یک بدی انقلاب، «انقطاع» است! خیلی چیزها، پیش خیلیها، به دو
قسمت قبل و بعد از انقلاب و به دو قسمت خوب و بد تقسیم میشوند. گاهی طوری میشود که
انگار ملت از عصر روز انقلاب تازه ریشه زدهاند و تاریخ از همان ساعت شروع شده و گاهی
طوری است که انگار هر چه برکت بود، مال قبل از انقلاب بود حالا گیریم نشود درباره آن
به راحتی سخن گفت، مقاله نوشت، فیلم ساخت یا فیلم دید. به طور طبیعی، ستمدیدهترین
در این میان، «تاریخ» است. از همین روست که مثلا تماشای «معمای شاه» تبدیل به کاری
عبث میشود چرا که سیمای جمهوری اسلامی هیچگاه فیلمی نخواهد ساخت که نشان دهد، اگر
انقلاب نشده بود، ملت به تمامی متضرر شده بود! همه شواهد و قرائن با استحکام تمام،
نادرستی و خیانتپیشگی آنکه ساقط شده را نشان میدهد. با این همه این اواخر انگار
نسیمی در سینمای ایران وزیده که میتواند بشارتدهنده فصلی نو در خوانش تاریخ انقلاب
باشد؛ یکی ساخت فیلم «سیانور» (در سال گذشته) بود و دیگری «ماجرای نیمروز» (امسال).
هر دو فیلم به مجاهدین خلق پرداختهاند؛ هر دو برشی از تاریخ
اقدامات این گروه مبارز و چریکی است؛ اولی به برشی از تاریخ این سازمان در قبل از انقلاب
پرداخته و دومی به برشی از رفتار آن در بعد از انقلاب. تا اینجای کار یک اتفاق خوب
ِ بزرگ رخ داده؛ قبول این واقعیت که سازمان مجاهدین خلق را، که کارش به جنایت، ترور
شهروندان و خیانت به کشور کشید، نمیتوان در تاریخ این کشور نادیده گرفت.
من هنوز فیلم دوم (ماجرای نیمروز) را ندیدهام و در مورد محتوا
و جزییات آن نمیتوانم قضاوت کنم (هر چند گزارش مجله اندیشهپویا و مصاحبه
کارگرداناش با آن، بسیار امیدوارکننده است) ولی «سیانور» را دیدم و دیدناش را حتما
توصیه میکنم؛ لااقل به این قصد که وزیدن این نسیم متوقف نشود!
در این فیلم (سیانور) با داستان تصفیه درونی درسازمان مجاهدین
خلق بعد از تغییر ایدئولوژیک سازمان به سمت مارکسیسم مواجهیم؛ با «تقی شهرام» آشنا
میشنویم که دستور مرگ شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف را صادر میکند (تقی شهرام
بعد از انقلاب به دلیل این دستور، اعدام شد). مواجههی کلامی زن عضو سازمان مجاهدین
خلق را با عاشق سابقاش میبینیم که در آن میگوید چرا زندگی عادی و معمولی را رها
کرده تا به خلق خدمت کند. او مجلهای را ورق میزند با نگاهی انگار حسرتبار گو با این پرسش که آیا میارزید زندگی آسوده را رها کند
و اهل مبارزه شود؟ در زندان، صمدیه لباف (عضو سازمان مجاهدین خلق که در برابر موج مارکسیسمخواهی
سازمان ایستاده ولی بعد از بازداشت توسط ساواک، محکوم به اعدام شده)، قبل از اعدام
به بازجوی ساواک میگوید که با وحید افراخته (شخصیتی واقعی که شریفواقفی را ترور کرده)
در «حذف کردن دیگران» شبیهاند؛ و این تقبیح «حذف» در فیلم، ارزشمند است. او میگوید
کسی که اسلحه به دست میگیرد باید بداند که به چه کسی شلیک «نکند». بازجوی ساواک احمق
نیست، همانطور که عضو سازمان مجاهدین خلق، ماشین نیست و دلش برای کودکش بسیار تنگ
شده و در درستی کارش دچار تردید. چریکهای مجاهد به راحتی مرگ را میپذیرند، کسی مثل
افراخته هم دارند که با ساواک همکاری تام و تمام میکند و از اعدام وحشت بسیار دارد.
چریکها گرفتار کیش شخصیت تقی شهرام شدهاند که لامذهب است و البته کلی اهل کتاب و
مطالعه.
ستم به تاریخ، ستم به حافظه مردم است گو در کمحافظگی مردم،
نفعی کوتاه یا میانمدت نهفته باشد. اجزای تاریخ را نمیشود بایکوت کرد به این امید
که آثار آن اجزا، از بین برود. باید همه بدانند چطور شد که سازمان مجاهدین خلق از سعید
محسن به تقی شهرام و از او به مسعود رجوی رسید که به راحتی زیر پرچم صدام ایستاد. در
ستم به حافظه تاریخ و مردم، افراطیگری و جنایت و خیانت از مُد نمیافتد؛ شاید تنها
از شکلی به شکل دیگر درآید. اگر در این دگردیسی تو نفعی ببری، ملتی باختهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر