.
یک اندوهی توی دل همه ما هست؛ یک اندوه مشترک، یک بغض بزرگ ِ مشترک، یک جای خالی بزرگ مشترک در دل همهمان؛ که «ما لایق "این" زندگی بودیم؟» ... گره "مشترک" ... حالا انگار قرنهاست خدا مردمان و قومها را با سیل و صاعقه و طوفان زرد و سرخ و سنگشدن عذاب نمیکند؛ انگاری کار ِ تمام بر قوم ثمود و عاد و لوط آسانتر بود ... ماییم و اختاپوسهایی که بر هر چه میتواند گوهری شود چنبره زدهاند و فردا را سیاه کردهاند و زورمان بهشان نمیرسد و درونمان را از هر چه خون امید و شوق شکوه و شادی است خالی میکنند؛ ماییم و رنجهای مکرر، دلخوشی به اینکه "لقد خلقنا الانسان فی کبد" نشانه و بشارتی است که پس لابد "انسان"یم؛ شاید از جنس همانهایی که بال پرواز ساختند؛
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی.
در من زندانیِ ستمگری بود
پاسخحذفکه به آوازِ زنجیرش خو نمیکرد