(...)
آه، ای خداوند، جان فاخته ی خود را به جانور وحشی مسپار
.
به
یاد آور که زندگی من باد است
و
ایام بطالت را نصیب من کرده ای
و
در گرداگردم آواز شادمانی و صدای آسیاب و روشنایی چراغ نابود شده است
خوشا
به حال دروگرانی که اکنون کشت را جمع می کنند و دستهای ایشان
سنبله
ها را می چیند
.
(...)
وای
بر ما ، زیرا که روز رو به زوال نهاده و سایه های عصر دراز می شوند
و
هستی ما چون قفسی که پر از پرندگان باشد
از
ناله های اسارت لبریز است
و
در میان ما کسی نیست که بداند
که
تا به کی خواهد بود
.
مانند
فاخته برای انصاف می نالیم و نیست
انتظار
نور می کشیم و اینک، ظلمت است
.
و
تو ای نهر سرشار که نفس مهر ترا می راند
به
سوی ما بیا
به
سوی ما بیا
.
.
.
فروغ
.
متن
کامل (+)
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر