۱۴۰۳ آبان ۲۸, دوشنبه

11+3

 شش جلد کتاب دوم را کنار گذاشته بودم که امروز بفرستم به شش کتابخانه در گوشه‌-گوشه کشور.
در صفحه اول کتاب‌ها می‌نوشتم که «هدیه به کتابخانه ... » و تاریخ می‌زدم. به کتابخانه س.ق که رسیدم انگار چیزی تلپ از آسمان افتاد زیر دستم، حواسم جمع شد که امروز ۲۸ آبان است ... و سیاه‌چاله مرا فرو برد، یاد "گون" افتادم ... بله؛ سه سال هم به آن ۱۱سال اضافه شد ...


پ.ن (شنبه): کتاب‌هایم را به آدرس ده-پانزده کتابخانه فرستاده‌ام به عنوان هدیه (از کتابخانه مجلس و دانشگاه گرفته تا کتابخانه‌ی محله‌ای فقیر در بندرعباس)؛ که شاید روزی روزگاری به دست اهل‌اش رسیده باشد ... و بین این تعداد، در این ده ماه، تنها کتابدار همین کتابخانه س.ق زنگ زد و تشکر کرد. جا خوردم. اول حتی متوجه قضیه نبودم. گفت به همه کتابخانه‌ها فرستاده‌اید؟ گفتم: «نه. قرعه‌کشی کردم پیش خودم» (و این همه حرف نبود) ... و او گفت: این شانس ما بود ... گفتم: مبارک‌تان باشد ان‌شاءالله ... و دلم لرزیده بود از این حرف خودم ... 

- بعضی خیلی باشعورند، کم‌اند امّا.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر