۱۳۹۷ شهریور ۲۲, پنجشنبه

⚫️ نیکلای ورخوتسو




نیکلای ورخوتسو از سال 1924 عضو حزب کمونیست شوروی بود. او در دانشکده کارگری درس می‌داد ... روزی با دوستانش بود، همه همدیگر را می‌شناختند. کسی مقاله‌ای از پراودا را با صدای بلند خوانده بود. در مقاله نوشته شده بود که در دفتر کمیته مرکزی، موضوع لقاح مادیان را مورد تجدید نظر قرار داده بودند و او به شوخی گفته بود که کمیته مرکزی کار دیگری نداشته که به لقاح مادیان پرداخته! همان شب او را دستگیر کرده بودند. انگشتانش را گذاشته بودند لای در و آن‌ها را شکسته بودند. انگار که چوب را بشکنی. یک ماسک گاز را روزهای متمادی روی سرش گذاشته بودند ... ورخوتسو گیر یک بازپرس سادیست افتاده بود. همه‌شان این طور نبودند. از بالا برای بازپرس‌ها سهمیه تعیین می‌کردند، ترتیب کارهایی را که باید در یک و ماه و یک سال با دشمنان خلق انجام می‌دادند مشخص می‌کردند. بازجوها جای‌شان را با هم عوض می‌کردند، چای می‌خورند، به خانه‌هایشان تلفن می‌زدند، با خانم دکترهایی که صدا می‌کردند تا زندانی‌هایی را که بر اثر شکنجه از حال رفته بودند معاینه کنند لاس می‌زدند. برای آن‌ها این، کارشان بود ... نیکلای ورخوستو ... عضو حزب کمونیست از سال 1924 ... در سال 1941 درحالی که آلمانی‌ها داشتند به شهر نزدیک می‌شدند تیرباران شد. ماموران دستگاه اطلاعاتی شوروی تمام زندانی‌هایی را که فرصتی برای انتقال‌شان نبود، کشته بودند. جنایتکاران و تبهکاران را آزاد کرده بودند اما تمام زندانی‌هایی سیاسی را کشته بودند. وقتی آلمانی‌ها وارد شهر شدند و در زندان‌ها را باز کردند، با توده اجساد مواجه شدند.


📚 سرانجام انسان طراز نوین؛ فروریختن توهمات | صفحه 198، 199 و 201


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر