کاظم شریبی رفت.
دل همه ما سوخت، خواهد سوخت.
بندر همکار بودیم؛ 9 سال بیشتر. کنار هم. یک آرامش و طمأنینه و حیای خاصی داشت. جنگ که آمده بود و خرمشهر که ویران شده بود، آمده بودند بندرعباس؛ همان اوایل. سکوت و خنده و شکایتکردنهایش خاص ِ خاص خودش بود. در شهر و بندر ِ غریب، مدام از او مشورت میگرفتم. صدایش میکردم: "مشاور اعظم"! میخندید. یک مرز مقدسی داشت انگار کاظم ِ عزیز که نمیشد همین طور به آن نزدیک شد؛ یک هاله احترام، از بس که محترم ساخته بود خودش را. شش سال قبل که از بندر برگشتیم تا سه سال بعدتر ندیدماش، بار آخر همان خرداد سه سال قبل، در بندر، سخت بغلاش کردم. مهربانی چند نفر آن اوایل مرا به بندر خو داده بود، آرامام کرده بود؛ یکی همین کاظم بود که حاج کاظم بود. انگاری در آن سه سال، موهایش خیلی بیشتر سفید شده بود ... چند روزی بود در گروه واتساپی همکاران بندر، رفقا خبر ناخوشیاش را داده بودند. با پسرش حرف زده بودم. خیلی نگران بود. کرونا گرفتار کرده بود. چند روز قبلتر مادر کاظم از دنیا رفته بود. خون بالا آورده بود و امروز خبر رسید که دیگر حاج کاظم نیست؛ برای همیشه ... دیشب از فرط خستگی مدهوشطور و زودتر خوابیده بودم ولی با صدایی که ندانستم از کجا بود، از خواب پریده بودم، بدخواب شده بودم. یک حس بدی گفته بود که خبر بدی در راه است ... و خبر بد در راه بود و قرار بود گریه کنیم و دلمان تنگ کاظم بشود.
پاسخحذفمرده آن است که نامش به نکویی نبرند
.
.
.
روحشون شاد و سلامتی و آرامش و نیکنامی قرین وجود داغدیدگان