معتقد
بودم (و هستم) روزگار سیاه هشت سال گذشته، با هر آنچه که بر سر اقتصاد و فرهنگ و
مردم و نام ایران و ایرانی در کوی و برزن عالم آورد، اقتضا میکند که رئیس جمهوری
بعدی، قبل از همه چیز، از جنس «آرامش» و «اعتماد» باشد. آرامش و اعتمادی که مردم و
نظام، هر دو از آن سهمی به سزا ببرند. لااقلاش این که به یک «دوره انتقال» از روزگار
«سیاه» به روزگار «کمتر سیاه» نیاز داریم. همین بود که نوشتم: «اصلاحطلبان
نیایند»(+) و «به «هوا» احتیاج داریم نه «نان روغنی»»(+).
.
بخشهای
مهمی از نظام، با همه ژست اعتماد به نفس و ادعای دفن «فتنه»، هنوز از تسلط بر
اعصاب خود ناتوان و مشغول ستیز با سایههاست و از همین راه سرمایههای ملی را به
هدر میدهد. فضای سیاسی و اجتماعی و البته رسانهای کشور به شدت سنگین و سربی است،
مشکلات اقتصادی و تجاری کمسابقه و چه بسا بیسابقهای رخ داده و روابط اقتصادی و
سیاسی بینالمللی عملا مختل است. برای چیره شدن بر این همه تلخی و ناکامی، به زعم
من، تداوم درگیریهای سیاسی داخلی از راه آرامشزدایی و نفرتپراکنی، صرفا به کار
وخیم و وخیمتر شدن اوضاع و «انفجار» و «عصبیّت کور» و «بیثبات کردن» میآید.
.
تاریخ
یک قرن گذشته ایران، کمتر روی ثبات دیده؛ از مشروطه به این سو، از سال 1285، پنج
پادشاه آمده و رفتهاند (رفتن چهارتایشان به زور بوده)، یک رئیس جمهور فراری و یک رئیس جمهور دیگر و
لااقل چهار نخست وزیر ترور و کشته شدهاند، نخستوزیری تبعید شده و
نخستوزیری دیگر در خانهاش زندانی شده. مجلسی به توپ بسته شده، دولتهای بسیار در فاصلههای کوتاه صعود و سقوط کردهاند،
دو کودتا، یک تغییر سلسله پادشاهی، یک انقلاب و برچیده شدن نظام شاهنشاهی، یک جنگ
بزرگ و پرخسارت، دوران زندان و اعدامهای
گسترده بعد از کودتا و انقلاب، دورههای ترور و جنگهای شهری و اتحادهای بینالمللی
اقتصادی و سیاسی علیه کشور، صورتحساب تاریخ این سرزمین در این فقط یک قرن گذشته
است. همه اینها را به صد سال که تقسیم کنید، تقریبا هیچ دوره ثبات و «خوشِ» حتی
میان مدتی به دست نمیآورید. این چنین جوّی، به کار همچنان «عقب مانده» بودن میآید
و بس؛ آنچنان که کشورهای آفریقایی ِ گرسنه و کودتازده و دیگر سرزمینهای توسعه
نیافته به آن خو گرفتهاند.
.
گمانم
این بود کاندیدا شدن خاتمی به کار نزاع سیاسی میآید. آنان که از چرب و شیرین قدرت
حسابی فربه شدهاند، دوباره شیپور جنگ خواهند نواخت و بر جنازهی فرصتها و امیدها خواهند تاخت ... و خوشبختانه خاتمی
نیامد!
.
حالا
اما رفسنجانی آمده؛ کسی که به خصوص در این چهارسالهی گذشته، همان فربهان از چرب و
شیرین قدرت، دشنام دادن و تهمت زدن به او را نشان بصیرت تعبیر کردند. اصولگرایان
اگر آن همه که به نامهی بیسلام او به رهبری حساسیت پیدا کردند و رگهای گردن کلفت
ساختند، به زوال تدبیر در مدیریت اقتصاد کشور واکنشی غیرشعاری و درخور نشان داده
بودند، روزگار معیشت مردم این نبود که اینک هست! این روند البته موضع ِ درد
اصولگرایان را برای وجدانهای سرکوب نشده، واضح ساخت! حالا شما خود حدیث مفصل از
این مجمل بخوانید.
.
با
این همه معتقدم رفسنجانی خواسته که با پرچم صلح و وعده آرامش و همراهی بیاید. او
پیشتر گفته بود که «اگر بخواهد شرایطی بوجود بیاید که بین من و رهبری حالت نزاع و اختلاف
بوجود بیاید همه ما ضرر خواهیم کرد ... من بدون موافقت ایشان وارد عرصه نخواهم شد چون
اگر ایشان موافق نباشند نتیجهای که به بار میآید معکوس خواهد بود.» این نشانه
خوبی است. آن فربهان پیش گفته اما به آسانی نخواهند توانست بر نفس خود چیره شوند و
در این یک ماهه، احتمالا تا بتوانند خواهند خواست که به مردم بباورانند: رفسنجانی
آمده تا «آرامش» بستاند و «باید» شکست بخورد. کسی را که از نماز جمعه راندند،
چگونه بر کرسی ریاست جمهوری تجسم کنند؟! اینجاست که سوگیری ستاد تبلیغاتی رفسنجانی
باید بسیار هوشمندانه باشد و مدام اندر مدام پیام «امید» و «آرامش» و «ثبات»
مخابره کند بر دل مردمان.
.
...
اینک ما یک ماههی نفسگیری پیش رو داریم؛ با «شوق» خواهیم دوید و مدام اندر مدام
پیام «امید» و «آرامش» و «ثبات» خواهیم رساند.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر