۱۳۹۴ اسفند ۲۸, جمعه

«من دیگر اعتقادی به انقلاب ندارم»





"محمد بوعزیزی" یادتان هست؟
همان جوان دست‌فروش تونسی که وقتی ماموران بساط دست‌فروشی‌اش را به هم ریختند، خودش را آتش زد، و آتش تن او، خیلی زود همه جا را گرفت؛ مردم تونس در اعتراض به شرایط کشور، ریختند توی خیابان‌ها. اندکی بعد مردم در مصر، لیبی، بحرین، یمن و سوریه هم مردم  "اردوکشی خیابانی" کردند؛ ما اسم‌اش را گذاشتیم "بیداری اسلامی"، دیگران گفتند: "بهار عربی"، علی عبدلله صالح در یمن و بشار اسد در سوریه و ملک عبدالله در عربستان گفتند: "فتنه". رییس جمهوری تونس و مصر ساقط شدند، قذافی کشته شد، سر ماندن و رفتن بشار اسد، هنوز آدم است که کشته می‌شود، در یمن هنوز کشتار هست، در بحرین هنوز فضا امنیتی و پلیسی است. خودسوزی و مرگ محمد بوعزیزی، نقطه آغاز تحولاتی وسیع شد که ترکش‌های ریز و درشت آن، هنوز  تن خاورمیانه و حتی  اروپا را، به واسطه بحران پناهجویان سوری، می‌دَرد.
.
همان روزها که بوعزیزی خودسوزی کرده بود و جامعه تب‌دار شده بود و عاصی، جوان تونسی دیگری هم خودسوزی کرد؛ وقتی ماموران پلیس بی‌دلیل او را به باد کتک گرفته بودند، رفته بود شکایت کرده بود، این بار او را اساسی‌تر گرفته و زده بودند.  اسمش "حسنی قلایه" بود. او اما زنده ماند، هشت ماه بعد از خودسوزی بی‌هوش بود. کار او، سرعت سقوط بن علی را زیاد کرد. حالا معاون سردبیر اشپیگل رفته به دیدار او و از حال و روزش گزارش نوشته. مجله اندیشه‌پویا در شماره ویژه نوروز 95، متن ترجمه شده گزارش را زیر عنوان «کاش می مُردم»، چاپ کرده.
.
کلمنس هوگس در گزارش‌اش نوشته: بدون قرص خوابش نمی‌برد. اگر سرش به عقب بیفتد، ممکن است پوست گلویش خفه‌اش کند چون آن را سفت دور خرخره‌اش چسبانده‌اند ... «همه‌اش اشتباه بود. نمی‌دانستیم چه خواهد شد. من دیگر اعتقادی به انقلاب ندارم» ... معترضان آزادی می‌خواستند و نوک سوزنی شرف و عزت ... «امیدوار بودیم اما ما تونسی‌ها به آزادی عادت نداریم» ... در لیبی دسته‌ها و گروه‌‌های مختلف با هم می‌جنگند، در مصر ژنرال سابق کم و بیش مثل مبارک حکم می‌راند و عربستان سعودی بر سر یمن بمب می‌ریزد و بعد به سوریه می‌رسیم که تاکنون بیش از 250 هزار نفر در آن کشته شده‌اند. البته که تونس اوضاع خوبی دارد و هنوز روزنه امیدی در بحبوحه فاجعه عرب است ... رباح که خبر خودسوزی قلایه را منتشر کرده بود، می‌گوید: «امروز هر کس در تونس می‌تواند حرفش را آزادانه بزند اما سوای این، هیچ چیز تغییر نکرده است. ما به زمان بیشتری نیاز داریم. زمان خیلی خیلی بیشتر» ...
گزارش این طور تکان‌دهنده تمام می‌شود: «حسنی قلایه ساکت کنار مادرش نشسته است. او حتا قادر نیست در مراسم تدفین برادرش (که او نیز در اعتراض به بیکاری‌اش خودسوزی کرده) بگرید، چون آتش، کیسه اشک چشم‌هایش را نابود کرده است.»
.
.
پ.ن 1: از این گزارش جمله «من دیگر اعتقادی به انقلاب ندارم» را می‌گذارم کنار جمله رهبر جنبش دانشجویی میانمار (مین کو نینگ)، که بعد از آزادی از زندان بیست‌ساله‌اش در یادداشتی  نوشت: «به جای انقلاب کار دیگری بکنید»، نوشته بود: «ما باید سراسر کشور - و نه فقط شهرها - را بگردیم. با مردم صحبت کنیم و آنها را آموزش دهیم: مردم باید درک کنند حقوق و وظایف شهروندان در دمکراسی چیست. این خیلی سخت است و با شعار دادن به دست نمی‌آید. به انتخابات 1990 نگاه کنید. ما در رأی‌گیری پیروز شدیم اما وقتی ارتش نتیجه را ابطال کرد بازی را باختیم ... با مردمی که آموزش ندیده‌اند می‌توانید در انتخابات پیروز شوید اما نمی‌توانید جامعه‌ای دمکراتیک بسازید. وقتی مردم واقعا چیزی را بخواهند و احساس‌شان زود گذر نباشد دولت آرام آرام تغییر می‌کند ...».
.
پ.ن 2: یعنی که «انقلاب چاره دردها نیست»
.
پ.ن 3: ما خود درون یک تجربه بسیار گرانبهاییم و هنوز گاهی باز کسانی از "انقلابی دیگر" حرف می‌زنند.
.
پ.ن 4: چیزی به نام "عبرت".
.
.
متن اصلی گزارش +
.
.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر