این چند روزه را سرم خیلی شلوغ بود؛ هم از اخبار و هم از نوشتن دور افتادم قدری. تا میانه هفته بعد هم کم و بیش چنین خواهد بود
*
در این یک ماهه اخیر، و بعد از آن همه ریگ در کفش انتخابات دهم، خودم را با برنامه های صدا و سیما آزار نداده ام؛ هم بهانه های آزار جاهای دیگر زیاد بود و هم تماشای نفت، وقتی کبریت و هیزم جای دیگری است، سودی ندارد. کارهای دیگری هم انجام نداده ام؛ در این یک ماهه هیچ روزنامه و مجله ای را برای خودم نخریده ام که می دانم یا نمی نویسند یا نمی توانند بنویسند؛ در هیچ صندوق صدقه ای یک ریال صدقه نیانداخته ام که بار دیگر همین ریال های من جمع شود و تبدیل به قیمت رای مردم ساده دل روستاها شود، هیچ اس.ام.اس تبریک و تهنیتی نفرستاده ام و نخواهم فرستاد، به صورت هیچ پلیسی نخندیده ام که این کار را دوست داشتم، به باتوم آویزان از کمر سربازها خیره می مانم؛ چندش آورترین "سبز"ی که این روزها می شناسم
*
جناح چپ، جناح اصلاح طلب؛ یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذارید، به هر حال "جناح" همین نظام بود؛ "بال" همین نظام بود. وقتی از معاون رییس جمهور اصلاح طلب و استاندار دولت اصلاح طلب و معاون وزیر اصلاح طلب و خود وزیر و نماینده اصلاح طلب گرفته تا روزنامه نگار اصلاح طلب، و بعد حتی یک ویلچر نشین اصلاح طلب، هفته هاست در جایی لابد تحت مهربانی زندان بانند، نمی توان باور کرد نظام خواسته بال اش را حفظ کند؛ این یعنی اخراج از نظام با یک پرونده قضایی زیر بغل. تصور این که سه دهه بعد از انقلاب و دو دهه بعد از درگذشت بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی کار به جایی رسیده که باورمندان توامان انقلاب و امام، اینک سلول های زندان اوین را اشغال کرده اند؛ تلخ و سنگین است. این هایی که از بزرگان سیاسی جبهه اصلاح طلبی در زندان اند، فجیع ترین جنایتی که ممکن بود مرتکب شوند، کنار زدن احمدی نژاد بود از ریاست جمهوری با رای مردم آنهم در انتخاباتی که اجرا و نظارت و تایید و ردش همه در دست هواخواهان احمدی نژاد بود. انقلاب مخملی هم قرار نبود رخ دهد از بس که بیست و پنج میلیون رأی زیاد است (؟!)
*
دو چیز بر چشم بر هم زدنی بغضم را زنده کرده؛ در همه این یک ماه؛ یاد "ندا" که حالا آرام ترین دل را دارد و سنگینی بار مسوولیت پشت اش را خم نمی کند و یاد "سعید" که روی ویلچر، با لکنت دارد بازجویی پس می دهد
*
تعیین تاریخ مناظره میرحسین – احمدی نژاد از جمله مواردی بود که نشد "مهندسی" شود؛ آخر، قرعه بود در حضور نمایندگان کاندیداها! این مناظره دقیقا شب رحلت امام بود، شبی که فردایش "نظام" می توانست موج سواری ستاد احمدی نژاد علیه رفسنجانی را منتفی کند؛ موجی که به اعتراف خودشان لااقل دوازده درصد به رای احمدی نژاد اضافه کرد. فردایش در مرقد امام برای رفسنجانی هم این امکان، بی تعارف و بی شیله پیله اداری و حکومتی، پیش آمد تا به احمدی نژاد خطایش را گوشزد کند و وظیفه انسانی و شرعی اش را قبل از انتشار آن نامه تاریخی به انجام رساند و حجت را تمام کند؛ همه دیدند این "گوشزد" را. این موج سواری منتقی نشد و احمدی نژاد هم خواسته هاشمی را پشت گوش انداخت، تا پرده ها فرو افتد. موبایل های دوربین دار و سرخی خون ندا هم گریبان مهندس ها را بدجوری گرفته طوری که "تته پته" حداقل عبارتی است که می شود در توصیف اظهارات حضرات بعد از آن واقعه جانسوز به کار برد. مرگ مایکل جکسن هم این وسط نشد که "مهندسی" شود؛ مرگ مایکل جکسن شهیر و ثروتمند که حتی رنگ پوستش را هم زیر مهندسی فرستاد، نشانه ای بود و پیامی برای کسانی که گمان می کردند همه چیز را می شود مهندسی کرد؛ یک "آهای! کجا؟" بود. مگس مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد هم تحت مهندسی قرار نگرفت! وبلاگ نویسی با اشاره به ایجاد مزاحمت مگس برای احمدی نژاد در پخش زنده تلویزیونی ما را به یاد روایتی انداخت از امام صادق علیه السلام وقتی که مگسی مزاحم منصور دوانیقی شده بود؛ مگس آمده بود تا ذلت نوع بشر را نشان دهد در مواجهه با مخلوقی چنان سبک و کوچک. کشتار مسلمانان چین هم نشد که مهندسی شود. نخست وزیر ترکیه از این کشتار به عنوان نسل کشی یاد کرده ولی ایران که وامدار چین کمونیست است در شورای امنیت، ترجیح داد ساکت باشد تا سرخی خون مسلمان چینی را نبیند؛ یه یک معنا کور کرد خودش را و مردم را مواجه ساخت با یک علامت سئوال و بی اعتمادی بی سابقه، بسیار بدموقع و بزرگ ... گرد و غبار و تعطیلی تهران هم مهندس نداشت؛ به قول عباس عبدی دلیل واقعی تعطیلی تهران در نیمه دوم هفته گذشته اصلا مهم نیست؛ مهم تصور و تحلیل مردم است که این روزها سرشار از بی اعتمادی اند ... من همه این ها را "نشانه" می دانم؛ "نشانه" برای امیدواری، نشانه برای این که قرار نیست همه چیز "مهندسی" شود؛ خیلی وقت ها مهندس سدی می سازد که پتروس فداکاری پیدا نمی شود تا دست در سوراخش بکند و از شکستن اش جلوگیری کند. هندسه همیشه دست مهندس را نمی گیرد؛ مهندس همیشه مهندس نیست
*
خواندن تاریخ را از کف ندهید و خواندن قرآن را؛ این روزها این دو امید می آورند.
*
در این یک ماهه اخیر، و بعد از آن همه ریگ در کفش انتخابات دهم، خودم را با برنامه های صدا و سیما آزار نداده ام؛ هم بهانه های آزار جاهای دیگر زیاد بود و هم تماشای نفت، وقتی کبریت و هیزم جای دیگری است، سودی ندارد. کارهای دیگری هم انجام نداده ام؛ در این یک ماهه هیچ روزنامه و مجله ای را برای خودم نخریده ام که می دانم یا نمی نویسند یا نمی توانند بنویسند؛ در هیچ صندوق صدقه ای یک ریال صدقه نیانداخته ام که بار دیگر همین ریال های من جمع شود و تبدیل به قیمت رای مردم ساده دل روستاها شود، هیچ اس.ام.اس تبریک و تهنیتی نفرستاده ام و نخواهم فرستاد، به صورت هیچ پلیسی نخندیده ام که این کار را دوست داشتم، به باتوم آویزان از کمر سربازها خیره می مانم؛ چندش آورترین "سبز"ی که این روزها می شناسم
*
جناح چپ، جناح اصلاح طلب؛ یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذارید، به هر حال "جناح" همین نظام بود؛ "بال" همین نظام بود. وقتی از معاون رییس جمهور اصلاح طلب و استاندار دولت اصلاح طلب و معاون وزیر اصلاح طلب و خود وزیر و نماینده اصلاح طلب گرفته تا روزنامه نگار اصلاح طلب، و بعد حتی یک ویلچر نشین اصلاح طلب، هفته هاست در جایی لابد تحت مهربانی زندان بانند، نمی توان باور کرد نظام خواسته بال اش را حفظ کند؛ این یعنی اخراج از نظام با یک پرونده قضایی زیر بغل. تصور این که سه دهه بعد از انقلاب و دو دهه بعد از درگذشت بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی کار به جایی رسیده که باورمندان توامان انقلاب و امام، اینک سلول های زندان اوین را اشغال کرده اند؛ تلخ و سنگین است. این هایی که از بزرگان سیاسی جبهه اصلاح طلبی در زندان اند، فجیع ترین جنایتی که ممکن بود مرتکب شوند، کنار زدن احمدی نژاد بود از ریاست جمهوری با رای مردم آنهم در انتخاباتی که اجرا و نظارت و تایید و ردش همه در دست هواخواهان احمدی نژاد بود. انقلاب مخملی هم قرار نبود رخ دهد از بس که بیست و پنج میلیون رأی زیاد است (؟!)
*
دو چیز بر چشم بر هم زدنی بغضم را زنده کرده؛ در همه این یک ماه؛ یاد "ندا" که حالا آرام ترین دل را دارد و سنگینی بار مسوولیت پشت اش را خم نمی کند و یاد "سعید" که روی ویلچر، با لکنت دارد بازجویی پس می دهد
*
تعیین تاریخ مناظره میرحسین – احمدی نژاد از جمله مواردی بود که نشد "مهندسی" شود؛ آخر، قرعه بود در حضور نمایندگان کاندیداها! این مناظره دقیقا شب رحلت امام بود، شبی که فردایش "نظام" می توانست موج سواری ستاد احمدی نژاد علیه رفسنجانی را منتفی کند؛ موجی که به اعتراف خودشان لااقل دوازده درصد به رای احمدی نژاد اضافه کرد. فردایش در مرقد امام برای رفسنجانی هم این امکان، بی تعارف و بی شیله پیله اداری و حکومتی، پیش آمد تا به احمدی نژاد خطایش را گوشزد کند و وظیفه انسانی و شرعی اش را قبل از انتشار آن نامه تاریخی به انجام رساند و حجت را تمام کند؛ همه دیدند این "گوشزد" را. این موج سواری منتقی نشد و احمدی نژاد هم خواسته هاشمی را پشت گوش انداخت، تا پرده ها فرو افتد. موبایل های دوربین دار و سرخی خون ندا هم گریبان مهندس ها را بدجوری گرفته طوری که "تته پته" حداقل عبارتی است که می شود در توصیف اظهارات حضرات بعد از آن واقعه جانسوز به کار برد. مرگ مایکل جکسن هم این وسط نشد که "مهندسی" شود؛ مرگ مایکل جکسن شهیر و ثروتمند که حتی رنگ پوستش را هم زیر مهندسی فرستاد، نشانه ای بود و پیامی برای کسانی که گمان می کردند همه چیز را می شود مهندسی کرد؛ یک "آهای! کجا؟" بود. مگس مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد هم تحت مهندسی قرار نگرفت! وبلاگ نویسی با اشاره به ایجاد مزاحمت مگس برای احمدی نژاد در پخش زنده تلویزیونی ما را به یاد روایتی انداخت از امام صادق علیه السلام وقتی که مگسی مزاحم منصور دوانیقی شده بود؛ مگس آمده بود تا ذلت نوع بشر را نشان دهد در مواجهه با مخلوقی چنان سبک و کوچک. کشتار مسلمانان چین هم نشد که مهندسی شود. نخست وزیر ترکیه از این کشتار به عنوان نسل کشی یاد کرده ولی ایران که وامدار چین کمونیست است در شورای امنیت، ترجیح داد ساکت باشد تا سرخی خون مسلمان چینی را نبیند؛ یه یک معنا کور کرد خودش را و مردم را مواجه ساخت با یک علامت سئوال و بی اعتمادی بی سابقه، بسیار بدموقع و بزرگ ... گرد و غبار و تعطیلی تهران هم مهندس نداشت؛ به قول عباس عبدی دلیل واقعی تعطیلی تهران در نیمه دوم هفته گذشته اصلا مهم نیست؛ مهم تصور و تحلیل مردم است که این روزها سرشار از بی اعتمادی اند ... من همه این ها را "نشانه" می دانم؛ "نشانه" برای امیدواری، نشانه برای این که قرار نیست همه چیز "مهندسی" شود؛ خیلی وقت ها مهندس سدی می سازد که پتروس فداکاری پیدا نمی شود تا دست در سوراخش بکند و از شکستن اش جلوگیری کند. هندسه همیشه دست مهندس را نمی گیرد؛ مهندس همیشه مهندس نیست
*
خواندن تاریخ را از کف ندهید و خواندن قرآن را؛ این روزها این دو امید می آورند.
*
کاریکاتور: آرش نوری نجفی
هم بغض عزيز، ما همه با اميد با هم هستيم.
پاسخحذفامروز همی گویم با محنت بسیار
پاسخحذفدردا و دریغا وطن من، وطن من
کاملاً با نظر شما موافقم و بسیار بسیار امیدوار به روزهای پیش رو!
پاسخحذفسلام آقای معینی
پاسخحذفتوی همه ی تنهایی و تاریکی این روزها دیدن آثار مفهمومی آقای احمد کارگران رو به شما پیشنهاد می کنم.
امیدوارم که ببینید و ...
http://ak.blogsky.com/
http://latidan.blogsky.com/1388/04/21/post-96/
سلام
پاسخحذفمجموعه چرند و پرند دهخدا را بری شما پیشنهاد می کنم.
تو را چه به قرآن!
جواد
جواد جان! بنده هم "جنایات و مکافات" داستایوفسکی را معرفی می کنم محضرتان؛ اگر رمان روسی خوش تان نمی آید "پینوکیو" هم کتابش هست هم کارتون هایش!
پاسخحذفواقعا این روز ها به سختی می گذرن طوری که حتی وقتی تلویزیون رو روشن می کنم حالت تهوع میگیرم
پاسخحذفحتی فیلم ها و سریالهایشان هم دروغ است.