.
خانم نسیم مرعشی عزیز
سلام
"هَرَس" را با شوق خواندم؛ چه باشکوه کلمات را به صف کردهاید برای توصیف "رنج" انسان ِ پوست و گوشت و استخواندار. رنج جنگ و مرگ و بیپناهی. رنج بودن فقط برای "دیگری". مدام بغض انداخته بودید توی گلوی خواننده کتابتان. تردید ندارم پشت خیلی از جملات، پرده اشک نویسنده هست ... کی شود که ما ساحلنشینان رنج خوزستانی بفهمیم؟! اصلا کفاره برای آنهایی که جاده رنج برای خوزستانی ساختند و میسازند، چیست؟
«امیدت برائی زندگی زیاده رسول. ما نفرین شدهیم. یه چیزاییه آدم نباید ببینه. زن نباید ببینه بچههاش مردهن، خونهش رمبیده، زمینش پکیده. اگه دید نباید بمونه. باید بمیره. زندگی ئیطور نبوده که بچهها برن مادرا بمونن. که مردا برن زمینا بمون. ما آدم نیستیم رسول. بردهنمون ته ِ ته سیاهیه نشونمون دادهن و آورهدنمون زمین. ما از جهنم برگشتهیم. نگاهمون کن؛ ما مُردهیم. خودمون، زمینمون، گاومیشامون؛ همه مُردهیم. فقط راه میریم ...»
این مجال ِ اندک قدردانی را قدر میدانم. شما "درود"م را بپذیرید.
حالا برای کتاب بعدیتان روزشماری میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر