۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

این ها عزّت است؟



از مالزی و تایلند در آسیای جنوب شرقی گرفته تا کنیا و سنگال در آفریقا، از گرجستان و جمهوری آذربایجان و عربستان سعودی در همسایگی گرفته تا برزیل در آمریکای جنوبی، چند ماهی ست شهروندان ایرانی با اتهامات گوناگونی مواجه می شوند؛ گاهی حتی سرشان بالای دار هم می رود؛ در عربستان 18 ایرانی را در دو گروه اعدام کردند؛ گروهی را در روز مذاکرات هسته ای در استانبول، و گروهی را در روز مذاکرات هسته ای در بغداد به اتهام قاچاق مواد مخدر؛ این را معاون وزیر خارجه گفته! او گفته بود در چهار دهه گذشته سابقه نداشت یک ایرانی در کشورهای عربی اعدام شود. ایرانی تحقیر می شود؛ حتی اگر مامور دولت نباشد که مثلا از فرودگاه باکو دیپورت شود، عین همان هایی که در غربت ِ حجاز، تن بی جان و پناهشان آویزان دارها ماند. همین ماه قبل اعلام شد که در یکی از فروشگاه های شرکت اپل در آمریکا، تا فهمیده اید مشتری فارسی صحبت می کند، از فروش کالا به او خودداری کرده اند؛ و او گریان و تحقیر شده از فروشگاه خارج شده. تازه این ها، همه این موارد خاص علنی شده را، اضافه کنید به این که فرودگاه های دنیا، هواپیماهای ایرانی را بی بنزین به آسمان می فرستند، و پاسپورت ایرانی، مایه دلشوره مسافران است؛ که فرودگاه ها، میعادگاه دلشوره ایرانیان است؛ از دست ماموران دولت هایی که قرار است تاوان بدی با جمهوری اسلامی را از شهروندانش بگیرند ... اینها اسم اش هر چه  هست؛ «عزّت» نیست؛ هست؟
.
*
در سفر ماه قبل به شیراز، یک راننده تاکسی، که پیرمردی بود با موهای سفید، با افسوسی نه چندان غریب، از خاطره سفرش به سوریه از مرز اردن با من می گفت؛ حوالی 40 سال قبل، که وقتی فهمیده بودند، او و دوستان اش ایرانی اند، از آن صف طویل معاف شان کرده بودند. راست و دروغ اش، پای خودش. او را هم باور نکنم، اما یاد مرحوم پدر و مادر را از سفر خانه خدا و حاجی شدن شان را هرگز از یاد نمی برم، و باور دارم. می گفتند تا دیگران می فهمیدند که ایرانی اند، می شنیدند که «مرحبا ایرانی ... مرحبا ایرانی.» صورت ماجرا اما سالهایی است عوض شده؛ طوری شده که باید کسی مثل رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام مان بلند بشود برود  قول از سعودی ها بگیرد که ایرانی ها را در سفر خانه خدا، اذیت نکنند؛ زیاد اذیت نکنند. و تازه آن ها به همین قول شان هم وفا نکنند و کار را برسانند به این که 18 ایرانی را در روز مذاکرات هسته ای حلق آویز کنند؛ و وزیر خارجه ما، نتواند که حتی آخ بگوید ... اینها اسم اش هر چه  هست؛ «عزّت» نیست؛ هست؟
.
*
در کنار فشارهای فزاینده اقتصادی، فشارهای حیثیتی گم شده اند انگار. نه که کوچک باشند، نه که برای ایرانیان مغرور، مایه عذاب نباشند؛ شاید از آن رو که ایرانی ها، بین خودشان هم تنها مانده اند، از هم دور مانده اند.
.
.

۲ نظر:

  1. کاش بدونی که با خیلی از پست‌هایی که می‌نویسی گریه می‌کنم. کاش بدونی منو منهدم می‌کنی با خیلی از پست‌ها و خیلی از تحلیل‌ها و خیلی از کاری‌کاتورها و خیلی از عکسات.
    کاش بدونی که اگه توانش بود به تاکثر پست‌هات لینک می‌دادم.
    کاش بدونی...

    پاسخحذف
  2. سلام بر زیتا ملکی
    .
    کاش بدونی چقدر خوشحالم که اینجا، دلخواهته :)

    پاسخحذف