۱۴۰۳ آذر ۱۱, یکشنبه

علی اقبالی و رودبار


 

 پنج-شش سالی است که دیگر رودبار را با زیتون‌اش نمی‌شناسم؛ این شهر معروف گیلان را حالا مدت‌هاست با شهید علی اقبالی می‌شناسم و هر بار از آن بلوار زیتون‌فروشان‌اش رد شدنی، چشم می‌چرخانم تا آن تابلویی را که عکس او روی آن است ببینم؛ جوان‌ترین سرگرد و استاد خلبان نیروی هوایی که روز اول آبان سال ۵۹ حوالی موصل وقتی هواپیمایش ساقط شد و خود به دست نیروهای عراقی افتاد، به وضعی دل‌خراش و جان‌سوز در اسارت و غربت کشته شد و ۲۲ سال تمام، رژیم عراق سرنوشت‌اش را مکتوم باقی گذاشت.

مستند ۶۷ دقیقه‌ای «پرنده افلاک» داستان اوست و البته داستان رنجی که به خصوص همسر و فرزندش بر دوش کشیدند. مستند به خوبی از پس طرح رنج و امیدهای «فریده خانم هاشمی محلاتی» برآمده اما یک مستند یک ساعته کجا و رنجی چنان عمیق و بلند کجا؟!

پس از «پرنده افلاک» برای من رودبار یعنی علی اقبالی و علی اقبالی یعنی فریده هاشمی و امیدها و رنج‌های گفته و ناگفته‌اش که حتی شنیدن توصیف آن کار هر دلی نیست. به یقین هیچ‌گاه نخواهیم توانست رنجی را که بازماندگان قربانیان آن جنگ بر دوش کشیدند شماره کنیم به خصوص از آن نوع که فریده هاشمی و فرزندش بر دوش بردند؛ بی‌هیچ اطلاعی از سرنوشت عزیزترین‌ عزیزان‌شان تا سال‌های سال.

ایران در شش «ماهه» اول جنگ، ۱۰۶ خلبان خود را از دست داد (در ۱۸٠ روز این تعداد بالا)  و در هفت‌سال‌ونیم بعد، تقریبا ۱۵۰ خلبان دیگر را.
آسمان و زیر آسمان این ملک میدان چه رنج‌هایی بوده بی‌شمار.

در رودبار سراغ علی اقبالی و فریده هاشمی را از یادتان بگیرید؛ جلای جان انسانیت می‌شود.

🌹

 









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر