نیلوفر بیانی
(متهم ردیف دوم پرونده زندانیان محیط زیستی) در نامهای به آیتالله خامنهای در
۲۲ بهمن ۱۳۹۷ (یکسال قبل) به توضیح رفتار بازجویان سپاه پرداخته و در بخشی از آن
نوشته که وی «به همراه ۷ مرد مسلح به ویلایی خصوصی در لواسان منتقل شده تا با وجود
امتناع، مجبور به نظاره رفتار غیراخلاقی و غیراسلامی آنها در استخر خصوصی بشود»،
او را طی "دستکم ۱۲۰۰ ساعت بازجویی" در معرض "شدیدترین شکنجههای
روحی و روانی، تهدید به شکنجه فیزیکی و تهدیدهای جنسی" قرار دادهاند، «تکرار
مکرر کثیفترین توهینهای جنسی که در بازجوییهای طولانی با حضور تیم بزرگی از
بازجوها با جزییات چندشآور تخیلی مطرح میکردند، و درخواست (مجبور کردن) از من که
تصورات جنسی آنها را تکمیل کنم»، «ویدیوها گواهند که بازجوی اصلی با اسم مستعار حمید
رضایی، که هنوز نام او رعشه بر تن من میآورد، چه رفتاری با من داشته است. به دلیل
رفتارهای بیشرمانهاش هربار که بازجوییها به درازا میکشید و تا بعد از تاریکی
ادامه داشت وحشت از تعرض جدی وجودم را میلرزاند»، «در کمال ناباوری هر بار پس از
افشاگری و درخواست کمک از مسئولین مربوطه با مضاعفشدن فشارها روبهرو شده و تهدیدها
و شکنجهها فزونی یافت و مکررا به من یادآور میشدند...کاری نکن که لج سیستم را
درآوری»، او از بازجویانش نقل کرده: «تنها راه نجات خود و همکارانت نوشتن کامل
آنچه میخواهیم است؛ یعنی سناریوی تخیلی و باورنکردنی جاسوسی تحت پوشش حفاظت محیط
زیست.»
**
دیروز ِ تلخ را
با خواندن از "نیلوفر بیانی" آغاز کردم. کسانی که فیلم بازجویی همسر سعید
امامی (متهم پرونده قتلهای زنجیرهای در سال 77) را دیده باشند، به راحتی میتوانند
باور کنند که آنچه از نیلوفر بیانی نقل شده حتما میتواند "واقعیت"
داشته باشد.
**
با لفظ
"شکنجه" خیلی زود آشنا شدیم؛ بیملاحظه پای اعتراف تلویزیونی عضو دستگیر
شده سازمان مجاهدین خلق نشسته بودم که سه پاسدار کمیته را زجرکُش کرده بودند؛ میگفت:
«آب جوش رو آروم آروم میریختم روش تا بیشتر زجر بکشه»، هنوز هم که یادم میافتد،
چشمهایم گرد میشود از دنائت یک انسان علیه انسان دیگر. از مادر پرسیده بودم:
«زجر یعنی چی؟» ... روایتهای بسیار از "ساواک" شنیده بودیم؛ یک بار
دوره راهنمایی توی سالن مدرسه یک فیلمسینمایی نشان دادند که صحنه ناخنکشیدن
مبارز انقلابی را نشان میداد! تلویزیون بعدها این فیلم را با حذف صحنههای شکنجه
پخش کرد ... بعدتر کتاب "جمیله بوپاشا؛ مبارز الجزایری" را خوانده بودم
که یک فصل داشت به اسم "شکنجه". اول بار روی همین کلمه در همین کتاب بود
که حواسم رفته بود به ترکیب حروف و ساختار کلمه ... سالها بعد یادم هست مرحوم آیتالله
موسوی (امام جمعه زنجان) در خطبههای نماز میگفت: «منافقین خودشان کسی از اعضای
خودشان را بیهوش میکردند، شکنجهاش میکردند و بعد به دروغ میگفتند جمهوری
اسلامی، شکنجه کرده.» ... این روایتها بسیار بود تا "زلزله" آمد و آن
انتشار مخفیانه فیلمهای بازجویی متهمان پروندههای قتلهای زنجیرهای بود و بدترینشان،
بازجویی مردان از همسر سعید امامی. دیگر نمیشد باور "نکرد"، هیچکس توی
صحنه "بیهوش" نبود، بعدتر خبر کشته بیرون آمدن زهرا کاظمی و زهرا بنییعقوب
از زندان منتشر شد، تا رسید به "ستار بهشتی" (کارگر وبلاگنویس) که زیر
شکنجه در بازداشت کشته شد؛ اینها همه در حالی که "کهریزک تیرماه 88" چون
لکهای بزرگ بر دامن مانده بود؛ مرگ لااقل 4 زندانی بر اثر شکنجه. بعد حواس بسیاری
رفت به نامه نورالدین کیانوری به آیتالله خامنهای که رنج و شکنجههای دوران
زندان خود و "توده"ایها را نوشته بود (در 16 بهمن سال 68). اینها همه
در حالی که طبق اصل 38 قانون اساسی جمهوری اسلامی: «هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار
یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند، مجاز نیست و چنین
شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است.»
**
اینها نشانه
است. ممکن است مامور یا مامورانی تخلف کنند اما ادامه "جریان شکنجه" جز
با پشتگرمیهای ویژه و در سطح بالا محال مینماید.
**
هدف، "وسیله"
را توجیه میکند؟
در نمایشنامه
«راستان» (نوشته آلبر کامو / ترجمه سپیده نوروزی)، استپانِ انقلابی معتقد است اگر
سر راه کشتن دوک اعظم، دو کودک همراه او هم اگر که کشته شوند، اشکالی ندارد. میگوید
که «هیچ چیزی که بتواند به آرمان ما خدمت کند، ممنوع نیست.» همرزمان او مخالفاند.
او آنها را متهم میکند: «حقیقت این است که شما به انقلاب ایمان ندارید.» آننکوف
در مخالفت با او میگوید: «نمیتوانم به تو اجازه بدهم بگویی هر چیزی جایز است.
صدها نفر از برادران ما کشته شدهاند تا مردم بفهمند که هر چیزی جایز نیست.»
**
گاندی گفته
بود: «هدف، همان وسیله است.»
جمله را دوباره
بخوانید؛ "هدف" همان "شکنجه" است (گو اسماش را گذاشته بشند
"تعزیر"). چطور "جهنمی" میتواند بشارت "بهشت" بدهد؟
چطور مبارزه با استکبار جهانی، جواز شکنجه میدهد؟ جز اینکه "استکبار"
مسئله نیست؟ جز اینکه دعوا بر سر "نوبت مستکبر بودن" است؟ نه سال پیش که
دادخواست متهمان پرونده کهریزک منتشر شده بود، نوشته بودم: «انسان که مسخ شد،
"درد" را عین بازدماش فوت میکند روی صورت هم نوع. دادگاهی کردن شکنجهگران
کهریزک ستودنی است ولی اصلا کافی نیست. باید کاری کرد کارخانه "مسخ
انسان" از مدار خارج شود. "نفرت"، هوای دم و "درد"، نفس
ِ بازدم نباشد. اگر نه؛ که پریروز ساواک، دیروز کهریزک، فردا جایی دیگر.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر