۱۴۰۰ مهر ۱۶, جمعه

۶ *

ثانیه‌هایی می‌رسد که گمان می‌کنی بهترین لحظه مرگ می‌تواند که باشد؛ که حقی بزرگ از گردن بر زمین گذاشته‌ای، که نوری در دل‌ات تابیده که می‌تواند توشه "ابد"ت باشد ... بعد یادت می‌افتد چه حق‌ها که بر ذمه‌ات، چه نورچشم‌ها که هنوز ندیده و لمس نکرده‌ای، چه کفاره‌ها که نداده‌ای، پس عین مهدی باکری باید که بگویی: «خدایا! مرا پاکیزه بپذیر» و‌ می‌دانی که در این پاکیزگی چه "رنج"ها هنوز که نهفته ...



 

 
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر