۱۴۰۳ مرداد ۲۰, شنبه

موضوع انشاء: روز خبرنگار خود را چگونه گذراندید؟!





خوش‌خیال بودم (همچنان!)؛ خیال کرده بودم تنها یادداشت به دست چاپ سپرده‌ام در نشریات رسمی طی دست‌کم یک‌سال گذشته (در نقد ملایم و علمی شعار "جهش تولید" وقتی تجارت کشور به دلیل تحریم فلج است) می‌تواند در جشنواره استانی مطبوعات رتبه‌ای بیاورد؛ بعد فرصتی پیش بیاید که آن بالا، روی سن، بروم پشت تریبون و چند نکته را بگویم؛ اول) تجربه شخصی‌ام را بازگو کنم از نهایت بدگمانی برخی نهادها [مثل فراجای زنجان] به کار رسانه‌ای و حتی بی‌خبری از معنای کار رسانه (مفصل آن را این‌جا  نوشته بودم) که گاه حتی مضحک به نظر می‌‌آید، از همه بخواهم اقتضائات کار رسانه‌ای را در دنیای جدید درک و قبول کنند که «با نگفتن خبر فوران آتشفشان، آتشفشان از فوران منصرف نمی‌شود»، دوم) توجه بدهم به روزگار شوم کار رسانه‌ای در غزه؛ که بیش از ۱۵۰ خبرنگار و کارمند رسانه در این قطعه کوچک از زمین، که از بندرعباس به ما نزدیک‌تر است، در ده ماه گذشته، مظلومانه، کشته شده‌اند. می‌خواستم بخواهم فکر کنیم - بدون تکرار حرف‌های کلیشه‌ای و شعاری همیشگی - که چرا جهان از توقف رنج مردم غزه عاجز است و این عجز، چه تاوانی خواهد داشت؟ ... و جایزه (احتمالی‌ام) را تقدیم کنم به شهدای خبرنگار و راویان رنج مردم غزه.

نقشه کشیده بودم!

مراسم حکومتی روز خبرنگار عصر روز چهارشنبه در سالن اجتماعات نیروی انتظامی زنجان برگزار شد؛ دیوار به دیوار همان‌جایی که دو سال قبل از من در آن‌جا بازجویی کرده و به انفرادی‌ام انداخته بودند.
گزارشگر صدا و سیما هم آمده بود و فقط وقتی معاون استاندار حرف می‌زد، میکروفن‌اش را روشن کرد!
بهداشتی‌ترین و ملایم‌ترین انتقادهای صنفی هم شنیده نمی‌شود!
نقشه‌ی من هم نقشه بر آب شد!
برنده جایزه‌ای نبودم.
عضو هیئت داوران قبل از اعلام اسامی، حلالیت و پوزش خواست و این را هم گفت که همان اول کار ۱۲ اثر را کنار گذاشته‌اند! از هیچ دلیلی هم اسم نبرد!



فردای آن روز، عصر روز پنج‌شنبه، مراسم روز خبرنگار جداگانه‌ی دیگری این بار با محوریت خانه مطبوعات برگزار شد که چند وقتی است چراغ رابطه‌اش با اداره کل ارشاد خاموش است.  
قرار بود از یکی از دوستان مطبوعاتی قدیمی ما هم تجلیل بشود. گفتم من متنی آماده می‌کنم که اگر اجازه بدهید، بخوانم. دوستان موافقت کردند. مهمان و سخنران اصلی مراسم استاد فریدون صدیقی بود. در تعقیب صحبت‌های ایشان، وقتی پشت تریبون رفتم، بسیار کوتاه از تجربه بازداشتم (آبان ۱۴۰۱) گفتم (بند اول نقشه قبلی‌ام!) و بعد متنی را که برای یوسف ناصری عزیز نوشته بودم خواندم  که خیلی‌ها خوش‌شان آمد. البته که حق آقا یوسف ناصری خیلی بیشتر از این حرف‌هاست!

هیچ یک از رسانه‌ها (تا حالا) خبر را بازتاب نداده‌اند (شاید بعدتر) ...  ولی لابد در بولتن‌ها خواهد آمد!

چه باک؟! من نیّت کرده بودم! کاش ماجور حضرت دوست باشد.

این بود خاطره من از روز خبرنگار سنه ۱۴۰۳ هجری خورشیدی!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر