وزیر دربار به مدیرمسئول روزنامه اطلاعات گفت: «بعد از این به کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی دعوت نخواهی شد.»
عباس
مسعودی چیزی نمانده بود سکته کند!
عباس مسعودی که بعد از آغاز انتشار روزنامه اطلاعات (در سال 1305) و تبدیل آن به یک
بنگاه موفق مطبوعاتی، فعالیت پارلمانی خود را شروع کرده بود، در سال 1314 به وكالت
دوره دهم مجلس شورای ملی از تهران برگزیده شد و شش دوره متوالی در آن سمت باقی
ماند. در 1328 نیز كه انتخابات مجلس سنا برای اولین بار در تهران برگزار شد، با
سمت سناتوری تهران به این مجلس راه یافت و تا زمان مرگ سناتور بود.
اما ماجرای
آن شب چه بود؟
**
شاه بر
خلاف باور کسانی (هر چند کمشمار) که سعی دارند القا کنند او به جزئیات وارد نمیشد
و مدیریت عالیه را هدایت میکرد، گاهی به شدت وارد جزئیات میشد؛ از آن جمله
دستور به انتشار یا عدم انتشارِ موردی مقاله، گزارش یا مصاحبهای از نشریات خارجی
در رسانههای داخلی اما اتفاقی که در میانه خرداد سال 53 رخ داد و منجر به هراس عجیب
و غریب مدیرمسئول روزنامه اطلاعات شد، و اسدالله علم در یادداشتهایش به آن
پرداخته، نشان میدهد که هیچ سطحی از جزئیات مصون از دخالت شخص شاه نبود؛ رویهای
که به گمان بسیاری، نهایتاً خود و نظام شاهنشاهی را بر باد داد.
**
در
جریان مهمانی کاخ مادر شاه (که علیاحضرت ملکه پهلوی خوانده میشد)، طبق معمول
مهمانان در سالنی جدا از خاندان سلطنت شام می خوردهاند. وزیر دربار در این مهمانی
متوجه عصبانیت شدید شاه میشود. شاه به اسدالله علم (وزیر دربار) میگوید: این
مسعودی را از دور میبینم و شاخ و شانه میکشد که بیاید با من حرف بزند.
حالا
چرا مسعودی «اخ» شده بود؟!
شاه به
وزیر دربارش می گوید که روزنامه اطلاعات ارگان مصدقیها و تودهایها شده؛ مثلا
امروز از قول تاکسیرانها نوشته که ما مثل سگ زحمت میکشیم و این شرکت تعاونی تمام
عایدات را میخورد. مگر شرکت تعاونی مال کیست؟ آن هم که مال خودشان (یعنی تاکسیرانها)
است.
علینقی
عالیخانی، ویراستار یادداشتهای وزیر دربار، در توضیحی درباره این شرکت تعاونی
نوشته که «این کار هم مانند بیشتر کارهایی که دولت بر افراد تحمیل میکند، بسیار
بد از آب درآمد. رئیس شرکت به جای اینکه انتخابی باشد از سوی مقامهای دولتی
گماشته شد و برادران رشیدیان که [در کودتا علیه مصدق دخیل بودند و] بانک تعاونی
تهیه و توزیع را در اختیار داشتند، بر آن دست انداختند. تصور شاه درباره این شرکت
بر پایه گزارشهایی که دریافت میکرد با واقعیت امر به کلی تفاوت داشت.»
عَلم
در یادداشتهای خود نوشته که چون سر شام کسان دیگری بودهاند، «جرئت نکرده با شاه [به نفع آزادی بیان در مطبوعات] یک و دو کند». بعد از شام هم به مسعودی می گوید حق
ندارد شرفیاب شود و بعد از این هم در کاخ علیاحضرت پهلوی دعوت نخواهد شد؛ «مسعودی
چیزی نمانده بود سکته کند» توصیف علم از حال مدیر روزنامه اطلاعات بعد از ابلاغ
نظر شاه است. مسعودی به علم میگوید که شاه به او پیشتر مطلبی گفته بوده و اصرار
داشته که به وزیر اطلاعات هم گفته شود و ظاهرا همین مسئله برخلاف نظر هویدا بوده،
بر او گران آمده و حالا علیه او (علیه مسعودی)، پیش شاه بدگویی کرده و مسعودی چوب
این کار را میخورد.
با این
حال مسعودی فردای آن روز نامهای به علم مینویسد، علم نامه را به شاه میدهد، شاه
نامه را میخواند و میگوید: «به مسعودی بگو عفو شما بسته به رفتار آینده شما
خواهد بود.»
تصویر
نامه دو صفحهای مسعودی در سربرگ روزنامه اطلاعات به اسدالله علم، در کتاب یادداشتهای
علم چاپ شده؛ نامهای لبریز از ابراز ارادت، بیچارگی و البته ترس.
این نامه
این طور شروع شده: «اوامر مطاع ملوکانه که دیشب به بنده ابلاغ فرمودید تازیانه
سهمگینی بود که به چاکر و خانمم وارد آمد و باور بفرمایید تمام شب خواب به چشم ما
نرفت چون من و زنم خودمان را خاکسار درگاه سلطنت میدانیم.»
او در این
نامه گناه چاپ مطالب ناخوشایند شاه را متوجه یکی از کارکنان روزنامه کرده و قول
اخراج او را میدهد.
نامه
مسعودی (که سناتور هم بود) این طور خاتمه می یابد: «تکدر خاطر ملوکانه بیش از هر
چیز مرا رنج میدهد و نمیدانم چه باید کرد چون به خوبی میدانم که اگر ذرهای از
عنایات شاهنشاه از این خدمتگزار کاسته شود و سایه پرعطوفت مبارک بر سر این بنده
نباشد، با وجود دشمنیها که نسبت به چاکر اعمال میشود، نابود خواهم شد. آقای علم،
شما را به سر مبارک شاهنشاه قسم میدهم عرایض این چاکر را به سمع ملوکانه برسانید
و چارهای بیاندیشید که از این پریشانی و تاثر خلاص شوم.»
**
سناتور
عباس مسعودی، بنیانگذار روزنامه اطلاعات، دو هفته بعد از این ماجرا، در 27 خرداد
53 (73 سالگی) درگذشت؛ به دلیل سکته قلبی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر