Marta Gilardoni
*
شبیه چنین جایی، پشت ِ باغ ِ تَرکان، یک رودخانه فصلی کوچک و مسیل طور بود. وقت بهار، پُر ِ آب می شد. یادش به خیر؛ بهار همیشه بوی بهار می داد، هنوز گم نشده بود ... سال هاست بی خبرم از این او. سال های آخرِ یاد، دیگر آب نداشت. چشم آسمان خشک شده بود. مرحوم پدر می گفت یک بار توی جنگل اطراف این مسیل، در روزگار جوانی، گم شده بود. روزگار به ما که رسیده بود، درخت ها رفته بودند با صدای قدم های تبر. مسیل اما هنوز آب داشت. یعنی داشت ... راه رفتن از زیر درخت های بلند و قطور و پر برگ و سایه، به موازات رودی حتی کم عرض ولی باز جاری، و گاهی ایستادن و رد شاخه ای شکسته را در آب تا سر اولین پیج بعدی دنبال کردن، "رویا"ی گوارای لحظه هایی است که ذهن مشوش، کل وجود را تسخیر کرده
.
*
... عکس سیاه و سفید، خاطره زنده می کند، باور کنید، حتی اگر نه توی عکس باشید، نه محل عکس گرفته شده را بدانید و نه حتی عکاسش و آن هایی را که توی عکس هستند، بشناسید!
.
*
... عکس سیاه و سفید، خاطره زنده می کند، باور کنید، حتی اگر نه توی عکس باشید، نه محل عکس گرفته شده را بدانید و نه حتی عکاسش و آن هایی را که توی عکس هستند، بشناسید!
.
.
اگر عکس را نمی بینید، اینجا را کلیک کنید
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر