دیروز
احمد زیدآبادی ِعزیز آمده بود زنجان برای آیین رونمایی و امضای دو کتاب جدیدش؛
«بهار زندگی در زمستان تهران» و «الزامات سیاست در عصر ملت – دولت».
قرار
دیدار علاقمندان، خانهای بود در شهرک آزادگان. یکی از برگزارکنندگان برنامه به من
گفت که قرار اولیه در سالن بزرگتری بود، نشد (یا نگذاشتند بشود) ... ما که رسیدیم، نشسته بود
پشت میز و کتابها را با رواننویس سبز امضا میکرد، اتاق برای آنهمه جمعیت کوچک
بود. نوبت که رسید، روی صندلی کنار دستاش نشستم. همان طور که سرش پایین بود و
کتابهای ما را امضا میکرد، گفتم: من، یک دینی به شما دارم؛ 15 سال پیش که زندان
بودید، روز خبرنگار به من ربعسکه دادند (شاگرد اول کلاس روزنامهنگاری شده
بودم). بعد از گرفتن جایزه رو به همه حاضران در سالن گفتم که این جایزه را تقدیم
میکنم به روزنامهنگار زندانی: احمد زیدآبادی (چه شوری به پا شد در سالن) ... ولی
پیدایتان نکردم، بعد هم لازم شد، خودم خرجاش کردم!
با
خنده گفت: کار خوبی کردی ... نوش جونت، نوش جونت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر