از وقتی که کتاب "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" فالاچی را خوانده ام، که یادداشت های این "خبرنگار" زن است از حضورش در میدان جنگ دهشتناک ِ ویتنام، به سختی و ملال می توانم به کسانی که باید وسایل راحتی شان فراهم شود تا بیایند و خبرهای مثبت و باصفا گزارش کنند و سئوال هایشان هم حتما هماهنگ باشد، بگویم "خبرنگار". بعد از خواندن این کتاب خیلی خجالت می کشم بگویم: "من هفت سال سابقه خبرنگاری دارم ...". دنیای بی "فالاچی"ها خالی از "خبرنگار" است؛ خالی از "عشق ِ عصیان"، خالی از "لذت ِحقیقت" ... و چقدر رویای ِ بی راه: عشق، عصیان، لذت، حقیقت
همین است که به دنبال شفائیم، نه؟
پاسخحذفحتما FASSANEH ... حتی شفای مشکوک
پاسخحذفاجالتا ما به همان " چون شمايي" راضي هستيم. امثال فالاچي را مي گذاريم براي بعدتر ها...
پاسخحذفمحمد عزیز!فالاچی یه عصیان شیرین بود، که بابودنش تمام شهدها مزه ی بیرنگی میگیرن...
پاسخحذفمتاسفانه هنوز من خبرنگاری با جسارت و چنین جربزه ای ندیدم
پاسخحذف