دو هفته پیش خبرگزاری مهر تیتر زد: «استاد درس زندگی داد / اهدای اعضای بدن مرحومه بلباسی به چهار بیمار».
در خبر آمده بود: «مرحومه خانم منصوره بلباسی استاد ریاضی دانشگاه زنجان اوایل هفته گذشته در منزل شخصی خود دچار بیماری شد و بعد از انتقال به بیمارستان به حالت کما رفت که پزشکان بیمارستان مرگ مغزی وی را تائید کردند. مسئول فراهمآوری پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی زنجان گفت: اعضای بدن بیمار مرگ مغزی در زنجان به چهار بیمار نیازمند زندگی دوباره بخشید.»
.
منصوره بلباسی فقط 32 سال سن داشت. هیچ رسانهای درباره علت مرگ مغزی وی چیزی ننوشت. حالا متنی از سوی برادر وی در تلگرام منتشر شده با عنوان «تف بر نظام مریض پزشکی» که روایتی بس تلخ از سیر رسیدگی و درمان خواهر اوست در بیمارستان ولیعصر زنجان؛ او در این یادداشت از پزشک معالج (س. ع. ق) به صراحت نام برده و از جمله نوشته که «دکتر حتی سیتیاسکن را نگاه هم نکردهبود.»
.
برخی گزارههای این گزارشگونهی تلخ، چنین است:
خرداد ماه بود که خواهرم بر اثر تشنج راهی بیمارستان شد و دکتر معالجش گفتهبود که خونریزی مغزی بوده ... پس از ۱۶ روز بودن در بیمارستان، دکترش گفت خوب شده و میتوانید ببرید خانه ... و خطر رفع شده است ... دو هفتهی پیش یکشنبه شب بود که یک هو داد زد و روی زمین افتاد و باز همان آمبولانس آمد ... فرمودند صرفا فشارش افتاده و نیازی به بیمارستان نیست اما با اصرار پدرم سوار آمبولانس کردیم.
ساعت ۱۱ شب رسیدیم به سلاخخانهی(اصطلاحا بیمارستان) ولیعصر زنجان. در اورژانس انگار کسی با مریض ما که بیقراری میکرد ولی هوشیار بود کاری نداشت ... تا صبح ساعت ۱۱ پزشک متخص نبود که ببیند مشکل بیمار چیست!
دکتر آمد و خیلی کوتاه معاینه کرد ... گفت چیزی نیست، مشکلات محیطی مانند آلودگی هواست! پدرم گفت دکتر هر هفته ویزیت میکنید و میدانید خطرناک است و پزشک با حالتی عجیب برافروخت که آقا من کلی مریض دارم مزاحم نشوید
نزدیک ۱۳ ساعت از مراجعه گذشته و بیمار دیگر تاب ندارد و درخواست خودکار کرد تا روی کاغذ چیزی بنویسد اما قلم از دستش افتاد، انگار میدانست عجب جلادخانهایست آنجا ... در بخش هم اتفاق خاصی نیفتاد و هر از گاهی یک پای خواهرم شروع به لرز میکرد وقتی پرستار را میخواستیم با عصبانیت میآمد و میگفت که تشنج نیست که، الکی وقت ما را نگیرید.
انگاری تا بیمار نفسش قطع نشده به او رسیدگی نمیکنند... بالاخره که دیدند بیمار واقعا نفس نمیکشد و به سختی زنده است درخواست پزشک on-call کردند و رزیدنت را هم خواستند که با تاخیری عجیب آمد جوری که در پرونده هم ذکر شده است. وقتی آمدند سریعا دستگاه وصل کردند و کار از کار گذشته بود و خواهرم دستی دستی به کما رفت ... دکتر حتی سیتیاسکن را نگاه هم نکردهبود. سر پدرم داد زد که چرا نگفتی سیتیاسکن شده و پدرم گفت که سریع رفتی و گفتی بررسی میکنم اما نه دکتر، نه پزشک کشیک، نه پرستار، نه سرپرستار و نه پرسنل اورژانس هیچکدام نگفتهبوند و ظاهرا پزشک حتی مدارک را ندیدهبود که اگر میدید میفهمید سیتیاسکن شدهاست. چند روز بعد هم گفتند مرگ مغزی شده و تمام!
چقدر ساده خواهر نازنین من را در سن ۳۲ سالگی پر پر کردند در حالیکه تازه نامزد کردهبود منتظر بودیم ایام محرم تمام شود تا برایش عروسی بگیریم.
خواهرم کارت اهدای عضو پر کردهبود و لحظهای که گفتند مرگ مغزی شده، پدر و مادرم تصمیم گرفتند به وصیت او عمل کنند ... مادرم با گریه موقع امضا گفت که کسی که به داد ما نرسید، حداقل ما به داد ۴ خانواده برسیم ... جالب اینکه نگهبان ورودی درست لحظهای که به ما خبر دادند خواهرت رفته پیش خدا و دیگر نیست اجازه ورود نمیداد ... وقتی من به بیرون میرفتم از پشت من را هل داد جوریکه نزدیک بود با سر به زمین برخورد کنم و گفت «قازدیر» به ترکی، یعنی «گمشو».
تف بر این سیستم پزشکی که در آن پزشک و پرستار، مقامی ورای خداوند باری تعالی دارند و مراجعین از هر چه بگویید پستتر ... انگار نه انگار همان کسی که کشتند هم استاد دانشگاه بود و همان اندازه و شاید بیشتر شب بیداری کشیده ولی در رشته ریاضی نه پزشکی ... تف بر این سیستمی که وقتی میخواهی شکایت کنی میگویند راستش را بخواهی به جایی نمیرسی.
وقتی سیستم اینقدر معیوب است کاری جز واگذاشتن کارها به ماوراالطبیعه نداریم. وقتی سیستم آنقدر غیرمنطقیست که جلوی این اشتباهات و قصورات را نمیگیرد باز هم شاهد خواهیم بود همانطور که قبلا هم شاهد بودیم.
آخر هم معلوم نشد واقعا مشکل خواهر من چه بوده. خونریزی، تومور یا چه؟ فقط رفت و غریبانه هم رفت.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر