۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

نامه‌ی پنجاه و یکم

سلام دل‌آرام
.
از کانت نوشته که «فقط مطابق دستوری عمل کن که بتوانی بخواهی آن دستور به قانون کلی مبدل شود»؛ به عنوان امر مطلق، به عنوان قاعده اساسی اخلاق.
مثلا من تو را وقتی دوست داشته باشم که بتوانم بخواهم که دوست داشتن تو، قانون کلی باشد؟ چه عالی ... ولی این «کلّی» نگران کننده نیست؟ اندازه دوست داشتن‌ها را به حساب آورده؟ اصلا شاید بخواهم یگانه‌ی «من» باشی، آن وقت چه؟ یعنی خواسته‌ام دیگران دشمن‌ات بدارند؟! نه که چنین نمی‌خواهم؛ قسم به مینای مهتاب ... بعد آن وقت دوست داشتن تو «اخلاقی» نیست؟ 
.

باور کن «رفتار من عادی است»؛ همانی که قیصر گفته بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر