حس کسی را دارم که بالای پشت بام خانه گردبادی را در افق می بیند که هر دم نزدیک تر می شود و مانده که چه کاری از دستش برمیاید.
*
دانش آموز که بودیم به نقل از امام روی دفترچه هایمان این جمله چاپ شده بود: "امیدوارم بشر به رشدی برسد که مسلسلها را تبدیل به قلم کند". بعد ها بهنام، برادرم، که این حرف را در یکی از سخنرانی های امام از نزدیک شنیده بود تعریف می کرد و می گفت که امام وقتی این حرف را زد که برخی از شرکت کنندگان در دیدار با وی، پلاکاردی با خود آورده بودند که روی آن برای تبدیل "قلم ها" به "مسلسل" اعلام آمادگی شده بود!
حالا حتی در دور دست هم تصور چنین "رشد"ی اگر نه محال ولی فوق العاده مشکل است. حتی خود ما نیز در "جمهوری اسلامی" تلاشی موفق برای این "رشد" نداشته ایم؛ نیازی به اقامه استدلال های پیچیده هم برای اثبات این ادعا نیست. همین که کسی پیدا نمی شود که از اوضاع فرهنگی و اجتماعی، یعنی پایه های "رشد"، راضی باشد نشان می دهد که خود ما هم برای تبدیل همین قلم های موجود به مسلسل های نو استعداد بیشتری داشته ایم و خواهیم داشت. اگر فقه شیعی، که پویایی و مقتضیات زمان را تایید می کند، نتوانسته عاملان و حاملانی داشته باشد که در پی سی سال سلطه بر سرزمینی بزرگ به نام ایران، نه فرهنگ و نه اجتماع را به سامان برسانند، شریعتِ سنت پرستان دیگر بلاد که برایشان نوگرایی و استناد به "عقل" چیزی است حوالی مرز "کفر"، جای خود خواهد داشت. چنین می شود که مدارا و تحمل دیگرگونگی تبدیل به یک اصل کاملا فراموش شده می شود. از همین جا تکفیر، قتل و توهین و تهمت سکه رایج می شود. یا حق مطلقی و یا باطل مطلق؛ یا "با ما" زنده و آبرومند می مانی یا "با غیر" می میری و بی آبرو می شوی. فرقی نیست بین کسانی که در پاکستان و افغانستان و عراق زیر پرچم نام خدا و رسولش سر اسرایشان را گوش تا گوش می برند، به خود بمب می بندند و زن و کودک و پیر و جوان را نابود می کنند با کسی که در تهران زیر نام خدا، کارخانه توهین و تهمت و بی آبرو کردن افراد به راه می اندازد و مصون از پاسخگویی است و تفسیر تاریخ صدر اسلام را حق بلامنازع خود می داند؛ هر دو جریان یک آبشخور دارند، هر دو قلم ها را فروگذاشته اند برای "اندیشه ورزی". وقتی هم قلم به دست می گیرند؛ یا حکم تکفیر و اعدام می دهند یا می خواهند با نوک قلم شان چشمی را کور یا تنی را زخمی کنند.
*
زندگی در خاورمیانه دشوارتر و دشوارتر خواهد شد. این را سنگ شدن و سنگ تر شدن دل های مدعیان دین خدا فریاد می کشد. این سنگ شدگی را هیچ موشک و بمبی از بین نمی برد؛ چون تبدیل شده به "اندیشه". این را رسم شدن کشته شدن برای کشتن، این را پاک کردن "مدارا" از قاموس دین داری، این را ریختن آبروها و لاف و دروغ های از شمار خارج شده، آن هم به نام خودِ خدا، فریاد می کشد. شِمر سر حجّت خدا را به نام خدا برید؛ شمرها تکثیر شده اند. قلم ها دارند یک به یک به مسلسل تبدیل می شوند؛ بشر در زادگاه پیامبران اولوالعزم از رشد فرومانده؛ جنگ دارد صادر می شود به همه دنیا از این جا. دین دارد به ضد انسان و به ضد زندگی تبدیل می شود؛ به ضد عقل، به ضد پیامبر درونی. راهی باید جست؛ که در آن همه باور کنند همه انسان ها روحی از خدا به امانت دارند؛ ردّی از حق در کف وجودِ همه.
*
دانش آموز که بودیم به نقل از امام روی دفترچه هایمان این جمله چاپ شده بود: "امیدوارم بشر به رشدی برسد که مسلسلها را تبدیل به قلم کند". بعد ها بهنام، برادرم، که این حرف را در یکی از سخنرانی های امام از نزدیک شنیده بود تعریف می کرد و می گفت که امام وقتی این حرف را زد که برخی از شرکت کنندگان در دیدار با وی، پلاکاردی با خود آورده بودند که روی آن برای تبدیل "قلم ها" به "مسلسل" اعلام آمادگی شده بود!
حالا حتی در دور دست هم تصور چنین "رشد"ی اگر نه محال ولی فوق العاده مشکل است. حتی خود ما نیز در "جمهوری اسلامی" تلاشی موفق برای این "رشد" نداشته ایم؛ نیازی به اقامه استدلال های پیچیده هم برای اثبات این ادعا نیست. همین که کسی پیدا نمی شود که از اوضاع فرهنگی و اجتماعی، یعنی پایه های "رشد"، راضی باشد نشان می دهد که خود ما هم برای تبدیل همین قلم های موجود به مسلسل های نو استعداد بیشتری داشته ایم و خواهیم داشت. اگر فقه شیعی، که پویایی و مقتضیات زمان را تایید می کند، نتوانسته عاملان و حاملانی داشته باشد که در پی سی سال سلطه بر سرزمینی بزرگ به نام ایران، نه فرهنگ و نه اجتماع را به سامان برسانند، شریعتِ سنت پرستان دیگر بلاد که برایشان نوگرایی و استناد به "عقل" چیزی است حوالی مرز "کفر"، جای خود خواهد داشت. چنین می شود که مدارا و تحمل دیگرگونگی تبدیل به یک اصل کاملا فراموش شده می شود. از همین جا تکفیر، قتل و توهین و تهمت سکه رایج می شود. یا حق مطلقی و یا باطل مطلق؛ یا "با ما" زنده و آبرومند می مانی یا "با غیر" می میری و بی آبرو می شوی. فرقی نیست بین کسانی که در پاکستان و افغانستان و عراق زیر پرچم نام خدا و رسولش سر اسرایشان را گوش تا گوش می برند، به خود بمب می بندند و زن و کودک و پیر و جوان را نابود می کنند با کسی که در تهران زیر نام خدا، کارخانه توهین و تهمت و بی آبرو کردن افراد به راه می اندازد و مصون از پاسخگویی است و تفسیر تاریخ صدر اسلام را حق بلامنازع خود می داند؛ هر دو جریان یک آبشخور دارند، هر دو قلم ها را فروگذاشته اند برای "اندیشه ورزی". وقتی هم قلم به دست می گیرند؛ یا حکم تکفیر و اعدام می دهند یا می خواهند با نوک قلم شان چشمی را کور یا تنی را زخمی کنند.
*
زندگی در خاورمیانه دشوارتر و دشوارتر خواهد شد. این را سنگ شدن و سنگ تر شدن دل های مدعیان دین خدا فریاد می کشد. این سنگ شدگی را هیچ موشک و بمبی از بین نمی برد؛ چون تبدیل شده به "اندیشه". این را رسم شدن کشته شدن برای کشتن، این را پاک کردن "مدارا" از قاموس دین داری، این را ریختن آبروها و لاف و دروغ های از شمار خارج شده، آن هم به نام خودِ خدا، فریاد می کشد. شِمر سر حجّت خدا را به نام خدا برید؛ شمرها تکثیر شده اند. قلم ها دارند یک به یک به مسلسل تبدیل می شوند؛ بشر در زادگاه پیامبران اولوالعزم از رشد فرومانده؛ جنگ دارد صادر می شود به همه دنیا از این جا. دین دارد به ضد انسان و به ضد زندگی تبدیل می شود؛ به ضد عقل، به ضد پیامبر درونی. راهی باید جست؛ که در آن همه باور کنند همه انسان ها روحی از خدا به امانت دارند؛ ردّی از حق در کف وجودِ همه.
*
عکس: "آزادی! برو به جهنم"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر