By: Willy Inselmann |
یک مسئلهای چند ماهی است که حسابی فکر مرا مشغول خودش کرده؛ مطمئن هستم برای بسیاری دیگر هم فرصت فکر و تأمل درباره این مسئله پیش آمده؛ مسئلهای به نام «قضاوت».
.
ما
انسانها مدام در معرض انتخاب کردن هستیم و این همه انتخاب، به قضاوت و داوری محتاج
است؛ کدام خوب و درست است و کدام بد و نادرست، کدام بدترین و کدام بهترین؟ به نظرم اما ناخواسته و خواسته دچار افراط در قضاوت هستیم. چند روز پیش جملهای از دکتر سریعالقلم
خواندم؛ گفته که «اگر بخواهم تنها يک نکته را براي رفتارهايمان مورد توجه قرار دهم،
خواهم گفت: خوب است کمتر حرف بزنيم و کمتر قضاوت کنيم. به نظر ميرسد ميانگين ايرانيها
تقريباً در مورد همه چيز و همه کس اظهارنظر ميکنند؛ بعضاً با قاطعيت.»(+) البته
من نمیدانم فقط درباره ما ایرانیها چنین است یا نه؛ ولی مسئله مهم به نظر من این
است که واقعا ما – به طور مجرد از دنیا هم که باشد – خیلی قضاوت میکنیم و واقعا
گاه قاطعانه و بدون احضار شهود و اسناد! این طوری ممکن است حق را باطل و باطل را
حق کنیم و معلوم است ته این روند، آرامشی انتظار ما را نمیکشد اگر که قوام و
بنای عالم را «حق» بدانیم و «راستی». روی عوارض این افراط شاید کمتر اندیشیدهایم
و حالا به همه این باید و نبایدها درباره قضاوت، میخواهم یک پاراگراف هم من اضافه
کنم و آن هم این که شبکههای اجتماعی اینترنتی، با شدت هولناکی دارند ما را به
افراط بیسابقه در قضاوت عادت میدهند و من اصلا از این که این زیادهروی در زندگی
اجتماعی و شخصی چه ویرانیهایی ممکن است در پی داشته باشد، تصوری ندارم، همین
اندازه بگویم که به شدت بدبینام! با دو – سه نفر از دوستان و نزدیکان در این
باره صحبت کردهام؛ می خواهم بدانم حتی از نظر روانشناسی این روند، چه بر سر
شخصیت تک تک ما میآورد؟ وقتی میگویم افراط، یعنی واقعا افراط! پشت تک تک لایک و دیسلایک
و پلاس و رپلای و همخوان کردنها، قضاوتی از قضاوتهای ما خوابیده. همزمان مدام خود
را در معرض قضاوت قرار میدهیم؛ که لینکمان چند لایک و پلاس و کامنت و ریشیر
داشته؟! همین، راهی میشود به ذوب و گم شدن شخصیتمان در جریان غالب که گاه پشت همین
جریانهای غالب، احیای باطل و مرگ حقی است. گم میشویم در فریبستان و شخصیت مستقل
خودمان زیر این لایک و پلاس و تایید و تکذیبها له میشود، و غمانگیز که دلمان هم
برای آن خودمان تنگ نمیشود! چرا باید از «سکوت» فراری باشیم؟ چرا باید جواب هر
کامنتی را بدهیم؟ چرا باید حتما لایک و پلاس کنیم؟ چرا باید حتما مخالفتمان را ابراز
کنیم و بعد ببینیم جبهه خودی بیشتر است یا جبهه ناخودی؟! اینها عادت افراطی به
قضاوت است. به قول نیچه: «تیغ گشادن در برابر هر چیز ِ خُرد، خِردمندی ِ خارپُشتان
است.»
.
خیلی
دوست دارم کسانی که دستی در فلسفه و روانشناسی و جامعهشناسی دارند، روی این
مسئله فکر کنند؛ که این افراطیگری در قضاوت کردن و خود را در معرض قضاوت قرار
دادنها، که شبکههای اجتماعی دارند هر روز به تعداد بیشتری از آدمها تزریق میکنند (و فرقی نمیکند به اسم خودتان باشید یا اسمی دروغین و مستعار)،
چه میتواند بر سر انسانیت انسان بیاورد؟ یا چه بسا بر خلاف تصور من ِ نوعی، آیا ممکن
است راهی به رهایی از اباطیل باشد؟
.
به
عنوان کسی که قریب به ده سال است وبلاگ مینویسم و مدام نوشتههایم را – حتی قبل
از به راه افتادن سیل فیسبوک و گوگل پلاس – در معرض قضاوت دیگران قرار دادهام، و
درباره خیلی از مسائل – به درست یا نادرست - قضاوت کرده ام، و گاه از شخصیترین
احساساتام نوشتهام، اینک حس میکنم بسیار آسیبپذیرم؛ عین انسانی عریان در معرض
دید محرم و نامحرم و غریبه و آشنا. اینها همه البته به هیچ عنوان توجیه نمیکند این
را که «کاش دروغ گفته و نوشته بودم» و یا این که «بیاثر و آثار بودن» چه خوب است!
کسی که میخواهد بماند باید زاینده باشد حتما! ... از وقتی – از چند ماه قبل – دچار این
حس شدهام، سعی می کنم کمتر بنویسم و کلا هر آنچه را به «یک حس»های شخصی مربوط میشود،
بسیار محافظت کنم؛ به راحتی در معرض قضاوت قرار ندهمشان. کار انتشار «عکسهای
سیاه و سفید» و «شعر جمعه» را از جمله به همین دلیل متوقف کردم؛ دو مجالی که به
احساسهای شخصی خودم مربوط بود. درباره مسائل جاری و روز هم تنها سعی کردهام حرفهای
گفته و نوشته نشده را بگویم و بنویسم؛ چه لزومی دارد حرفهایی را تکرار کنم که
دیگران بهتر از من، بیان کردهاند و میکنند؟ رجوع به کانتر وبلاگم را خیلی کم
کردهام، گاه تنها به سراغ مهمانی که آیا آمده یا نیامده و نه این که امروز 3000
بازدید بوده یا 500 تا؟! ... میدانم هم که راه به رهایی بسیار است.
.
پ.ن
1: این نوشته را بگذارید به حساب «طرح مسئله»؛ کامل نمیکنم بیش از ایناش!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر