۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

«این حرف متعلق به جایی است که قدرت مطلقه وجود داشته باشد»


* عبدالکریم سروش
...
گاه دیده یا خوانده ایم که پاره ای از روحانیان ما چنین استدلال می کنند که شما ببینید یک مارکس با این عالم چه کرده! می گویند، فردی چون مارکس با عقیده ای فاسد پیدا شد و اندیشه های باطلی را ترویج  کرد و عالمی را به فساد کشاند و مردم جهان را چندین دهه به یک رشته اندیشه های باطل مشغول داشت و چه فتنه ها و جنگ ها در عالم آفرید و چه حکومت های قسی القلبی (خصوصا استالینیزم) را بر مردم حاکم کرد. می گویند همه این حوادث به دلیل این که آزادی بود پدید آمد. یعنی گذاشتند این مرد فاسد العقیده افکار خود را آزادانه نشر بدهد، عقول و افکار را متوجه خود کند، جوانان را بفریبد، ذهن شان را تسخیر کند و رفته رفته آن کند که کرد اما در این استدلال مغالطه ای نهفته است.
.
به لحاظ تاریخی، مارکس و پیروان و همراهان و همفکرانش بذر اندیشه خود را ابتدا در اروپا کاشتند. مارکس آلمانی بود، به بلژیک و بروکسل و پاریس رفت. نهایتا در لندن اقامت گزید، سال ها در آنجا ماند و در همانجا وفات کرد و دفن شد. انگلس، یار وفادار و همراه مارکس، در انگلیس بود. پدرش در منچستر کارخانه بزرگی داشت و کارگران زیادی را در استخدام داشتند. او کمک مالی فراوانی به مارکس می کرد. کسانی مثل باکونین نیز بودند که آنارشیست بود و از مخالفان مارکس بود، یا پرودون که یک سوسیالیست مخالف مارکس بود. اینها همه روشنفکران پاریس بودند که در آنجا حرف می زدند و کتاب می نوشتند و سخنرانی می کردند. اینها تا وقتی که در اروپا بودند، وزن خودشان را داشتند و کسی آنها را بی جهت بزرگ یا کوچک نمی کرد. ماجرا از وقتی بیخ پیدا کرد و به قول حضرات این فساد از وقتی موثر شد که قدرت در پشت آن قرار گرفت. این وقتی بود که لنین در روسیه مارکسیسم را ایدئولوژی اعلام کرد و گفت هر کس مخالف این بگوید، خفه اش می کنم. دقیقا چنین اتفاقی افتاد. یعنی درست از آنجایی که آزادی بیان نبود، این رأی به اصطلاح فاسد پا گرفت و ریشه دواند – البته با فرض این که فاسد باشد، چون بنده چنین عقیده ای ندارم. مارکس آدم نابغه ای بود. نمی گویم پیامبر یا معصوم بود یا خطا نمی کرد ولی فکری قوی داشت. باور کردنی نیست که این همه عقلای عالم سخره یک ابله دیوانه شده باشند. او حرف های خیلی مهمی داشت. (...) آن اتفاق بدی که افتاد این بود که فکری که باید در کنار رقبای خود مطرح می شد، به میدان می آمد، هماوردی می کرد و با هماوردان خود در یک فضای جنگی برابر آزاد چالش می کرد، از این هماوردیها محروم ماند و به تک نهالی رد بیابانی از فکر تبدیل شد؛ در جایی که فکر های دیگر ممنوع بودند. (...)
.
اگر این فکر در محیطی آزاد قرا رمی گرفت، به اندازه قوت و درونمایه خود تاثیر می گذاشت و در میان رقبای خود به آن اندازه که قدرت عرض اندام داشت، عرض اندام می کرد، نه بیشتر. آن فکر در جایی به یک قامت بلند تبدیل شد که همه قامت های بلند دیگر را قطع کرده بودند. (...)
.
منطق قدرت، سواری گرفتن از همه چیز است برای بقای خویشتن. سواری گرفتن از همه چیز؛ چه دین، چه ایدئولوزژی، چه فکر، چه فلسفه، چه شعر و ... همه را در استخدام خود می آورد تا سوار شود و بتازاند. مارکسیسم هم چنین سرنوشتی داشت. لذا آن استدلال که می گوید اگر شما به فکرها اجازه پر و بال باز کردن و رشد و نشر آزاد دهید آنگاه افکار فاسد و باطل چیره می شوند، عقول را می ربایند و جامعه ای را فاسد می کنند، استدلال باطلی است. از قضا این حرف متعلق به جایی است که قدرت مطلقه وجود داشته باشد؛ جایی که آزادی فکر وجود نداشته باشد. شگفت آن که ما ندیدیم کسانی که این همه از بدی آزادی اندیشه سخن می گویند، یکجا ار آفات قدرت مطلقه سخن گویند! اگر این فساد می آورد، آن هم فاسد می آورد. لرد اکتن، فیلسوف انگلیسی، می گفت قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق می آورد. این حرف بسیار درستی است. قدرت مطلق یعنی قدرت بسیاری که در دستان محدودی مجتمع شده باشد و عادلانه توزیع نشده باشد و از همه بالاتر، مجال نقد نسبت به آن قدرت، پدید نیامده باشد. یعنی دیگران اجازه نقد و پیراستن و خرده گیری نسبت به آن را نداشته باشند. چینن قدرت مطلقی البته فساد می آورد و این فساد را به همه بخش های جامعه سرایت می دهد. ...
.
سخنرانی 21 آبان 81 در آمریکا – چاپ شده در شماره 24 (فروردین 82) مجله «آفتاب» زیر عنوان «آزادی بیان»
.
مرتبط و بخش دیگری از این سخنرانی(+): اهانت کردن، یک عمل است نه یک بیان
.
.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر