(1)
در دوره ریاست جمهوری خاتمی، برای مدتی، بحث در محافل سیاسی
و رسانهای سر این بود که «توسعه اقتصادی مقدم است یا توسعه سیاسی؟»
این سوال از آن جهت مهم بود (و است) که تا حد بسیار زیادی،
به فهم دلیل تعارض بین نیروهای اجتماعی و سیاسی و علت عقبماندگی کشور (به مفهوم
عام آن) کمک میکرد (و میکند). استدلالهای هر کدام – هم آنانکه تقدم توسعه
سیاسی را باور داشتند و هم آنانکه تقدم توسعه اقتصادی را – به کلّی رد کردنی
نبود؛ هر دو سهمی از درستی و واقعیت داشتند و من ِ نوعی، نمیتوانست جانب یکی را
بگیرد و دیگری را فروگذارد!
با این همه مشکل من در این باره وقتی حل شد که در روزنامهای
(شرق بود یا اعتماد) مصاحبهای از یک جامعهشناس فرانسوی خواندم که معتقد بود، "اعتماد"
بنیان توسعه است. یعنی سطح مسئله بالاتر از قضاوت در مورد تقدم و تاخر توسعه سیاسی
و اقتصادی است.
قبول این دیدگاه و بررسی حال و روز "اعتماد" در
جامعه، البته غمانگیز و نگرانکننده بود. به طور واضحی مردم نسبت به هم، مردم
نسبت به نظام، نظام نسبت به مردم و بخشی از نظام به بخشی دیگر "بیاعتماد"
بودند.
به نظرم رسیده بود تجلی بیاعتمادی مردم نسبت به هم را به
راحتی در عرصه زندگی معمولی اجتماعی میشد با تمام وجود احساس کرد، همانطور که بیاعتمادی
مردم نسبت به نظام را بابت تصمیمگیریهایش و اینکه در پس هر تصمیم، مردم دنبال
دلیل "واقعی" تصمیمها بودند و نه آنچه نظام میگفت و اعلام میکرد.
تجلی بیاعتمادی نظام به مردم نیز هیچ جا روشنتر از گسترده و گسترده شدن دایره
حذف در قالب نظارت استصوابی و کم کردن امکان انتخاب مردم برای تصمیمگیری در امور کشور، عیان نبود. تقابل
برخی نهادهای غیرانتخابی با دولت خاتمی نیز که نیازی به زحمت گردآوری اسناد و
مدارک نداشت؛ واضح بود و خود نشانه بیاعتمادی بخشی از نظام به بخشی دیگر.
در آن دوران، این شواهد نشان میداد، آن زیربنای توسعه (که
نامش "اعتماد" بود) مطلقا مهیا نیست. بعد از پایان دوره ریاستجمهوری
احمدینژاد، اوضاع به طرز دهشتناکی بدتر شده بود. طبقه متوسط فقیرتر شده بود؛ فقر تعارض
و بیاعتمادی بین افراد جامعه را گسترش میدهد. بخشی از نظام سعی کرده بود راه
دولت اصولگرا را با اعتماد افراطی به رییس قوه مجریه، از دستاندازهای نظارتی تهی
کند که خود از آن، ضربه بیسابقهای خورد! حوادث سال 88، دایره نظارت استصوابی را
به طرز کمسابقهای گسترش داد (نشانه گسترش بیاعتمادی نظام به انتخاب مردم) در
حالی که رییس انقلابی دولت، اعتماد و حمایت بخش بزرگی از نظام را با اقدامات عجیب
و موهن خود پاسخ داده بود. همه اینها در کنار هم، یک پیام داشت: ایران از گنج "اعتماد" دورتر و دورتر شده بود.
(2)
احمد توکلی توییت کرده: «بیاعتمادی خطری جدی برای حاکمیت است
و بیاعتمادی مردم ناشی از عدم شفافیت مسئولین است. در حوادث گذشته موجی از بیاعتمادی
ایجاد شد.»
اشاره او از جمله به واکنشهای اجتماعی به فاجعه
"پلاسکو"ست. او درست میگوید؛ بیاعتمادی خطری جدی برای حاکمیت است،
اما:
نه فقط برای حاکمیت، که برای کل جامعه خطری است، زندگی روزمره
را "تلخ" و "اندوهناک" میکند،
و در ماجرای "پلاسکو" آنچه رخ داد؛
"ایجاد" بیاعتمادی نبود، بلکه "رو شدن" آن بیاعتمادی
نهادینه شده بود.
(3)
حالا سوال مهم این است: «چه کنیم؟»
احمد توکلی به یکی از راهها اشاره کرده: شفافیت مسئولان.
این اگر چاره اعتماد مردم به مسئولان باشد، چاره اعتماد مردم به یکدیگر و چاره
اعتماد نظام به مردم چیست؟
آیا یکی از مهمترین مشکلات ما – و شاید مهمترین مشکل ما -
این نیست که یاد نگرفتهایم «چگونه اختلافهایمان را حل کنیم؟»!
چرا باید روسای قوا – به خصوص رییس قوه قضاییه – بخواهند روسای
قوای دیگر را "ضایع" کنند؟ این گسترش نشانههای بیاعتمادی در جامعه
نیست؟ چرا مهمترین دلیل زد و خورد مردم با یکدیگر در شهرهای کشور، باید مسئله
"پارکینگ" باشد؟! چرا نظارت
استصوابی – نماد بیاعتمادی به انتخاب مردم – مهارنشدنی به نظر میآید؟!
قبل از فروپاشی و قبل از آن که حامیان "یک انقلاب دیگر"
فزونی بگیرند و دست به زانو شوند برای بلند شدن، باید چارهای اندیشید. فراموش
نکنیم تنها یک سال قبل از انقلاب سال 57، به ایران گفته بودند: "جزیره ثبات
در منطقهای پرآشوب"!
https://t.me/mmoeeni1/1200
https://t.me/mmoeeni1/1200
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر