پریشب برای دومین بار “شمال از شمالغربی”هیچکاک را دیدم؛ بدون سانسور.
عادت دارم بعد از تماشای فیلم، صفحه ویکیپدیای فیلم را بخوانم و بیشتر بدانم کارگردان یا بازیگراناش، اگر فیلم قدیمی بوده، کجایند و بعدتر چه کردند و شدند؟ به یک جور خراشیدن زخم میماند؛ برای درک گذر بیرحم و بیمحابای رودخانه زمان از کنار خودم که فقط به تماشا نشستهام، از کنار همه آن چهرههای روشن و چشمهای درخشان ...
در "شمال از شمالغربی" زنی که مامور ویژه است و در یک گروه جاسوسی نفوذ کرده. دل مردی را میبرد که ناخواسته و بیربط وارد داستان شده ... نقش این زن را “اوا ماری سنت” بازی کرده؛ ۶۵ سال پیش. آن مرد "کری گرانت" شهیر است که بیشتر از ۳۸سال قبل (سال ۱۳۶۵) از دنیا رفته است.
"اوا ماری سنت" هنوز زنده است و بیشتر از ۱۰۰سال عمر دارد.
دارم فکر میکنم عمر زیاد با یاد و خاطرهها و فقدانهای پرشمار، با زمانی که بیوقفه دور و پرت میکند تو را، چه رنجی بزرگی میتواند باشد؛ بسیار دلتنگکننده؛ «زمان مثل رودی از کنارش میگذرد و در اتاق کوچکش چشم انتظار مینشیند، مثل جانوری اسیر طلسمی اهریمنی.» (+)
پ.ن1: همیشه حواسم بود به عمر طولانی ابراهیم گلستان بعد از فروغ؛ حس میکردم گلستان دارد تقاص چیزی را پس میدهد؛ اینکه توانست راه بیاید یا نیاید، نقل دیگریست.
پ.ن2: بند 2 و 3 این یادداشت پارسال هم از همین جنس حس بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر