره آسمان درونست

 ره آسمان درونست
پَرِ عشق را بجنبان!
پر عشق چون قوی شد
غم نردبان نماند
دل تو مثال بامست
و حواس ناودان‌ها
تو ز بام آب می‌خور!
که چو ناودان نماند 




مولوی

تابستان ۱۰ سال پیش این عکس رو در بندر، از آسمان گرفتم ... کسی گفته بود: شده عین نقاشی‌های ایران درودی ...


۱۴۰۳ آذر ۲۵, یکشنبه

کجا بیایم

کجا بیایم

با دلم که به لولای در گیر کرده‌است

با سرم که سنگین است، با برفی که می‌بارد

باران به تماشای خال گونه‌ام می‌آید

 

سنگینم

انگار زنانی آبستن

در دلم زعفران پاک می‌کنند.

 

 

 

غلامرضا بروسان

۱۴۰۳ آذر ۲۴, شنبه

بوی بهشت

 آن‌قدر باران و برف کم سراغ زمین و ما را می‌گیرند، انگار هر بار که هستند و دل و دیده‌ی زمین و ما را روشن می‌کنند، مسافرانی هستند آمده از روزگاری دور؛ قبل از هبوط آدم و حوا... همین قدر با خود بوی بهشت می‌آورند...

ویدئو+موزیک

۱۴۰۳ آذر ۲۱, چهارشنبه

مه

 امروز (چهارشنبه)

مه بود از بعد از گردنه پاپایی تا نمی‌دانم کجا ...
مه دوست‌داشتنی است؛ سایه باران است ... سایه دوستی آسمان با زمین است.
پناه رازهای زمین است.

یاد دوست است حتی ...

پرنده، از پشت شیشه پنجره مرا ندیده بود، رخ به رخ بودیم، تا سوی چشمها را فهمید، پرید و رفت؛ سایه دریغ ماند.