«اصولگرا-
اصلاحطلب، دیگه تمومه ماجرا» شعاری بود که حدود یک سال پیش در جریان برخی اعتراضهای
خیابانی ِ سراسری ِ بیسابقه به گوش رسید و ثبت و تبدیل شد به نماد ناامیدی از همه
جناحهای درون نظام؛ چه اصولگرایان که حتی «بی» بردن نتیجه انتخاباتی نیز، هیچگاه
دستانشان از قدرت و تریبونهای آن خالی نیست و چه اصلاحطلبانی که گاهی زینتالمجالس
مردمسالاری نوع ایران ِ اسلامیاند. اگر این شعار به دلتان نشسته و ترجیح میدهید
تکرارش کنید باید قدری تأمل کنید؛ به احتمال قوی برای چندمین بار دچار گرفتن «آدرس
عوضی» شدهاید! باید حال کسی را درک کنید که میخواهد جاده شمال برود، کسانی به او
جاده جنوب و شرق و غرب نشان میدهند!
این
تردیدافکنی در خوش و خوب بودن شعار ِ «دیگه تمومه ماجرا»، مطلقاً به معنی حمایت
از جناحهای درون نظام و حتی به معنی حقنه «امید بیحاصل و بیهوده» به اصولگرا و
اصلاحطلب، به عنوان دو جریان سیاسی هم نیست. تاکیدی بسیار اساسی برای شناخت درست
«مسئله» است. باید مدام پرسید و اندیشید که «مسئله ما کدام است؟»، به «یک جواب» رسید
که «همهشمول» باشد؛ «ریشه مصائب و مسائل» در آن باشد.
شاید
لازم باشد خلقیات خودمان را، خلقیات ایرانیان را، مرور کنیم با اتکا به رخدادهای
تاریخی و قضاوت ناظران بیرونی؛ مثلا بدانیم «عقده کودتای 28 مرداد» چطور در جان ما
رخنه کرد و چه خسارتها داشت؟ چطور راه گفتوگو این همه صعبالعبور است برای ماها؟
شاید لازم باشد بدانیم این «زیرک» دانستنِ کسانی که بیش از کاشتشان، «برداشت» میکنند،
چه بلایی سر ما آورده؟ چطور «نفت» ِ مُفت، حاکمانمان را بینیاز از رأی واقعی
مردم کرده و مردم را به یارانههای عظیم، عادت داده. آیا باید حواسمان باشد که
طبّالان ِ «براندازی»، نه نگران اصل ِ مفتخوری، که نگران «نوبت مفتخوری»
خودشانند؟ این توهین و دشنام و تحقیرهایشان علیه کسانی که مثل خودشان نیستند، دیده
نمیشود؟ نشانه نیست؟ ... چرا ارضای خواستههای آنی مردم و به تعویق انداختن تغییرات
سیاسی مهم، همچنان بهترین راه حل حاکمان است؟ قربانی دادن برای تحقق انتظارات ایجاد
شده به واسطه دیدگاه و جهانبینی خاص و عظیم و پرطمطراق برخی جریانهای سیاسی، کی
تمام میشود؟ چرا نباید متوهم شد که «آینده صرفاً تخمینی درست از تخیلات و رویاهای
ماست»؟ چطور به رسمیت نشناختن سلیقه و سبکزندگی دیگری، این همه کشور را آبستن
نفرتهای ترسناک و بنیانافکن کرده؟ چرا حزباللهی از هموطن غیرخودی متنفر، هموطن
دیگراندیش، از حزباللهی و «آخوند» متنفر؟ چرا مصلحت، مکرر چیره بر قانون و حتی حق
میشود؟ چطور میشود دزدان ِ دیروز، لباس ناجی ِ امروز بر تن میکنند و باز «نقشِ
خطِ مار میکشند و سعی میکنند مردم را به بیراهه ببرند»؟ چه روزنهی امیدی دیدهاند؟
«دیگه
تمومه ماجرا»، آدرس عوضی است و به همین دلیل خطرناک است.
مسئله
و ماجرای اصلی «اصولگرا-اصلاحطلب-برانداز» نیست. شاید ماجرای اصلی، شکستن آینههاست
به جای شکستنِ خودمان؛
«آینه
چون نقش تو بنمود راست / خودشکن، آیینه شکستن خطاست.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر