ده روز دیگر، 12 مرداد که برسد، دوره ریاست احمدینژاد بر دولت و جمهور تمام میشود. میخواهم اصلا کاری به آماری که میسازد نداشته باشم(+)، به کارهایی که به نفع میهن و مردم کرد یا نکرد هم کاری ندارم؛ یک قلم، و با چشمهای غیر مسلح، به «آخر پاییز» و «جوجه»هایش نگاه میکنم (به فقر و فساد و تبعیض و رکود و انزوا و سانسور) و فقط به خاطر همینها، میخواهم که برود و برنگردد و میخواهم شادی کنم که موعد رفتناش این همه نزدیک شده. پیادهروهای مملکت را هم با طلا بسازند، نمیارزد به این که وقتی رویشان راه میروی، حس کنی نفسات بند میآید، دست و دلات، تهی از شوق است و کسی آن بالا نشسته که دور خودش نوری کذایی میبیند، چه رسد به روزگاری که داریم!
.
هنوز
سر سخن پیشین خودم(+) هستم؛ این که نمی شود کسی (دقیقا یعنی «محمود احمدینژاد»)
بیاید و مملکت را به اینجا برساند و بعد راهش را بکشد و برود و حتی، سوگمندانه، ما
را به تماشای بزمهای تجلیل و تکریماش ببرند. «محاکمه» و ستاندن «داد» مردم برای
همین روزهاست! میرسلیم هم خوب گفته؛ پیشنهاد داده تحقیق و تفحص شود از این هشت
سالی که بر کشور گذشت(+)، هر چند قبیله اصولگرایان خود از متهمان اصلی بار آمدن
این جوجههای آخر پاییزاند و شک بر این، تردید در آفتاب است (سر ماها، که هیچ گاه
به او رأی ندادیم، امّا بالاست: و این افتخار فراموش شدنی نیست!). با این همه، یک
حس خُسران، تا اعماق وجود همه رخنه کرده؛ و این نباید تبدیل به عقده ناگشوده شود؛
نباید احمدینژاد رها شود، نباید برگردد.
.
یک
پیشنهاد هم دارم؛ اینکه جایی جمع شویم برای ابراز شادیمان از رفتن او؛ حتی شده در
حد یک کمپین ِ «احمدینژاد! خوشحالیم که میروی»؛ بی رد شدن از مرز توهین، از این
شادیمان بنویسیم. گمان میکنم، همه دنیا باید بداند که احمدینژاد اگر چه رئیس
جمهور خوبی نبود، اما این لزوما به معنی خوب نبودن و بد بودن «جمهور و مردم ایران»
نیست!
.
پ.ن: صفحه «احمدینژاد! خوشحالیم که میروی» در فیسبوک (+).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر