شاعر گفته بود: «چراغی را كه ایزد برفروزد / هر
آنكس پف كند ریشش بسوزد» ... حالا بوی ریش سوخته میآید، چراغ هم خاموش نیست: این
را از رسیدن به طلوع روز «هزار»م میشود فهمید. حالا خوب است که تاریخ پر از حصر و
حبس و خونهایی است که بر شمشیر پیروز بودهاند؛ پر نیست واقعاً؟! شمردهایم و رسیدهایم
به روز هزارم حصر؛ حصر با اعمال شاقه ... صادقانه اعتراف کردهایم و میکنیم که ما
دلمان به ریش سوخته کلیدداران خوش نیست. میپرسیم: همین که به حصر برده شدهها، مجال
دفاع و سخن ندارند، نشان از قدرت کلام و منطق آنها نیست؟ عادل باشید، منصف باشید، منصف
باشیم ... دوست باشیم ... قفل در زندان را
بشکنید، گره از دلها باز کنید ... فراموش نمیکنیم؛ لااقل شمردن را، نگران ریشتان باشید در تاریخ ... ممنون.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر