اولین بار دی ماه هشت سال قبل دیدمشان، در اتاق مدیر کل وقت ارشاد زنجان. آقایِ مو سپیدِ خوش تیپِ خوش سخنی که آقای جاودانی برای اول بار ما را به هم معرفی کرد و من به این ترتیب برای اولین بار با "دکتر امیرحسن سعیدی" آشنا شدم. بعدتر دانستم که آمده بود آقای جاودانی را به همایش دوره ای انجمن زنجانی ها در تهران دعوت کند؛ تاریخ همایش دقیقا یادم هست: چهارم بهمن سال هشتاد. محل همایش فرهنگسرایی بود در تهران که مدیرش زنجانی بود؛ حالا اسمش را فراموش کرده ام. آقای جاودانی من و آقای سعید رومی را هم به این همایش برد. اجرای برنامه با خود دکتر سعیدی بود. اجرای مسلطی داشت. در دوره ای که ما ایرانی ها خود را به فرار از کار جمعی شهره کرده ایم، باور دور هم جمع شدن آن همه زنجانی مقیم تهران که عموما یا تحصیلات بالا و مسوولیت های مهمی داشتند یا در عرصه ادب و فرهنگ و هنر، دستی درخشان؛ واقعا برایم سخت و البته شعف آور بود. دکتر سعیدی و مهندس سپهری، مدیر شرکت پارس مشعل، ستاره درخشان جمع اداره کنندگان برنامه بودند. همان جا آقای جاودانی قبول کرد که میزبان نشست سال بعد انجمن زنجانی ها در خود شهر زنجان باشد. به واسطه حضورم در اداره کل ارشاد و همچنین رویکرد آقای جاودانی در حمایت از تشکل های غیردولتی در عرصه فرهنگ و هنر، رفته رفته بیشتر با دکتر سعیدی و همسر هنرمند و زنجانی الاصل شان؛ خانم شهرزاد اصولی، آشنا شدم. این دو بزرگوار بعد از سال ها اقامت در آلمان و کانادا آمده بودند تا در زادگاهشان بر کالبد هنر روحی دیگر بدمند. موسسه آوا را تاسیس کردند که خانم اصولی کار آموزش نقاشی را برای علاقمندان زنجانی آغاز کرد. خانم اصولی و دیگر خواهر هنرمندشان، خانم فرح اصولی، عضو گروه معتبر و مشهور "دنا" بودند، و لابد هستند، که مجموعه ای است از چیره دست ترین نقاشان زن ایرانی. آن موقع دکتر سعیدی در آلمان دست اندکار انتشار یک نشریه تخصصی در حوزه فرش، به نام دنیای فرش، و حتی خود، مبدع جشنواره ای در حوزه هنر فرشبافی و اهدای جایزه ای مخصوص، با عنوان شانه بلورین، به برگزیدگان نیز بود. در مستند "فرش" هم که چندی پیش ساخته و از شبکه های داخلی و بین المللی صدا و سیما پخش شد، دکتر سعیدی نیز به عنوان کارشناس سخن گفته. در همایش دور بعد انجمن زنجانی ها که در خود شهر زنجان برگزار شد، آقای دکتر سعیدی، بیژن بیژنی، خواننده، را هم با خود آورده بود که آن روزها کاست شان در شرف انتشار بود؛ با اشعاری از خود دکتر سعیدی و آواز بیژنی. در آن همایش بود که من برای اولین بار از نزدیک با عزت الله انتظامی که عضو افتخاری انجمن زنجانی هاست، آشنا و هم صحبت شدم. خسرو سینایی، باجناق دکتر سعیدی، را هم اول بار از نزدیک همان جا دیدم. دکتر سعیدی که سابقه خبرنگاری در روزنامه کیهان قبل از انقلاب را هم با خود داشت، در موسسه آوا و با همکاری اداره کل ارشاد و مرکز مطالعات رسانه ها یک دوره فشرده آموزش روزنامه نگاری و خبرنگاری در زمستان سال هشتاد و یک برگزار کرد. خاطرات ایشان از دوران خبرنگاری و تحصیل در رشته روزنامه نگاری، خیلی دلنشین بود. من در این دوره شاگرد اول شدم و روز خبرنگار سال بعد که جایزه و لوح ام را طی مراسمی اهدا می کردند با افتخار خم شدم و دست دکتر سعیدی را بوسیدم ... بعد از آن که آقای جاودانی از زنجان به ارومیه رفت، به نظرم مدیر بعدی نتوانست سطح ارتباط قبلی موسسه آوا و اداره کل ارشاد را حفظ کند. دکتر سعیدی هم چند باری عازم آلمان شد. آخرین بار به گمانم در همایش اردیبهشت سال هشتاد و چهار انجمن زنجانی ها من ایشان را از نزدیک دیدم. قرار بود به واسطه، مهندس سپهری کمکی بکند که نکرد؛ یا نشد که بکند. بعد هم که کیلومترها از زنجان دور ماندم. چند ایمیل و سه – چهار تماس تلفنی نهایت ارتباط ما بوده. مرخصی تابستانی دو سال قبل که زنجان بودم، مهشاد را بغل کردم و دو تایی رفتیم موسسه آوا. خانم اصولی بود و دکتر سعیدی نبود. تلفنی با دکتر سعیدی تماس گرفتم که گفتند درگیر مراسم بزرگداشت استاد فرشچیان هستند در تهران. چند شب پیش هم البته مصاحبه خود و همسرشان را در شبکه چهار دیدم؛ در حاشیه نمایشگاه نقاشی نابینایان که ایده طراحی و اجرا شده خود خانم اصولی است. دکتر سعیدی که به قول خودش حالایی که همه کارها باید "دلی" باشد، دو وبسایت را اداره می کند؛ انجمن زنجانی ها و دنیای فرش.
*
حالا بهانه این همه نوشتن چه بود در آستانه پانزدهمین روز تابستان؟! ... چون می دانم استاد عزیزم وبلاگم را به نور چشم اش روشن می کند خواستم بگویم: "استاد من! تولدتان مبارک؛ "پنجاه و هشت" سالگی تان را جشن می گیریم در خانه دل مان برای شمایِ مهربان"
*
حالا بهانه این همه نوشتن چه بود در آستانه پانزدهمین روز تابستان؟! ... چون می دانم استاد عزیزم وبلاگم را به نور چشم اش روشن می کند خواستم بگویم: "استاد من! تولدتان مبارک؛ "پنجاه و هشت" سالگی تان را جشن می گیریم در خانه دل مان برای شمایِ مهربان"
سلام
پاسخحذفکامپوتر من ایراد دار؟ حافظه ام مشکل دارد؟ یا جهت وبلاگت برعکس شده؟
نوسازی کردی؟ اگر اینطور است مبارک باشد.
صادق عزیز! در بخش ستینگ / پابلیشینگ زبان را از انگلسیی به پرژن تغییر دادم
پاسخحذفبرای یک معلم هیچ پاداشی بهتر از شاگرد قدرشناس نیست. آقای معینی عزیز، چه می توانم بگویم جز اینکه سپاسگزارم! فقط انگار این شادباش را چهار سال زودتر از موعد ارسال کرده اید، چون من امروز 58 ساله می شوم. امسال روز تولد من و مولا هم که روز پدر است، یکی شده است. بالاخره یک اتفاق خوب برای ما هم افتاد، به فال نیک می گیرمش. زنده باشید، سعیدی
پاسخحذفسلام
پاسخحذفمطالبتان را پیگیری می کنم، از سبک نوشته یتان لذت می برم.
انجمن سال 80 در تهران، در یکی از فرهنگسراهای یکی از پارک های تهران که الان نامش در خاطرم نیست، شرکت کردم... شعر استاد سعیدی را هم خوب یادم هست با عنوان "خانه پدری" و با چه لحن شیرینی بیانش می کرد، وقتی می رسیدند به انتهای بیت.
سال بعدش را هم که در شهر خودمان -زنجان- برگزار شد، بودم... به اتفاق انجمن و بیژن بیژنی سفر یکروزه ای به تخت سلیمان...
حالا که می خوانم این متن را، تمام خاطرات این مدت برایم زنده می شوند.
استاد عزیز! عذر خواهی می کنم. اصلاح شد. در ضمن شما حقی بالاتر از این ها بر گردن ما دارید
پاسخحذف