➕ 1) تامس هابز از جمله «انسان،
گرگِ انسان است» برای بیان دیدگاه خود نسبت به انسان استفاده کردهاست. هابز معتقد
بود که در انسان، «خواستی سیریناپذیر برای رسیدن به قدرت بیشتر و بیشتر وجود
دارد» و این جمله نیز به آن معناست که با زندگی اجتماعی، انسانها بر سر ارضای امیال
خود دچار نزاع میشوند و در این نزاع تنها آنکس که قدرت بیشتری دارد پیروز میشود
اما با این حال این پیروزی نیز دوام چندانی نخواهد داشت.(ویکیپدیا)
➕ 2) نویسنده کتاب «آنها
آزارشان به مورچه هم نمیرسید»، داستان کسانی را روایت میکند که در دادگاه جنایتکاران
جنگی جنگ بوسنی محاکمه میشوند. او خواننده را با این سوال مواجه میکند که چطور
مردمانی عادی و گاه مهربان، تبدیل به جنایتکارانی میشوند که به راحتی حکم مرگ و
تجاوز میدهند و یا خود بهراحتی میکشند و تجاوز میکنند. او مینویسد: «فقط
درصورت پیبردن به اینکه مجرمان خیلی باما تفاوت ندارند، شاید بتوانیم ازتسلیم شدن
دربرابر موقعیتهایی که مارا به چنین مجرمانی تبدیل میکند، دوری کنیم.»
اسلاونکا دراکولیچ در بخشی از کتاب به ماجرای محاکمه
متهم صرب در قتلعام 7هزار مرد مسلمان در سربرنیتسا پرداخته و نوشته: «تا زمانی که
محاصره سربرنیتسا شکست، 10 سالی بود که ماشین تبلیغات صربی، به ویژه تلویزیون،
دشمن (کروات، مسلمانان بوسنی و آلبانیاییها) را دیوگونه جلوه میداد. سقوط سربرنیتسا
و کشتار جمعی متعاقب آن، فقط با زمینهسازی روانی درازمدت ممکن شده بود. تا سال
1995، دیگر مسلمانان برایشان تبدیل به غیرانسان شده بودند. بیشتر شبیه یهودیان در
طول جنگ جهانی دوم. نابودی یهودیان نیز با گامهای کوچک، مانند مجاز نبودن به خرید
گل از فروشگاه محلی، اصلاح مو در آرایشگاه یا سوار شدن به تراموای شهری، سرانجام
آنها را روانه اتاق گاز کرد.» (ص 190)
«نفرتانگیزی»
برای تشدید تعارضهای اجتماعی، برای تبدیل گروهی از «مردم» به حیوان و «ناانسان»،
نزد گروهی دیگر از مردم، همواره مورد توجه شیفتگان قدرت بوده است.
در
کتاب «تسلیبخشیهای فلسفه» (ترجمه عرفان ثابتی) آمده: «اسپانیاییها با حذف نام
سرخپوستان از فهرست نوع بشر شروع به قتل عام آنها کردند، گویی آنها حیوان بودند.
تا سال 1534، چهل و دو سال پس از ورود کلمب، امپراتوریهای آزتک و اینکا نابود و
مردمان آنها یا برده یا کشته شده بودند ... فاتحان در حق قربانیان خود هیچ رحمی
نکردند؛ آنها کودکان را کشتند، شکم زنان حامله را دریدند، چشمها را از حدقه خارج
کردند، کل خانواده را زنده زنده در آتش سوزاندند و شبانه روستاها را آتش زدند ...
اسپانیایی ها سرخپوستان را با وجدانی آسوده قصابی کردند زیرا مطمئن بودند که میدانند
"انسان بهنجار" چیست (و سرخپوستان انسان بهنجار نبودند).»
جورج
اورول در رمان بسیار ستایششده خود (1984)، به توصیف مراسمی میپردازد که در آن،
مردمان تحت سیطره حکومتی توتالیتر، ناگزیر از شرکت در آنند: «مراسم دو دقیقهای
نفرت...سرمستی هولانگیزی منبعث از ترس و انتقامجویی، میل به کشتار و شکنجه و خرد
کردن چهره با چکش، به سان جریان برقی در وجود آدمها جاری میشد.» جورج اورول با
هوشمندی خاص خودش، اهمیت دمیدن «روزانه» بر کوره تنفر را در حکومت «ناظر کبیر»،
گوشزد میکند.
➕ 3) مبارزه با فاشیستم،
با روشهای فاشیستی، در نگاه اول مضحک به نظر میرسد ولی واقعیت این است که این
مسئله، بیشتر از آنکه مضحک باشد، نگرانکننده و تکرار یک خطاست به خصوص اگر توجه
کنیم این مبارزه مورد ادعا، هم اکنون در اطراف خودمان در جریان است!
➕ 4) کسانی مدعیاند روشهای
اعمال «حجاب اسلامی» فاشیستی بوده؛ در طول 4 دهه گذشته، همواره کسانی که حداقلهای
استانداردهای پوشش اسلامی را رعایت نکردهاند، تحقیر و تحدید و تهدید شدهاند («یا
روسری، یا تو سری») و سبکزندگیشان همیشه
در معرض اتهام بیعفتی و بیغیرتی بوده به طوری که «نفرت» بخشی از جامعه را علیه
آنان، برقرار و زنده نگاه داشته است. در مقابل و از مدتی پیش، با پرچمداری مسیح
علینژاد، جنبشی آغاز شده که در مقابل این جریان رسمی و برای بیاثر کردن آن، به
تعارضهای «اجتماعی» بین حامیان حجاباجباری و حجاباختیاری دامن میزند. این بار
نیز موتور مولد نفرت همان کار سابق را انجام میدهد؛ متنفر کردن بخشی از مردم، از
بخشی دیگر! در شبکههای اجتماعی دختران و زنانی که به زعم خود زبان به نهیازمنکرِ
بیحجابی گشودهاند، بیهیچ پردهپوشی تحقیر و تهدید میشوند و گاهی شماره تلفن
محل کار و زندگیشان هم «لو میرود»! این جریان در ماههای اخیر، باعث آزار بانوان
چادری در جامعه شده است.
➕ 5) جامعهای که تحت تاثیر
مداوم موتورهای نفرتزا باشد، خیلی آسانتر از آنچه تصور میشود به استقبال خشونت
و نابودی میرود. «همه» موتورهای نفرتزا باید از کار بیفتند؛ ایرانی نباید گرگ ِ
ایرانی باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر