حوالی هفت صبح رسیدم دم در اصلی دانشگاه تهران؛ من رسیدنی
میشد راحت حرکت کرد؛ جای خالی برای ایستادن و راه رفتن آسان زیاد بود؛ اتفاقی که
دو ساعت دیگر مطلقا میسر نبود و فشار جمعیت چنان زیاد شد که احتمال حادثه میرفت.
جمعیت که زیاد و زیادتر شد، شعار "یا حسین، میرحسین" و "وصیت
هاشمی، حمایت از خاتمی" بیشتر به گوش میرسید اما بلندگوها که نوحه
"مدافع حرم" پخش میکردند یا برنامه زنده رادیو را، اجازه نمیدادند
شعارهایی که به "بلندگو" پشتشان گرم نبود، راحتتر شنیده شود. امروز
بار دیگر میشد فهمید که چرا "بلندگو" و "خیابان" حق انحصاری تنها
یک جریان خاص برای "مانور سیاسی" است! در فاصله بین سروصداهای بلندگوها،
همان لحظاتی که سکوت برقرار میشد، شعارها به مراتب راحتتر به گوش میرسید و این
لابد خوب نیست! از همه قشری در بین جمعیت میشد دید؛ برای رحیمپور ازغدی،
بادیگاردش راه باز میکرد؛ عبدهتبریزی تنها آمده بود، مقدمفرد (مشاور فرهنگی فرمانده
کل سپاه و رییس سابق خبرگزاری فارس) و مولوی عبدالحمید را هم بین جمعیت دیدم؛ بانوان شل حجاب زیاد بودند همانطور
که خانمهای چادری. عکاسان بسیاری بودند؛ میشد فهمید چرا عکاسی در خیابانهای
تهران در سال 88، به کلی ممنوع بود (غیر از مراسمهایی که صدا و سیما تبلیغ شرکت
در آن را میکرد). خیلیهایی که بیرون دانشگاه بودند، نتوانستند نماز بخوانند،
برخی اما به احترام، وقت اقامه نماز، رو به قبله برگشتند. مکبّر نماز، بعد از
نماز، چند باری شعار داد "یا حسین" که واکنش بسیاری از مردم با لبخندی
به لب که "میرحسین" فریاد زدند، باعث شد دیگر شعار "یا حسین"
از بلندگو تکرار نشود! یک افسر پلیس به تعدادی که شعار "مرگ بر ضدولایت
فقیه" سرداده بودند، توصیه میکرد که شعار و واکنش نشان ندهند؛ میگفت:
«امروز روز وحدته»! سورپرایز برای من، سوال ناغافل گزارشگر صدا و سیما (حسینیبای)
از من بود که بیهوا میکروفن را گرفت جلوی دهانم و پرسید: «چرا مردم این همه در
تشییع جنازه آقای رفسنجانی آمدهاند؟» (دقیقا کلمات او و کلمات خودم یادم نیست؛
نقل به مضمون میکنم)، گفتم: دوستاش داشتند و خواهند داشت. پرسید: چرا دوستاش
دارند؟ گفتم: چون سَمت مردم بود؟ پرسید: چه کارهایی برای مردم کرده بود؟ گفتم: من
نمیتوانم بشمارم؛ هم سنّم اجازه نمیدهد، هم سطح مطالعهام ...
قریب به یقین، این گفت و گو پخش نخواهد شد!
هاشمی رفسنجانی تشییع و به خاک سپرده شد. عکسی از او در
سردراصلی دانشگاه، با لبخندی به لب، انگار خلاصه حس آن مرد بزرگ بود در مواجهه با
سیل جمعیتی که آمده بودند برای خداحافظی؛ از همانجایی که ایستاده بودم، تنها عکس
امروز را گرفتم.
مراسم تشییع نشان داد، در دل بسیاری هنوز گرههایی هست؛ این
گرهها اگر گشوده نشود، سیل خواهد شد روزی که همه را با خود خواهد برد.
خیابان و بلندگو و صدا و سیمای "انحصاری"، تکیهگاههای
مطمئنی برای همیشه نیستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر