۱۳۹۵ مهر ۱۱, یکشنبه

ماجرای درخواست سفر صدام به ایران




این خاطره را از آقای هاشمی برای شما نقل می‌کنم؛ چون از قول ایشان خواندم. آقای هاشمی می‌گوید قبل از اینکه جنگ شروع شود، صدام یک پیام برای ما فرستاد که من می‌خواهم به ایران بیایم و ملاقاتی با مسئولان ایرانی داشته باشم و درباره موضوعات مطرح‌شده با هم نشستی داشته باشیم و مسائلمان را اگر بتوانیم، حل‌وفصل کنیم. خب این موضوع از نظر روال حقوق بین‌الملل، یک موضوع معمولی است و معقول هم هست. یک کشور همسایه مشکل دارد، به شما پیام می‌دهد که می‌خواهم بیایم با شما حرف بزنم. آقای هاشمی می‌گوید به جلسه تصمیم‌گیری رفتیم و همه موافقت کردند.



سال ٥٨ یا اوایل ٥٩ بود. چون نیمه دوم ٥٩ جنگ شروع شد، احتمالا نیمه اول ٥٩ بوده است. ایشان می‌گوید آن موقع مسئله را طرح کردیم و همه موافقت کردیم و گفتیم بسیار خب بیاید. صدام می‌خواهد بیاید ایران بنشیند ولی وقتی موضوع را خدمت امام بردیم، ایشان گفتند «به هیچ عنوان صدام نباید بیاید و صدام قابل‌اعتماد نیست». تاریخ هم نشان داد که صدام قابل‌اعتماد نبود. نه برای ما، حتی بعدا برای ولی‌نعمت‌هایش هم قابل‌اعتماد نبود. مگر به کویت حمله و آن را اشغال نکرد!؟ بنابراین به نظر من نکته‌ای که خیلی ظریف است و باید به آن توجه کنیم، دشمن‌شناسی است. اگر ما در دشمن‌شناسی دقت لازم را نکنیم، در برابر حرکات دشمن فریب می‌خوریم. چون دشمن لزوما از موضع خشونت و از موضع رعب و وحشت نمی‌آید و گاهی هم از موضع فریب می‌آید. گاهی وقت‌ها یک دستش گل است و یک دستش خنجر. باید خیلی مواظب باشیم.



گاهی وقت‌ها به دوستان می‌گویم که بعضی‌ها بعد از ١٥، ١٦ سال پس از پایان جنگ مطرح کردند که چرا بعد از فتح خرمشهر صلح نکردید؟ اصلا تخم لقی در جامعه، فضای دانشگاه‌ها و... گذاشتند و حالا اصلا نمی‌شود جمعش کرد. سال ٦١ که عراق عقب رفت، چرا کسی نگفت آقا چرا جنگ را ادامه می‌دهید؟ یا حتی سال‌های بعدش. در دهه ٧٠ که فضای سیاسی کشور تغییر کرد و به یک فضای دوقطبی تبدیل شدند، این بحث‌ها شروع شد که چرا شما در جنگ بعد از خرمشهر صلح نکردید؟

.
.
سردار احمد غلامپور، از فرماندهان جنگ و اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه جامع امام‌حسین (ع)



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر